رسیدن به آسمایی: 05.09.2009 ؛ نشر در آسمایی: 07.09.2009

دکتورغلام حیدریقین

 

 

پروردگارا ! به کسی که عشق دادی،چه ندادی ؟

وبه کسی که عشق ندادی،چه بدادی؟             

« خواجه عبدالله انصاری »

سخنی چندپیرامون کتاب « لیلی ومجنون »

 اثر ابوبکریقین

 

 

قسمت اول :

پیش درآمد :

  داستان وداستانسرائی درفرهنگ وادب پرباروغنامندماپیشینه درخشانی داردوازروزگاران قدیم شاعران ، ادیبان ونویسنده گان،دست به داستانسرائی زده وبه این پدیده ادبی که بازتابی است ازخواسته ها،نیازهاوعقاید مردم ما،توجه واهتمام زیادی به خرج داده اند. این داستانهایااصل وریشه آریائی داشته ویاازفرهنگ وادب دیگرکشورهاوبه ویژه ازفرهنگ وادب عرب مایه گرفته است .

فرهنگ عرب درعرصه داستانسرائی،تأثیرات عمیق وشگرفی رادرتاریخ وادب پارسی به جای گذاشت چنانکه میتوان اینگونه داستانهاراکه منشأعربی دارندودرادبیات ماراه یافته اند،به چهاردسته بخشبندی نمود :

نخست: داستانهای که بعدازگرایش خراسانیان به دین اسلام ازطریق آثاردینی واردزبان فارسی گردیده است.

دودیگر: داستانهاوروایاتی که مربوط به اعراب جاهلی بوده ودردوره اسلامی ازطریق آثارمتفرقه عرب وارد زبان شده اند .

سوم : داستانهاوروایات غیردینی عرب دوره اسلامی که به فارسی دری راه یافته اند.

چهارم : داستانهاوقصه هائی که اصل ومنشاآریائی داشته،مگرتأثیرات اندیشه ورسم ورواج وروایات سامیها درآنهازیاد به چشم میخورد.

 داستانهای که بعدازظهوردین اسلام وبه ویژه ازطریق آثاردینی،واردزبان وفرهنگ ماشده،زیاداند،چنانکه به گونه نمونه میتوان ازاین داستانهایادکرد: ازگناه وتوبه آدم . ازقابیل وجنایتش که سنگ اول بنای برادرکشی را گذاشت. ازادریس وحکمتش. ازنوح وتوفانش. ازصالح واشترش. ازابراهیم بت شکن وآذربت تراش وگلستان شدن آتش برابراهیم. ازلوط وانحراف قوم او. ازاسماعیل وتیغ کشیدن پدربرحلقش . ازموسی وبیرون آمدن او برفرعون واژدهاشدن عصایش به مقابل فرعون . اززنده گی یونس درشکم ماهی . ازصبرایوب . ازپادشاهی سلیمان واینکه زبان مرغان میدانست وشرکت کردنش درمهمانی سلطان مورچه گان وعاشق شدنش بربلقیس ملکه شهرسبا. ازآواره کردن بنی اسرائیل ذکریاوحکایات مربوط به ذوالقرنین وماجرایش باخضروتلاش او برای به دست آوردن آب زنده گانی. ازحکمت لقمان وزنده گی جاوید خضر. ازخواب طولانی اصحاب کهف ووفای سگ ایشان. ازداستان مریم که عیسی راتولدکرد. ازسخن گفتن عیسی درکودکی  ومرده رازنده کردن. ازیعقوب وچشم گریانش وچگونه گی جداشدن یوسف ازیعقوب وخیانت ورزیدن برادرانش وعشق زلیخاو پاک دامنی یوسف وماننداینها،که تمامی داستانهای یادشده خمیرمایه ادبیات پردامنه فارسی دری گردیده وشاعران و نویسنده گان ما،آنهارا ازطریق ترجمه واردادبیات فارسی نموده اند .

