نشر در آسمایی 07.12.2016

جبران خلیل جبران

ترجمۀ عبدالرحمان پژواک

پیشوا

سخن مترجم

شانزده سال پیش دوستی کتاب "پیامبر" خلیل جبران را به من ارمغان فرستاد. این کتاب در زبان انگلیسی بود. خواندن آن در من اثری عجیب نمود. آن را چندین بار خواندم. در آخر آن را به زبان فارسی درآوردم.

شاید اندیشه ها و عواطفی که درین کتاب اند بزرگ نباشند اما زیبا هستند. اگر آنها را عظیم پندارند، این عظمت عظمت جمال است و اگر آن را زیبا انگارند، این زیبایی عظیم است.

من هماره اندیشه های جبران را به دوست داشتن نیایش کرده ام تا آنکه به اعتقاد ستوده باشم. اگر کسی آن را طور دیگر پندارد، پندار او خواهد بود و من پندار دیگران را چون پندار خود دوست دارم.

بیاد دارم یکی از دوستان این اندیشه ها را اندرزهای زیبا میخواند. من عقیده ندارم که جبران به دادن اندرز معتقد بوده باشد. من او را استادی میدانم که عقیده را آموختنی نمیداند. حیات در نزد او معرفت است، دانش نیست.  اگر میگوید چنین کن، تصور میکنم میگوید من چنین میبینم. اگر میگوید چنان مکن، میپندارم میگوید من نمیتوانم چنان ببینم. این شیوۀ گفتار اندرز نیست. من ازین کتاب چیزی نیاموخته ام. من درین کتاب چیزی دیده ام. پس توقع من از خوانندگان روشن است. اندیشه ها همگان یکسان نیستند. شاید عواطف نیز چنان است. اندیشه ها و عواطفی هستند که باید آنها را اظهار کرد. اندیشه ها و عواطفی هستند که باید بسکوت تجلیل شوند و شکوه شان را به خموشی نیایش کنیم. جبران درین کتاب چنان نکرده است.

من حس میکنم که برخی از اندیشه ها و عواطفی را که نباید از دل، آن منزل راستین و حقیقی آنها برون میکرد، درین کتاب گذاشته است. کسانیکه مانند من دوست ندارند پروازهای مقدس آن قلبی که روح انسانی را به نیروی عشق خود تسخیر کرده است حکومت کنند، نمایش اینگونه نیرو را نمیستایند.  ذوق کشف همه حقایق و رازها خود را بزرگ کردن و دنیا و حیات را کوچک ساختن است. نکوهش یک چیز و ستودن چیز دیگر از همین گونه اعمال است. جبران با آنکه آسمان وی خیلی بلند است، هنوز در ورای جهان نکوهش و ستایش سیر نکرده و در عالم پائینتری پابند است. ازینرو نمیتوانم او را پیروی کنم. اما زیباتر از ستارگان وی کمتر آسمانی ستاره تواند داشت. ازینرو نمیتوانم او را دوست نداشته باشم. از اینست که جبران شاعر و سخن او شعر است.

شعر را ترجمه کردن جرئتی میخواهد که جز از دلهای بسیار جوان نمی آید. اگر کتاب وی امروز بدستم میرسید این جرئت را نمیکردم. از این اشتباه زیبا اگر ندامتی ندارم برای آن است که میدانم جوانانی هستند که اینگونه اشتباهات را دوست دارند و از پیران حکایت آرزوی جرئت اینگونه اشتباهات را به حسرت شنیده ام.

اگر یک تن این اثر را بخواند و تمتع کند آرزوی من برآورده خواهد شد. بیش از این نمیدانم چه میتوانم.

*

بیدل ندانم در کِشت الفت

جز دل چه کارم تا برندارم

*

پژواک/کابل/۱۵ ثور ۱۳۳۴