رسیدن به آسمایی: 176.02.2010 ؛ نشر در آسمایی: 17.02.2010

 

نورالله وثوق
 


جورِ جنتری
 

 

گفتی چرابه کوچه ی ما شوق و شور نیست؟
در بامِ خانه ی خبری از غرور نیست!!
گفتی هوای هلهله ها را چه کرده ایم؟
گفتی بساطِ سیل و صفا از چه جور نیست؟
گفتی چگونه خاطرِه های نشاط را
اینجا مجالِ جلوه ی موجِ ظهور نیست؟
گفتی که از مسیر خطوطِ خرامِ ما
بر راکبانِ فتنه جواز عبور نیست
پرسیده ای ز من زچ ه عاشق نمی شوم
این کارها ز حضرتِ دل گرچه دور نیست!!

***

راضی به زحمتِ دلِ بی صاحبم نیم
عاشق شدن برادرِ جانی به زور نیست!!
جشنِ جلوسِ جهل و تجلِّی ظلمت است!!
اینجا دگر نشانه ی از بو یِ نور نیست!!
از جورِ جنتریِ جنایت سخن چه سود
جا یِ جدالِ مجمعِ غور و مرور نیست
بیچاره آن که مجری جرمی نمی شود
درمانده آن که طالبِ تیرِ ترور نیست
ای ناشرِ شرافت و ای مشعرِ شعور
گاهی شعور در نظرت بی شعور نیست؟؟؟
 

۳۰-۱۱-۱۳۸۸