 درموردداستانهاوروایاتی که مربوط به اعراب جاهلی است وبعدازانتشاردین اسلام درادبیات ماراه یافته اند ، میتوان گفت که بیشتراین داستانهایاازطریق آثارغیردینی عرب ویااینکه به گونه شفاهی سینه به سینه نقل گردیده وتاروزگارمارسیده است. اینگونه داستانهاوروایات دارای جنبه های حماسی،تمثیلی،غنائی وعاشقانه است که بعدهاتوسط شاعران ونویسنده گان ادب فارسی شاخ وبرگ فراوان داده شده وچنان بافرهنگ وادب پارسی  درآمیخته ورسم ورواج وفرهنگ خراسان دوره اسلامی درآنهابازتاب یافته است که شنونده وخواننده اینگونه داستانهابه این باورمیرسدکه شایدآن داستان منشأوریشه آریائی داشته باشد،چنانکه به گونه نمونه میتوان ازداستان تراژیدی وعاشقانه ( لیلی ومجنون ) نام برد .

  داستان لیلی ومجنون که دراصل منشأعربی دارد،ازدودلداده وعاشق پاکبازی حکایت میکندکه هردوباهم دوستان دبستانی بوده اندکه درسرزمین نجددرشبه جزیره عربستان زیست میکردند.

  به روایت تاریخ،قبیله ( بنی عامر) راامیری بودکه ثروت فراوان داشت وازمال ومنال بی نیازبود،مگراو را فرزندی نبودکه پس ازوی به این همه جاه ومقام دست یابد. امیرنجد،به درگاه ایزددانا وتوانا،رازونیازکرد،تا آنگه که پروردگارعالم اوراپسری بخشیدکه ویرا( قیس ) نام نهادندوچون ببالیدوقدش بالاگرفت،به مکتبخانه اش فرستادندتابه گفته شیخ شیرازجوراستادکشدچون بهتراست ازمهرپدرودرعقل وخردش اندکی بیافزاید. قیس پسری درس خوان و زیرک بوده است وباهم کلاسیان خویش الفتی تمام دارد. دردرس خانه گروهی ازپسران ودختران قبیله های دیگرنیزدرس میخوانندواندرین میان دختری زیباروی  به نام ( لیلی ) نیزکه ازقبیله دیگر است،همزانووهم درس قیس میشود. قیس رابالیلی دلبستگی ومهرپدیدآمده است ولیلی نیزویراعاشقانه میپرستد. دوستی وپیوند این دوکودک دبستانی  دورازتمنیات وعلایق جنسی تکامل میکندوبه عشقی آتشین مبدل میشود ، چنانکه آتش در سوخته گان عالم میزندوازقیس داناوکانا« مجنون » میسازد .

واماوضع « لیلی» به گونه دیگررغم خورده است،به دلیل آنکه اوزن به دنیاآمده است ومحکوم حرمسرائی تازیان است ومهمترآنکه اوراپدریست بس مقتدروثروتمندکه حتی دخترداشتن رامایه ننگ میداند،چه برسدکه دخترش باپسری ازقبیله دیگرعشق بورزدوانگارکه این دخترآبروی خانواده اش رابربادداده است. لیلی را از مدرسه بازمیدارندودرحصارخانه زندانی میسازند. مجنون چون ازدلسوخته اش دورمانده،صبرواختیارازدست بداده است وبی اختیارباسروپای برهنه روی به دشت وصحرانهاده است وباددان بیابان انسی تمام گرفته است واین وضع دشواروجدائی ازیکدیگرتابدانجای پیش میرودکه هردودلداده درراه عشقی نافرجام،اماپایداردیده از جهان فرومیبندند،چنانکه سرگذشت غم انگیزودردآوراین دوعاشق دلباخته درادبیات عرب وعجم ماندگارمیماند

