رسیدن به آسمایی:  17.02.2009 ؛ نشر در آسمایی:  17.02.2009

 

چند سروده از تمیم حمید

 

با تو به چار فصل

ای گفتنی ترین و زبانِ نوِ نوم

شهدختِ قصه های شبم، پرتوِ نوم

راهی به شهرکِ غزلی، من مسافرت

راهی به سویِ عشقم و تو، رهروِ نوم

"بودا"، "ونیز"، "تاج محل"، از همین قبیل!

"کاخِ سفید"، "کابل"ِ من، "مسکو"ِ نوم

چیزی به نامِ لطف که در چشمهای تُست

نوکر گرفته این دلکم، خسروِ نوم

دارم هوایِ پیشِ تو ماندن، به چار فصل

از بعدِ اینکه، داد خیالت، جوِ نوم

 

"ماتو" ترینِ سقفِ جهانِ تخیلم

"میشی" به صبحِ باورِ من، "افتو"ِ نوم؟

/////////////////////////

 

ملکی بودن

جنگجویِ نگاهِ کافرِ تو، زده با تیر، بند بندم را

به اسارت گرفته چشمانم، این مسلمانِ دردمندم را

نقشه اش _مثل اینکه_ اشغال است، کاین چنین در جنوبِ خاطرِ من

آتش افروخته به خشک و ترم، همه "هلمند" و ... "هیرمندم" را

 

بازسازیِ باورم اینبار، گرچه بی نفش عشق شد آغاز

لیک چندی است دستِ لطفِ شما، زده برهم، این روندم را

هیچ برنامهء خیالِ مرا، نپذیرفت قلبِ آگاهت

پس چسان در غزل به تو گویم، استراتیژی پسندم را

 

ملکی بودن! همین رقم مانم، گرچه با حملهء نظامی ات

بارها نقشِ خاک خواهی کرد، همه فکرِ سرِ بلندم را.

/////////////////

در مدرسه

 

"فیروزه" جان! به مسأله دقّت نمی کنی

 

با این حسابِ  عاطفه عادت نمی کنی

 

بغرنجیِ "فزیک" صفایِ دلم کجاست؟

 

بهرِ حلش، فقط تو ریاضت نمی کنی

 

از آیه هایِ سورهء لطفِ نگاهِ من

 

چشمت گرفته یی که تلاوت نمی کنی؟

 

 

"کافه نت"ِ کنارِ خیابان که بس تهی است

 

گوید، سه شنبه ها تو دگر "چت" نمی کنی

 

یادم نمی رود، تو نگفتی همان نخست؟

 

در مدرسه، به عشق خیانت نمی کنی

 

دستِ سپیدِ دختری، بر تختهء سیاه

 

خط زد که بی حضورِ کی طاقت نمی کنی؟

 

 

بین کلاس دل سخنِ رفتنِ تو است

 

بر فکرِ ترکِ مدرسه لعنت نمی کنی؟

 

حتی، برای بازنویسی این غزل

 

ختم است رنگِ خامه و ...فرصت نمی کنی.

//////////////////

 

پناهجو

"فدایی"

منتظر  است

فقط،

در "میرانشاه"ِ چشمهایت ده پناهش.

/////////////////

 

کدامین گفت و گو

ملاقاتش کنم تا، باز می گیرم، راهت را

سخنگویِ وزارت خانهء چشمت –نگاهت- را

دوباره یک نفر بر دار رفته، در جنوبِ مهر

کسی مسؤول خوانده، حلقهء زلفِ سیاهت را

کسی مسؤول خوانده، دیده بانِ عشق هم، بعداً

نکوهش کرده، بد نامیده، حکمِ دادگاهت را

هراس افگن خطابت کرده، در هر برگِ پرونده

نوشته جنگجویِ خارجی، هر در پناهت را

ولی با اینهمه –تا پاسخی یابد- سخنگو جان!

اتوبوسِ خیالم، عزم دارد، ایستگاهت را

 

کدامین گفت و گو، تفسیرِ اصلِ اصل خواهد شد

مقدس جانِ من! آیاتِ چشمِ بی گناهت را؟