رسیدن به آسمایی: 17.04.2009 ؛ نشر در آسمایی: 06.05.2009

چند شعر از نورالله وثوق

 

به پاس احساسات خواهران باشهامت سرزمینم

............


مهری وگوهر شاد


..............
شیر آدم
دل اینان کم از آهن نبوده
به زن انسان کسی دشمن نبوده
یقینن شیر آدم را نخوردند
گمانم مادر شان زن نبوده
.........................




شعار شرارت


شرارت را بهر شهری شعارند
بروی گردن ما بار بارند
پر کاهی نمی ارزند ازانرو
زنان را کمتر از ارزن شمارند


........................


زیر و رو


خودش را بنده دست عدو کرد
به خون زن دو دستش را فروکرد
بزیر پای دشمن رو نهاده
وطن را تابخواهی زیر ورو کرد

.......................


مهری وگوهر شاد


درین میهن زنان فرهاد بودند
وفارا کوهی از فریاد بودند
اگرچه مهر وشادی را ندیدند
ولی مهری وگوهر شاد بودند
.....................


ناهید نبرد


زنان این وطن مردان مردند
بروز جنگ ناهید نبردند
ولی دردا که از بیدردی ما
همآغوش هزاران رنج ودردند
...........................


آلوده دامن


بخون آلوده تاکی دامن شان
جهان در انتظار مردن شان
ازین نامردمان حتی ندیده
نشان عهد مردی را زن شان
......................


ستاره خونین


ز جور نابکاران جناور
چه گلهایی که هرسو گشته پرپر
دودست آسمان در زیر چانه
ستاره در میان خون شناور...

..........................
 

 

***

 

همپای بهار

.....................

درو دیوار


و طن - آواره، حیران، خسته، جَو جَو
ندارد یک نفس بر این وآن خَو
چه کس تسلیم طوفان کرده اورا
به درمی گویم ای دیوار بشنو
..................

دست غوغا


کسی زولانه بر پاکرده مارا
اسیر دست غوغا کرده مارا
سَرَت گر وانشد سَر وا بگویم
به نیرنگی ز سَر واکرده مارا
......................


غربت پاییزی


نفس ها مان خزانی گشته یاران
اسیر ناتوانی گشته یاران
صدای غربت پاییزی ما
گمان من جهانی گشته یاران
.....................


بدخو



ز بس بي مهر و بدخو گشته نوروز

فراموش پرستو گشته نوروز

زمستان پيش پايت روسپيد است

چه خوش دستان تو رو گشته نوروز

......................

چرت فردا

دلم را دم بدم دم دادم امشب

به پشت بام اولم دادم امشب

عبور چرت فردارا زپیشش

به هر چالی که شد رم دادم امشب

.......................

گل خاكستر

زدی آتش نهال دید مارا

ندیدی لحظه تردید مارا

بهاری می کشد صبحی در آغوش

گل خاكسترا ميدمارا



....................

مهر كينه

چه سنگي در ميان سينه داري

سر جنگ از چه با آيينه داري

به فروردین الفت خونکردی

كه پاييزي و مهر كينه داري

...............


فكر تلخ

مقيم سنگر مهر و وفا شو

نگهبان امید لاله ها شو

اگر داري به پاييزان سر جنگ

به فر تلخ طوفان آشنا شو



.......................
حرف ژرف
بهاران حرفهای ژرف دارد
زخون لاله درکف ظرف دارد
چه گیسوها که در خون خفته اینجا
پریشانی سنبل حرف دارد


.........................

رو یا ی سپید



د لم ازجنس رو یا ی سپیده

د ل من یاسمن ها را نویده

دلم هم سنگر فصل بهاره

هوا دارحریم اهل دیده



..................................
دلارا

خيال خنده ما را چه كردند

نگاه مست دلها را چه كردند

به پرسيد از هواداران پاييز

بهاران دلارا را چه كردند



.............................

همسفر

بيا بگذر ز شب يار سحر شو

بيا با دور هستي همسفر شو

نگاهي كن بر اين آتش گرفته

بيا پروانه ي را بال و پر شو

.....................................



آهن

سر كوي و سر برزن گرفتيم

سر راه گل و گلشن گرفتيم

مگر آهن ميان سينه داريم

چه سنگي در دل دامن گرفتيم

.................................

سيماي ملالت



مگر از ديدن آيينه سيريم

كه سيماي ملالت را سفيريم

نگاهي كن به تصوير غم ما

قفس ها را شكستيم و اسيريم

...........................