   داستان لیلی ومجنون نه تنهادرادبیات عرفانی،بلکه تدریجآبه ادبیات بدیعی نیزراه پیداکردوبیش ازپیش تکامل ورواج یافت وبه مرورزمان درقطاردردانه های گنجینه ادبیات جهان قرارگرفت،چنانکه ازروی شواهدوقراین موجودمیتوان ادعاکردکه درزبان نبشته ها،شعروادب پارسی وبه ویژه درادبیات غنائی مابازتابی فراوان یافت وسپس ازطریق این زبان درشعرترکی واردووکردی ودیگرزبانهاولهجه های خاورمیانه وکشورهای مشرق زمین راه پیداکرد،چنانچه شاعران،نویسنده گان،نقاشان،درامه نویسان وفیلمسازان زبانهای یادشده بهترین اثر های گرانبهاوذیقمتی رادراین زمینه خلق وابداع کردند.

 درشعرفارسی نخستین وکهنترین شاعری که دست به سرایش داستان عاشقانه  لیلی ومجنون زد،حکیم ابو محمدالیاس نظامی گنجه ئی است. این شاعرپرمایه درسال 584هجری در4500 بیت داستان رابه نظم در آوردکه درخمسه یاپنج گنج شاعردرج شده است. بعدازنظامی سرودن مثنوی لیلی ومجنون بروزن خمسه نظامی رونقی تمام یافت،چنانکه به روایتی سی واندشاعرفارسی زبان وسیزده شاعرترک ویک شاعراردوبه تقلیدازنظامی این داستان رابه نظم درآوردندکه ازآن جمله میتوان ازشاعرانی چون:مولانانورالدین عبدالرحمان جامی،امیرخسرودهلوی،فتحعلی خان صبا،هلالی چغتائی،مکتبی شیرازی ودراین اواخرازابوبکریقین شاعر شناخته شده معاصرافغانستان نام برد. همه شاعران یادشده باکمی تفاوت ازنظامی پیروی نمودندوبرخی از آنهانیزبه یک نوع مسابقه ادبی دست زدندوکوشش نمودندتادرمهارت وبدیعیت سخن ازنظامی پیشی گیرند، مگرامرمسلم آنست که ازمیان تمام مثنویهای یادشده تنهامنظومه لیلی ومجنون نظامی است که توانسته ازنظر متانت وپخته گی کلام وکاربردواژه هاازشهرت جهانی برخوردارشودواگرمابخواهیم جای منظومه نظامی رادرمیان سایرمثنویهای به همین نام ،معلوم ومشخص کنیم،باید مقایسه بین همه منظومه هاانجام دهیم واین کاریست بس مشکل ودشوارونیازمندزمان بیشترکه دراین نبشته میسرنیست.

لیلی ومجنون ابوبکریقین:

ابوبکریقین شاعریست،عارف مشرب وعیّارمنش که بانگارنده این سطورسمت برادری ومهمترازآن سمت استادی دارد. این شاعرپرمایه درسال1322 خورشیدی درقریه سروستان مربوط به ولسوالی انجیل ولایت هرات دریک خانواده فرهنگی دیده به دنیاگشود. ازبیست سالگی به شعرگفتن روی آورد،چنانکه ازمدت چهل واندسال به این طرف اشعارش درقالبهای غزل،مثنوی،قصیده،رباعی،مخمس ودیگرگونه های شعردرداخل  وخارج کشوربه چاپ رسیده وهم اکنون دیوان شعرش درقالبهای یادشده،آماده چاپ است.

ابوبکریقین شاعروسراینده منظومه لیلی ومجنون

* * *

 وامادرموردلیلی ومجنون یقین میتوان گفت که این منظومه درحدود 3600 بیت داشته ودارای «  172» صحیفه چاپی است که دراین اواخردرچاپخانه آزادی درشهرهرات به سرمایه وهمت « منوچهریقین »  به تازه گی ازچاپ برآمده است. این منظومه دومین منظومه شاعراست،چنانکه « تخمیس غزلیات حافظ » نخستین اثرشاعرشامل 338 مخمس در( 319) صحیفه درسال 2008 میلادی باقطع وصحافتی زیبادرتهران به زیور چاپ آراسته شده است.( برای معلومات بیشتردراین زمینه مراجعه شودبه سایت آریائی،سویدن، سال 2008 میلادی ) .

