رسیدن به آسمایی: 21.12.2009 ؛ نشر در آسمایی: 22.12.2009

حمیرا نکهت دستگیرزاده

 

برون از جغرافیا

 

 

الا مهین  برون آی از دل تاریخ        

سفر کن از فراز قله پامیر

تو باید رخت بربندی

و بنشینی میان قاره ی دیگر

برون کن از تنت رخت هریوا را

برون آی از دل هندوکش مغموم

سفر کن از بساط خسته ی کابل

برون شو از دل زابل

فرود آ ی از فراز بام دنیا

                            بلخ بی همتا

بجو جغرافیای فارغ از غوغا

فرود آی و سلامت شو!

برون ازآسیا این قاره قابیل

برون از قاره تاریک افریقا

برون از قاره ی قارون وقدرت ، قاف امریکا

اروپا ،مسند فرعون و سالاران دریایی

برون از خاک

برون آب های تیره ی راکد

برون از چار دیوار هوای باسی ِمسموم

بیا در جای بیرونتر از ین دنیای پوشالی

فرود آ ی و بکن رخت از دیار ناله و نفرین

برون آ ی از تن نفرت تبار جنگ

مرا جغرافیایت بی وطن کرده ست

ترا جغرافیایت خالی از فریاد من کرده ست

مراجغرافیایت بی نصیب از خویشتن کرده ست

ترا جغرافیایت بی نصیب از عشق من کرده ست.

 

 

 

7-10-2009

 


 


 

رسیدن به آسمایی: 21.12.2009 ؛ نشر در آسمایی: 22.12.2009

حمیرا نکهت دستگیرزاده

وطن

 

ترا به سنگ

به سوگند

به سوگ بسته کسی

هزار چشمه ی خورشید زیر پایت

                                           خشک

 

و صد ترانه شهید گلوی خاموشت

کدام چشمه کدام آب

زا *ز کوهت زد ؟

 مگر ز سینه هندوکش ات چه می جوشید؟

که کشتزار تو جز غصه هیچ بار نداد؟

 

بگو چگونه ربودند آتش ات را نیز

که خانه کرده به روز تموز تو سرما

وآفتاب تو آواره ی زمستان است؟

 

ترا به سنگ به سوگند به سوگ بسته کسی

مرا به رشته یاسی زتو سرشته کسی

نشد که شاد شوم از غریو رود هری

نشد که رود ترا آبروی خود بینم

 

مرا به پیرهن روز سر د بخیه مزن

هنوز در تن تار تو میل گلدوزیست

 

 ترا به سور به سرچشمه ی سرود و سرور

" بخوان به نام  گل سرخ در صحاری شب"

هنوز نغمه آواز های من در تست

 

 

 

05-02-2009

 

 

 

رسیدن به آسمایی: 21.12.2009 ؛ نشر در آسمایی: 22.12.2009

حمیرا نکهت دستگیرزاده

 

یک پَر به آتش

 

رودابه!

شب رسید

یک پر زبال روشن سیمرغ وام ده

بر آتش دلم.

 

رودابه !

شهر خالی ز آواز عاشقی است

گیسوی پر ترانه ی خود را

بار دگر زپنجره بر باغ برگشا

 

رودابه !

              خسته ام

انگشتر نشانی مادر به دست کیست؟

در کوچه های کابل

آواز گام کیست؟

از چشم ها ستاره درو می کند به شب.

 

رودابه ، زال کو؟

سیمرغ  و قاف کو؟

تنها تو و منیم

بانو بیا که زلف بر افشانیم  

ما روبروی تاریخ 

سیمرغ رفته است 

دیگر کسی به کابل ما دل نمی نهد 

بانو شرار از دل من، پَر ز  دستهات

سیمرغ را بخوان

                    که شب از حد گذشته است.

تنها من و توییم

سیندخت خفته است

کابل ولی دلیست که بیدار است

 

 

رودابه ، شاهدخت!

انگشتر نشانی مادر به دست تست.

 

 

 

 

18-11-2009