اول جولای 2016

پرتو نادری

بر آخور بسته گان و ماجرای آن شیخ الحدیث

دوستی دارم ، نامش قاضی مستضعف است از مردمان بدخشان. روانی دارد آرام و پر ژرفا ، چنان دریایی که از دشت های هموار می گذرد، بی هیچ هیاهویی. کم سخن می گوید؛ اما شیرین. یادم می آید که قاضی روزی از روزها در حلقه یی از دوستان روایت می کرد: روزگاری مردی بود از اهل حدیث و عمر بر سر گرد آوری حدیت های پیمبر کرده بود. چون حدیثی می شنید در تلاش آن می شد که بداند  روای حدیث چقدر صادق القول است تا حدیث بی بنیادی را جایی روایت نکرده باشد  و هر سخنی به نام پیغمبر رنگ نخورد.

باری با چنین مشکلی گرفتار آمده بود. همه جا جستجو می کرد تا اهل حدیتی یابد  تا به پرسش او پاسخی دهد. پاسخ ها که می یافت او را قناعت نمی دادند، تا این که مردی برایش گفت: این پرسش ترا شیخ الحدیثی تواند پاسخ گفتن که در بخارا می زید. او به این دانش شهرۀ آفاق است.

مرد کلچۀ سفر بر کمر بست و هی میدان و طی میدان رو به بخارا نهاد. دشت های سوزان ، کوهای بلند و دریا های خروشان و تپه های دور و درازی را پشت سر گذاشت، هفته های درازی منزل زد تا این که به بخارا رسید. نفسی راحت کرد و از بازاریان سراغ خانۀ شیخ الحدیث را گرفت. گفتندش: خانۀ شیخ در آن گوشۀ شهر است. باغی دارد فراخ و در آن باغ حانه یی و آن جا زنده گی می کند.

مرد چون به باغ رسید، دروازۀ باغ را گشوده یافت. به باغ  اندر شد، فصل بهاران بود و سبزه ها دمیده و گل ها شگفته، هوا خوش گوار. مرد دید که اسبی رها شده و هی شیهه می کشد ، سم به زمین می کوبد و یال به هوا می افشاند و از این سوی باغ  به آن سوی می دود و مردی در تلاش آن است تا اسب را مهار زند، اما اسب گردن نمی دهد.

مرد برای گرفتن اسب به نیرنگی دست می یازد. با نوک انگشتان دو دست گوشه های دامن اش را بالا می زند و چنان وانمود می کند که چیزی برای اسب در دامن دارد تا بخورد. آرم آرام به  سوی اسب گام بر می دارد و می گوید:  بیه بیه بیه...  اسب اندکی آرام می شود از دویدن گام بر می گیرد و می ایستد. مرد هم چنان بیه بیه بیه گویان به پیش می رود. چون به اسب می رسد، اسب به هوای این  که اربابش چیزی در دامن دارد، سر در دامن او می کند؛ اما ارباب افسار بر می گیرد و اسب را افسار می زند و می برد بر آخوری می بندد.

چون مرد  از کار اسب فارغ می شود چشم اش به مرد بیگانه یی می افتد که در گوشۀ باغ ایستاده و این همه چیز را می نگریسته است.  سلامی می دهد و می پرسد: ناشناس به نظر می آیی، گمانم از سرزمین های دیگری آمده ای؟

مرد می گوید هفته ها است که منزل زدم تا به این جای رسیدم، پرسشی داشتم از شیخ الحدیث شهر شما و گفتند جایگاه اش در همین باغ است.

-         گفت بلی درست آمده ای؛ آن شیخ الحدیث منم، برویم خانه پیاله چایی بنوشیم و سخنی گویم !

مرد مسافر گفت: حال که آن شیخ الحدیث شما هستید، دیگر پرسشی من حل شده است. من پاسخ خود را گرفتم.

شیخ گفت: من هنوز پرسش ترا نشنیده ام چه جایی که به آن پاسخی داده باشم!

-         مرد مسافر گفت : به آن نیرنگ که تو اسب باز گرفتی من به پاسخ خود رسیدم. تو شیخ الحدیثی چگونه  توانستی که با حیوان زبان بسته یی این گونه  نیرنگ به کار بندی؟ تو به اسب ، دروغ گفتی، در دامن چیزی نداشتی و دامن خالی خود را برای گرفتن اسب دامی ساختی و  افسار بر سرش زدی! من چگونه باور کنم  پاسخی که به من می دهی سخن راست است! نمی خواهم افسار دروغ تو بر سرمن نیز آید!

شیخ الحدیث  خیره به مرد مسافر می دید؛ اما مانند آن بود که زبان اش یارای سخن گفتن ندارد. مسافر به شیخ الحدیث پشت کرد و رو به سوی دروازۀ باغ گام برداشت! چون به دروازۀ باغ  رسید، برگشت وآخرین بار به باغ نگاه کرد. دید که  اسب  هم چنان براخور بسته است؛ اما دل تنگ از فریبی که خورده. شاخه های درختان  خمیده، گویی هر برگ شان گوشی بوده و سخنان آنان را شنیده اند. شیخ هم چنان در میان باغ خاموش ایستاده. خورشید می رفت که در پشت کوه ها غروب کند. مسافر گفت: ای شیخ نگاه کن که خورشید غروب می کند؛ نماز نزدیک است!

شیخ به سوی کوه ها نگاه کرد و دید که خورشیدی فرو رفته در میان هالۀ خونینی آرام آرم در پشت کوه ها پنهان می شود.  شیخ فکر کرد که او نیز با این خورشید خونین  در پشت کوه ها غروب می کند.

***

این روایت قاضی مستضعف اندیشه های درازی را در ذهن انسان بیدار می کند. می توان از زاویه های گوناگون به آن دید و به نتیجه های گوناگونی رسید. گاهی هم  می اندیشی که حکومت های نیرنگ باز افغانستان همیشه به مانند آن شیخ الحدیث، با دامان خالی؛ ولی پر از نیرنگ اسب آزادی  و خوش بختی مردم را افسار زده و به آخور بسته اند. آن را آن گونه زین زده  اند که خود خواسته اند، آن گونه  آن را سواری کرده  و قمچین زده  اند که خود خواسته اند و آن گونه  تاخته اند که خود خواسته اند، بی آن که به غروب خونین خود اندیشیده باشند!

سرطان 2016

پرتو نادری