 منظومه لیلی ومجنون جناب ابوبکریقین دارای یک پیشگفتاربه قلم خودشاعرودوتقریظ پژوهش گونه است که توسط پوهنمل غلام نبی یقین استاددانشکده تعلیم وتربیه ورئیس تربیه معلم هرات وپوهندوی نجیب الله فریور استادکرسی زبانشناسی فاکولته تعلیم وتربیه هرات نگارش یافته است. به گفته شاعر،این منظومه  هم ازنگاه شکل وهم ازنگاه محتوابه تقلیدلیلی ومجنون نظامی شاعرگرانمایه سده ششم خورشیدی دربحرهزج مسدس احزب مقبوض سروده شده که درعین حال دارای ابتکارات لفظی وشکلی بوده ودرهمه جای دارای رنگ استقلال گونه است ودراین زمینه استادفریوردرست وبرحق گفته است که : « استادمسلم شعرمعاصردری الحاج ابوبکریقین سرایشگرزمان ماازنو،منظومه لیلی ومجنون رابه نظم کشیده وداستان رانیک پرورده و نوآوریهای کرده است. کتاب ماحصل زحمتکشی شبانه روزی دوسال واندی ازبهترین دوران زنده گی وی است. اوباکمال استادی ومهارت گردلیلی ومجنونهاگشته تارنگ کهنه گی اش رابزدایدوچهره نوی به آن بخشد. لطافت طبع،پیوندکلمه ها،عبارات مناسب،اثررارنگ دیگری داده واززیبائی خاصی بهره مندش گردانیده است. خامه نگارلیلی ومجنون بالطف وزیبائی وفریبائی محسوس بانازک کاری شعری که ویژه اوست، بر صفحات این اثررقم زده است. اومردوارسته وعارف منش ومتواضع است وبه حق عاشق شعروادب. وی با شکیبائی واماباناتوانی جسمی گنجینه گران سنگی راخلق کردوبه جامعه فرهنگی اش ارمغان داد،که ازباد و باران نمی یابدگزند. وی باتوانائی ومهارت خاصی که درسرایش لیلی ومجنون دارد،درقطارنظامی وجامی و دهلوی ایستاد. اواندرین باره کتابهای سلف  خویشرامطالعه کردوبرذخیره معنوی اش افزود،تاتوانست چنین اثرماندگاری راخلق نماید.

 یقین شناخت دقیق ازادبیات پارینه دری داردواطلاعات ازادب عربی ومسایل قرآنی. یقین وابسته به دربار نیست.عارف منش وعاشق شعروشاعری وآزاده گی است،که بدون چشم داشت،داستان رابه نظم متین واستوار درآورد. وی آثارچاپی وغیرمطبوع بسیاری داردکه دلالت برتوانائی وی درسرایش شعردارد. لیلی ومجنون استادیقین ارمغان تازه است به جامعه فرهنگی مان . تقریظ استادفریور،کتاب لیلی ومجنون اثرابوبکریقین »

محتوای کتاب :

 آنگونه که قبلآ نیزاشاره کردم منظومه لیلی ومجنون یقین سرگذشت دودلداده پاک بازوعاشق پیشه عرب بادیه نشین است که ازطریق آثارونبشته های غیردینی ادبیات عرب واردزبان فارسی شده ونمونه عالی ازادبیات غنائی مابه شمارمیرود.سراینده این منظومه موی به موحوادث واتفاقات منظومه نظامی راتعقیب وبازتاب  داده است.آغازاین منظومه مانندشاعران متقدم به ستایش پروردگارعالمیان ونعت حضرت پیغمبروبیان اوضاع واحوال این روزگارپرداخته وبعدازآن شاعرازپدرومادرومامای خویش که درپرورش جسم وذهن وتعلیم و تربیت آن سخت کوشیده اند،بابیانی رسابه نیکوئی یادکردی داردکه به جای ومناسب به موضوع بیان شده است. کتاب درمجموع دارای 65 عنوان است که میتوان این عناوین رابه دوبخش عمده اصلی وفرعی

بخشبندی نمود .

