رسیدن:  13.12.2011 ؛ نشر : 13.12.2011

پروین پژواک

اهدا به قهرمانان تاریخ ورزش افغانستان، "تیم های ملی فوتبال و کریکت افغانستان"
 
 

آرزو گول بزن!

 
آرزو... آرزو گول بزن!

گولی از برای دهُل بزن!

لیلی در حالی که دهل را با تسمه از گردن آویخته بود، تمام قامت راست ایستاده و چشم از میدان فوتبال کنده نه می توانست.  هر بار تا توپ از نیمه میدان به سوی دروازه ی دفاع تیم افغانستان می دوید، لیلی با تمام نیرو با دو چوبک بر پوست کشیده ی دهل می کوبید و می غُرید:

حمید... حمید هوشیار!

حمید... حمید خبردار!

آنگاه با دفاع سرسختانه ی بازی کنان تیم بی اختیار فریاد می کشید: 

شیر مادر حلالت فیصل!

دعای پدرت اجابت جلال الدین!

فخر اسلام باشی فخرالدین!

تعویذم به چنگ گیسوان چنگ چنگت مُقدر!

لیلی تنها زمانی به یاد می آورد، نفس بکشد که توپ به نیمه میدان بر می گشت و او دعاگونه زمزمه می کرد: 

یا علی یا شیر خدا!

یا اسرافیل، یار جبرییل!

یا احمد یا احد!

و همین که توپ از نیمه میدان به سوی دروازه ی دفاع تیم نیپال پرتاب می شد، خون با تپش های قلب بیقرار او و ضربه های دهل درهم می آمیخت و لیلی فریاد می کشید:

سنجر... سنجر ... شیر سنگر!

بکوب!  بکوب!

توپ! توپ!

بلال... بلال... شاه فوتبال!

بدو! بدو!

برس! برس!

سرخروی کن ما را مشرقی!

سرفراز ساز ما را آرش!

آنگاه در حالی که بغض گلویش را می فشرد،  زیر لب زمزمه کرد:

آرزو آرزو گول بزن!

ما را به بهانه ی گول از غم ما "گول" بزن!
 
مصطفی هاشمی بازیکن تیم ملی فوتبال افغانستان از کناره ی میدان، از پس پرده ی اشک توپ سفید و سیاه را می دید که در چمن سبز بر خط های سرخ می دوید.  هوا تیره و غبارآلود بود.  آسمان می گریست.  توپ خطوط خونین را تعقیب می کرد و به ناگاه منفجر می شد.  زن و مرد، کودک خردسال و پیرمرد کهنسال بر زمین می غلتیدند و میدان فوتبال دشت کربلا می گشت.  چرا نصیب کابل شادمانی نه بود؟  چرا نصیب مردم آرامی نه بود؟   چرا تشنه گان صلح و آرامش، تشنه تر از همیشه قربانی آشوب و بلا می شد؟  چرا عزاداران کربلا، شهیدان خاندان مصطفی می گشت؟
 
همین سه روز پیش مصطفی هاشمی پسر مامایش و چند تن دیگر از اقوامش را از دست داده بود... همین سه روز پیش انفجار انتحاری دو تن از بازی کنان سابقه دار تیم فوتبال افغانستان و یک نوجوان تیم نوجوانش را گرفته بود.  همین سه روز پیش "لشکر جنگوی" منشعب از "سپاه صحابه ی پاکستان" به خود اجازه داده بود تا در ماه محرم در روز عاشورا، در منطقه ی "مراد خانی کابل" در جوار "زیارت حضرت ابوالفضل" خون به صدها افغان را به زمین بریزد.

تنها انفجار کابل قلب افغانستان را جریحه دار نه ساخته بود.  انفجار در شمال، مزار شریف و در جنوب قندهار را لرزانیده بود.  توپ از غرب به شرق دویده و خون از شرق تا غرب جوشیده بود.  اینک مصطفی نه پای رفتن را به وطن داشت، نه دل بازی کردن را در میدان.
 
محمد یوسف کارگر سرمربی تیم این را خوب می دانست.  او یک روز پس از حادثه، در روز پیروزی تیم افغانستان بر بوتان، آنگاه که بازی کنان دلشکسته و عزادار افغان با هشت گول دروازه ی دفاع تیم حریف را کوبیدند، پیروزی تیم ملی فوتبال افغانستان را به شهیدان عاشورای افغانستان به عزاداران دهم محرم تقدیم کرد.  اینک در میدان بازی کنان سرخ پوش او چون یازده بیرق خونین در اهتزاز بود.  دل محمد یوسف کارگر با تماشاچی های افغان، چی آنانی که در استدیوم بودند و چی آنانی که در سراسر جهان در پای تلویزون ها و کمپیوترهایشان جمع آمده بودند- دَم دَم دَم چون نوای کوبیدن چوب بر دهل -هم آواز شده بود.  خوب می دانست همه می خواهند با گول زدن توپ دل خود را فریب داده، غم خود را گول بزنند.
 
