رسیدن به آسمایی:  10.02.2011 ؛ نشر در آسمایی: 10.02.2011

نورالله وثوق
 

رقصِ دَوره ای
..........

پایگاه

ولو تا ناکجا ها غرقِ آهیم

به شیرینی به هر تلخی پناهیم

سفر در قلة آسودگی چیست

خطر را تا بخواهی پایگاهیم

.........

سنگین نگاهان

چه می گیری سراغ جاده اینجا

معطل تا بکی استاده اینجا

به زیرِ بارِ این سنگین نگاهان

اتوبانها ز پا افتاده اینجا

...........

صدای روشن

چه دیدی این همه نادیده ها را

غلامانِ دری از بن خطا را

صدای روشن این تیرگیها

کشانده در کدامین جاده ما را

.........

طوفانِ سونامی

برنگی پای در کفشِ حیا کن

ز نیرنگ و جدل دل را رها کن

مشو همدستِ طوفانِ سونامی

کمی فکری به حالِ غنچه ها کن

........

نو مسافر

چرا گم کردةِ ای جاده ره را

نمی بینی سرافرازی چه را

نگفتی بر سرِ این نومسافر

چه کس آورده این روزسیه را

.......

غرقِ سراب

تباهی و تباهی و تباهی

سحر خم کرده سر پیشِ سیاهی

درین ظلمت سرا غرقِ سرابیم

دریغ از قول بارانهای واهی


لبانِ پستگی

رها کن نغمة وابستگی را

بنه بر هم لبانِ پستگی را

سخنگوی نهاد آرزو شو

روانی کن روانِ خستگی را

.......

جاده های سنگ

تپیدن در صدای جنگ از چیست

دروغین طرفه های ننگ از چیست

به زیر پای سرگردانت ای گیج

سپردن جاده های سنگ از چیست

......

رقصِ دوره ای

نواها را اگر چه بوی خامی است

به رقصِ دوره  ای ما سلامی است

میانِ پردة این تازه کاران

مقامِ نغمة قولِ غلامی است

........

غروب غرب

به گرداب تحیر غرق تا چند

زدن هر لحظة بر فرق تا چند

غریوِ هرغروبی را شنیدن

بریدن از صدای شرق تا چند

..........

خیسِ خیس

سراب است و ز موجش خیسِ خیسیم

میانِ او مثالِ فرشِ کیسیم

به دریاها زخالی بندی دل

پیامِ آشنایی می نویسیم

........

عادتِ ماهانة

به دوشِ ما سماجت بار گشته

میان ما و دل دیوار گشته

سماجت عادتِ ماهانةِ ماست

ز بس سرگشتگی تکرار گشته

...........


1389/11/20