نخست : عناوین اصلی : مطالب ومحتوای عناوین اصلی مسلمآمربوط میشودبه بیتهای درستایش خداوند و

چگونه گی  پیدایش آفرینش وبیان استخوان بندی داستان وشرح سرگذشت مجنون ولیلی که شاعراصل داستان نظامی رادنبال نموده است،چنانکه دربیتهای زیربه خوبی مشاهده میشود.

ازمنظومه نظامی درسرآغازکتاب :

ای نام توبهترین سرآغاز                                                                            بی نام تونامه کی کنم باز

ای نام تومونس روانم                                                                                 جزنام تو نیست برزبانم

ای کارگشای هرچه هستند                                                                            نام تو کلید هرچه بستند

ای هیچ خطی نگشته زاول                                                                           بی حجت نام تو مسجل

ای هست کن اساس هستی                                                                           کوته زدرت دراز دستی

ای خطبه تو تبارک الله                                                                               فیض توهمیشه بارک الله

« لیلی ومجنون نظامی »

ازمنظومه یقین درآغازکتاب :

ای نام تو ورد برزبانم                                                                                    وابسته ی یادتوروانم

بی نام تونامه سرنسازم                                                                            بی فکرتو شب سحرنسازم

آندم که اثرنبودازکس                                                                                توبودی وذات توبخودبس

چون گشت به کن ترااراده                                                                           شدجملگی درزمان پیاده

تاهست زقدرتت زمین شد                                                                       مخلوق تورفت وجاگزین شد

شدهفت رواق ازتوپیدا                                                                                تامهر ومهت  کنند  ماوا

چون خواستی هست گشت عالم                                                                      پیدا زتو گشت نسل آدم

« لیلی ومجنون یقین،صفحه 1 »

واصل داستان نظامی به روایت گوینده نامعلوم درستایش رهبر قبیله عامریان به این بیتهاآغازمی یابد :

گوینده داستان چنین گفت                                                                     آن لحظه که دراین سخن سفت

کزملک عرب بزرگواری                                                                           بوداست به خوبتردیاری

برعامریان کفایت اورا                                                                                معمورترین ولایت اورا

خاک عرب ازنسیم  نامش                                                                     خوش بوی ترازرحیق جامش

صاحب هنری به مردمی طاق                                                                       شایسته ترین جمله آفاق

سلطان عرب به کامگاری                                                                          قارون عجم به مال داری

درویش نوازومیهمان دوست                                                                      اقبال دروچومغزدرپوست

می بودخلیفه وارمشهور                                                                         وزپی خلفی چوشمع بی نور

محتاج ترازصدف به فرزند                                                                    چون خوشه به دانه آرزومند

درحسرت آنکه دست بختش                                                                         شاخی بدرآرد ازدرختش

 «  لیلی ومجنون نظامی »

واصل داستان لیلی ومجنون یقین نیزبه روایت این دیباچه نویس،درصفت دادودهش رهبرقبیله عامریان به این بیتهاآغازیافته است:

دیباچه نویس این حکایت                                                                               ازعهد کهن کند روایت

کزخاک عرب ستوده خویی                                                                        مشهوربه بخشش ونکوئی

برعامریان رئیس بودی                                                                             باخوردوکلان انیس بودی

ازرهبریش قبیله خشنود                                                                      چون کوشش وی به باهمی بود

داناوخلیق ومهربان بود                                                                             جوادی وعدل رانشان بود

شاهنشه ی ملک کامگاری                                                                           فرمانده شهرحق گذاری

سیم وزراوفزون زقارون                                                                          ملکش زحدوحساب بیرون

مانند خلیفه گان بغداد                                                                                    دستورروال کار میداد