لیلی خسته بود از اخبار بد. 
می ترسید سوی تلویزون برود و آن را روشن کند.
در خانه تنها بود.  ساعت پنج عصر را نشان می داد، اما فضا چون نیمه ی شب تاریک می نمود.  سوز سرما، تنهایی و تاریکی او را واداشت تا دل و نادل سوی تلویزون برود و آن را روشن کند.  برخلاف انتظارش نشرات "شبکه جهانی آریانا" مسابقات نیمه نهایی آسیای جنوبی را به طور زنده پخش می کرد.
لیلی به یاد نداشت باری برای تیم ملی ورزش افغانستان دست و پای کوبیده باشد.  او فرزند ایام جنگ بود.  جنگی که ورزش را به حاشیه رانده بود.  بیست سال می شد تیم فوتبال افغانستان در میدان جهان جای پای نداشت.  لیلی دستی به گیسوان آشفته اش کشید.  میان گیسوان سیاهش تارهای سفید می درخشید. او پیرانه سر پای بر زمین کوبید و دست بر هم زد.  خواست انتقام همه سال های جوانی برباد رفته در خاموشی را بگیرد. 
لیلی اینک تنها، دور از وطن، در شام تاریک، بی توجه به سرما، بی اعتنا به همسایه ها پنجره ها را گشوده، دهل را به گردن آویخته در برابر پرده ی جادویی ایستاده، فریاد می کشید.  او اینک اسم بازیکنان را از بر داشت، لیکن از شدت هیجان تنها اعداد نقش شده بر بالاتنه های آنها را بر زبان می آورد.  آخر نزدیک به نود دقیقه بود که "شیران خراسان" لقبی که رسانه های آسیای جنوبی به بازی کنان افغان داده بود، در میدان می جنگیدند:
نو، نو!
پیش برو!
ده، ده!
است بَرنده!
هشت، هشت!
هَله که باز گشت!

لیلی سراسیمه به دورش چرخید.  از این سو به آن سو دوید، گویی بخواهد دروازه ی دفاع را بپوشاند، دستانش را دراز کرد:
شانزده، شانزده!
نه شو بازنده!
بیست، بیست!
مشکل تو چیست؟
سه!  چهار!
بِرار بَردار!

با دفع پیروزمندانه ی توپ لیلی قهقه از ته ی دل خندید، سوی دروازه بان خم شد و با تحسین گفت:
یک، یک! 
نیست جای شک!
یک، یک!
است نمبر یک!
 
دل جمعیت مهاجران افغان که در "استدیوم ورزشی جواهر لعل نهروی دهلی" جمع آمده بود، میان امید و ناامیدی می لرزید.  نود دقیقه ی وقت اصلی بازی تمام  و نیمه اول وقت اضافی آغاز شده بود.  زن و مرد، کودک خردسال و پیرمرد کهنسال، شانه به شانه هم داده و سر به آواز داده بودند: 

افغانستان زنده باد!

ژوندی دی وی افغانستان!

آنها می دانستند در همین روز در همین جمعه ی تاریخی هژدهم قوس، تیم ملی کریکت افغانستان در نیپال تیم ملی کریکت کشور میزبان را شکست داده، با هانککانگ به دور نهایی این مسابقات رسیده است.
آیا امکان داشت تیم ملی فوتبال افغانستان نیز به چنین مقامی برسد؟
 
یکی از حملات خطرناک بازیکنان نیپال موفقانه رد شد و گراهام رابرتس سرمربی انگلیس تیم آنها از شدت عصبانیت چیغ کشید.  لیلی با گیسوان آشفته میان میدان جهید و دیوانه وار به کوبیدن دهل پرداخت.  زمین زیر پایش به لرزه درآمد.  چوب در کف دستانش از عرق و باران لغزنده گشت.  در میان غبار میدان ملالی را دید با کوزه آب ایستاده بود و می خواند:
 

که په میوند کی شهید نشوی

خدای ژو لالیه بی ننگی ته دی ساتینه
 

غازیان تشنه لب میدان غزا گویی نیروی تازه یافته باشند، با غریو بر لشکر انگلیس تاختند.  به ناگاه زمین و زمان درهم آمیخت، مردم به پا خاستند و قلب لیلی برای لحظه یی از تپش باز ماند: توپ افغانستان دروازه ی دفاعی تیم نیپال را درهم شکسته بود! 

بلال آرزو در دقیقه ی یکصد و یکم بازی آرزوی مردم را برآورده ساخته بود!
 
اینک  محمد یوسف کارگر سرلشکر قوای پیروزمند افغان بازیکنانش را به شکل پرچم های برافراشته می دید.  اینک او یقین داشت - صرف نظر از این که دو روز بعد در دوره نهایی جام قهرمانی کنفدراسیون جنوب آسیا در مصاف با هند چی افغانستان قهرمان شود، چی نایب قهرمان- اعضای تیم وی با کمترین امکانات مالی و در بحرانی ترین وضعیت روانی برای نخستین بار  در تاریخ فوتبال کشور خویش تاریخ آفرین و قهرمان دوران خویش شده اند.
 
لیلی خنده کنان میان همهمه ی مردم هم گام با تپش دل آنها همچنان دهل می زد.
 
پروین پژواک/پراگ/۲۲ قوس  ۱۳۹۰/ 2011-12-13