باآن همه عظمت ووقارش                                                                            فرزندی نبود درکنارش

تااینکه رسداوبه اقبال                                                                                روشن کندش چراغ اقبال

میبودهماره آرزومند                                                                               کافتدنگهش به روی فرزند  دودیگر: عناوین فرعی : درمنظومه لیلی ومجنون یقین درمتن داستان اصلی برخی مسایل ومطالب وحکایات وتمثیلهای نیزبه چشم میخوردکه اگرچه دربافت داستان اصلی آمده است،مگرازاسقلالیتی نسبی برخورددار است،بدین معناکه این حکایات فرعی ازنگاه محتوامانندپلی است که موضوعات اصلی راباهم پیوندداده وگاهی هم برای اثبات مدعابه کارگرفته میشود. ازجمله  65عنوان داخل کتاب به تعداد 8 عنوان به مسایل غیراز داستان اصلی پرداخته شده که مجموعآ درباره مسایلی چون: صفت معراج پیغمبر، قدسیت انسان ووظیفه اش ،خودشناسی وخویشتن شناسی،درنکوهش بی تفاوت بودن انسان،صفت عشق،ویژه گیهای خزان وهمچنان حکایات مستقل آورده شده است. برخی ازاین حکایات بسیارمختصروکوتاه بوده وازچندبیت محدودبیشتر نیست،مگربعضی دیگراین حکایات بانتیجه گیری شاعردرازتروطولانی تراست،برای آنکه محتواومضمون  حکایات روشن شود،بهتراست اززبان گوینده آن بشنویم که به گونه نمونه یادکرده آید :

حکایت اول :

ژولیده ی رفت سوی دریا                                                                              تاپاک کند زگرد تن را

برکند قبا وجامه ازتن                                                                                  غلتید به آب تا به گردن

ناگاه رسید باد وباران                                                                              آن سان که پدیدگشت توفان

بیچاره که تن به آب بودش                                                                          توفان برسید ودرربودش

کاری که بود برون زتقدیر                                                                      فرجام وراست  رنج وتوفیر

عزمی که نه بررهی صواب است                                                          کی صاحب عزم کامیاب است

چون عزم مرابه رنج ودرداست                                                                دل ازهوس نشاط سرد است

ودراین موردچه شایسته مثالی میآوردکه باحکایت یادشده همخوانی کامل دارد :

آن اشتری کوست ازپی بار                                                                          ازبارکشی  نباشدش عار

ازبارکشی  نمی برآید                                                                                   تا اینکه اجل ورا رباید

 « صفحه51کتاب »

حکایت دوم :

درخوردی شنیدم این حکایت                                                                        کزمروامیری بی درایت

چندی زسگان ناخوش آیند                                                                            درخانه کشیده بود دربند

هریک به مثابه پلنگی                                                                              بدخشم وستیزه جو وجنگی

گربرکسی خشم آوریدی                                                                         دادی به سگان که بر دریدی

هر کس که به گفت شه نکردی                                                             افکندی بدان سگان که خوردی

ازجمله خواجه گان آن در                                                                           فرخنده جوانی  ماه منظر

درخدمت شه ستاده بودش                                                                           دل را به وفا نهاده بودش

چون دید که شاه بیمروت                                                                           هرگز نخرد زخلق خدمت

ترسید که روزی آن چنانش                                                                       گرشه کند همرهی سگانش

سازند سگان مردم آزار                                                                               ویرا  زگزند نیشها  زار

ازبیم برفت پیش سگبان                                                                       گفت ای تومراعزیزچون جان

خواهم به سگان تو شوم یار                                                                  آرم خورشی به شان به تکرار

تادین ادا کنم زگردن                                                                              زیشان که شوند شاد از من

زان روزبه هرصباوهرشام                                                                        آوردی غذا  زپخته و خام

انداختی جمله پیش ایشان                                                                    خوردی وز وی نمودی شکران

آنگونه نواخت آن تمامش                                                                           گشتند سگان زدل غلامش

روزی زجفاشهی غضبناک                                                                   کرد خشم به آن جوان چالاک

فرمودبه پیر نطع سگ دل                                                                        کورا  به  سگان کند مقابل

 اوهم زسگی کشان کشانش                                                                         بربست وسپرد برسگانش

وان جمله سگان شدندهم آهنگ                                                                تا اینکه ورا  درند  با  چنگ

دیدند که هست منعم شان                                                                           دردادن خرج  مقسم  شان

رفتند تمامی بردراو                                                                                     دم جنبان همه برابر او

تعظیم نموده حلقه بستند                                                                         گردش همه سربه سرنشستند

بودند به وی مطیع ویاور                                                                           تاروز که رخ نمود خاور

شه گشت زفعل خویش نادم                                                                           فرمود به لهجه ی ملایم

با همنفسان که چون شبان گاه                                                                    دادم به سگان جوان دلخواه

بینید که ورا چسان دریدند                                                                            اندام  ورا چسان گزیدند

سگبان چوسخن شنید ازشاه                                                                          آمد برشاه  وکردش آگاه

کای شاه سگان ورا نخوردند                                                                      دل جمله به مهراو سپردند

این شخص ملک بودنه آدم                                                                     یک موی نگشته ازسرش کم

برخیزونگربه صنع خالق                                                                          کو کرده سگان بدو موافق

بنگرکه چسان به سگ نشسته                                                                   سگ نیز دهان زخشم بسته

زان جمله ندیده است آزار                                                                  سگ بین که نموده ازسگی عار

شه گفت  ورا  در آرید                                                                            ازنزد سگان به من  رسانید

بردند ورا  به بزم شاهش                                                                         از پیش سگان به بارگاهش

شه ماندشگفت اندرآن کار                                                                        کو ازچه زسگ ندیده  آزار

برخاست ونموداحترامش                                                                           بفزود به منصب ومقامش

گفت ازچه سگان آدمی در                                                                              بر تو نشدند حمله آور

گفتاسببش چوروزروشن                                                                           باشد به همه کسان مبرهن

چندی به سگان آدمی خوار                                                                         گشتم زره ی غذا مددگار 

خوردندنواله چون زدستم                                                                    زان یاری کنون زمرگ رستم

ده سال کمرترا به خدمت                                                                           بستم  و ندیدم  از تو همت

بنمودی به جرم اندک وکم                                                                                 اسباب  اذیتم  فراهم

دادی به سگم که پاره سازد                                                                       تاهرکه به من نظاره سازد

سگ پاس نگاه دار وتونه                                                                        سگ هست وفاشعار وتو نه

سگ دوست شودبه نیم نانی                                                                         ناکس ندهد به کس امانی

چون شاه بدید آن چنان حال                                                                         کزمردمی رو نماید اقبال

هرکس که به راستی وفادار                                                                        گردد نشود به غم گرفتار

تصمیم گرفت تا زمستی                                                                           دل  برکند و رهد  ز پستی

وبعدازآن شاعرمنظورومقصدخودراازبیان حکایت یادشده شرح داده ودرپایان نتیجه گیری میکندکه درهرحال واحوال دادودهش آدمیزاده رابه کارآیدوازسختیهاوبدبختیهابرهاند :

منظورم ازین نوشته است این                                                                 که احسان بفزایدت به تمکین

احسان ودهش دویارهمراز                                                                       گشتند به هم از آن هم آواز

تا هرکسی روکند به آنها                                                                           بیرون شود ازهمه  زیانها

مجنون که شدهمنشین سباع                                                                       درصحبت وی شدند اقناع

هرخوردنی ی که شدمیسر                                                                     با خرج  ددان نمودی  یکسر

تو نیزاگر بسان مجنون                                                                          گردی زخیال حرص بیرون

ازکرده کنی بلند نامت                                                                               گردند شهان زدل غلامت

 « صفحه115 تا118 کتاب »

5-09-2009

ادامه دارد...