س.ح. روغ

« ......پس شما همه چیز را خراب می کنید....

 آخر

انسان باید یک چیزی هم بسازد؟ »

"پدران و پسران"

تورگنیف

 

 

 

در حاشیۀ شعر باری جهانی

«موری رُسخَت راکوه ځُم دِرڅخه»

 

این نوشته قبلاً و به تاریخ 02.10.2011 تهیه شده بود

و به ارتباط بررسی های اخیر، اینقلم به آن بر گشتم.

 

زمانی دوست فقید من اسحاق ننگیال شعری نوشت با عنوان «آس[1]».

 ننگیال با آن «آس ِ» خود ، انقلابی را در شعر پشتو جولان داد؛ طرفه این که دنیای کوچک ادبی ما این انقلاب را اصلاً احساس نکرد؛ چندی گذشت و عبیدالله محک با یک نقد 20 صفحه یی دربارۀ شعر«آس» نزد من آمد؛ این نخستین اعتنای جدی به شعر آس را من بسیار جدی ترگرفتم و با محک دربارۀ اوضاع در شهرِ شعرِ ما بحث کردیم[2]؛ محک میگفت که چون شعر ننگیال به زبان پشتو است، از توجه بیرون مانده است، اگر این شعر به زبان دری می بود ، غوغا بر پا می کرد؛

ازان جریان بیشتر از25 سال می گذرد؛ و اینک اما به یکباره یک شعر باری جهانی "غوغا" برپا کرده است ؛ اگر که این شعر به زبان پشتواست!

چی واقع شده است؟ آیا ما به تحولات مضمونی در شعر پشتو حساس تر شده ایم ؟ و یا از موضع اوضاع ، به آدرس شعر حواله صادر می کنیم؟

درین رابطه کم از کم دو تذکر:

یکی اینکه ابراز نظر پیرامون شعر، و سپس نقد شعر، یک کار بسیار تخصصی است؛ و از چارچوب ابراز نظر های متعارف به مراتب فراتر می رود؛ و درین میان بسیار مهم تر این که شعر را به بُز ِ مردۀ  بُزکشی های روزمره در میان خود مبدل نه سازیم ؛ بزرگواری نشان بدهیم و به شعر اجازه بدهیم تا شعر بماند؛

دودگر اینکه بررسی و نقد شعر و ادب پشتو در افغانستان چنان جوان است ، که گویی هنوز اصلاً آغاز نیافته است؛ پس این کار را  بد آغاز نه کنیم؛

زبان وفرهنگ پشتو شایدیگانه میراث زندۀ فرهنگ اوستایی برای ما است؛ پاس داشتن این میراث دیرین، همانند همه میراث های بزرگ فرهنگ متکثر ما، رسالت روشنفکر افغان است؛

·        

شعر باری جهانی«موری رخصت راکوه ځم دِرڅخه»، و بحثی را که پیرامون این شعر دایر شده است، از نظر گذرانیدم . به نظر می رسد این مباحثات{که بیشترینه شکل  مقابله و مقابلۀ شخصی را بخود گرفته اند} ازانجا به لغزش های پیهم انجامیده اند که موضوعات اصلی مطروحه در شعر را نادیده گرفته اند.

 

1-

موضوع شعر، و کم از کم موضوع اصلی شعر، آنچیزی نیست که ابراز نظر ها ، با حساسیت ، به سوی آن معطوف ساخته شده است . این شعر باری جهانی، یک شعرچند بُعدی است، و بلحاظ موضوعی اساساً یک شعر سیاسی نیست- بدانگونه که ما مفهوم شعر سیاسی را فهمیده ایم؛ یعنی این شعر نه از سیاست بحث می کند؛ ونه از «جریانات» ویا «اندیشه» های جاری «سیاسی» در کشور بحث می کند {حال منظور ما، ازین دو مفهوم ِ"جریانات" و "اندیشه های سیاسی" هر چی باشد} ؛

تفسیر و نقد یک جانبۀ سیاسی ازین شعر ، بدون تردید، خطاست.

این شعر، بلحاظ ژانر، یک تراژدی است؛ موضوع اصلی این تراژدی اینست که قبیله، یکی از عنعنوی ترین اشکال تجمع خویشاوندی، به پرتگاه فروریختن لغزیده است؛ قبیله بطور مرموزی نیروی درونی  تداوم خود را از دست داده می رود و خمیده شده می رود . قبیله از خود تخلیه شده می رود.

این تراژدی در قالب دیالوگ، یک قالب سابقه دار در شعر پشتو، "روایت" شده است؛

مفهوم "روایت" ، درینجا ، نیز ، نسبت ِ در میان متن و تفسیر را به پیش میکشد. و اگر شعر جهانی تفسیر های ناهمگون برانگیخته است و یا بر خواهد انگیخت، این یک نقیصه درین شعر نیست، این از مشخصات تعریفی شعر{و بطریق اولی متن} است: شعر نه می تواند روایت های گوناگون بر نیانگیزد.

گو این که امروزه روز، این مشخصۀ پلورالیستی را مبنای نقد می دانند.

 

2 -

دیالوگ«موری رخصت راکوه»، یک بحث گسترده از تحول در روانشناسی اجتماعی در یک خانوادۀ پشتون در دوران جنگ را به پیش می کشد؛

نخستین مشخصۀ این دیالوگ اینست که نشان میدهد سلسله مراتب در قبیلۀ پشتون بر هم خورده است؛

پدر{آبا} که مرجعیت اصلی در سلسله مراتب قبیلوی است، اساساً مفقود است {درشعرمسکوت برگزار می شود}؛ پدر را جنگ با خود برده است؛ یعنی جنگ یک نسل کامل را روبیده است؛

و اما در قبیله، اینک «مادر» در مقام مرجعیت ظاهر می شود؛ ظاهراً این کاملاً طبیعی می نماید:

«پدر» نیست! «پدر» را جنگ با خود برده است!

«ریش سفید» نیست؛ «ریش سفیدی» را جنگاوران دین "خلع ید" کرده اند تا خود را جاگزین همه سلسله مراتب قبیله ساخته اند!

جرگه ویران شده است؛ سخن تحریف شده است!

خوب ظاهراً کاملاً طبیعی است که زمانی که همه نهاد های قبیله فروریخته اند، قبیله به خانواده تقلیل یافته است ، و حق سخن در آن به مادر رسیده است.

و اما، چگونه است که دقیقاً در قبیله مادر، زن، حق سخن یافته است؟ آنهم در احوال تسلط خشن بنیادگرایی؟

بنظر میرسد مهمترین مایه ایکه درین شعر باری جهانی باید همه جانبه موشگافی شود، همین مایه است؛ ظاهراً ما به این عنصر ساختاری این شعر بی اعتنا بوده ایم؛ و حتی آن را نه دیده ایم.

وقتی همه نهادهای قبیله فرو ریخته اند به یکباره مادر در مقام عقبدار اصلی قبیله ظاهر شده است؛ چگونه؟

این حقیقت به یک بحث بسیار عمیق می کشاند که نشان می دهد زن ، مادر، یک نهاد دایماً موجود درقبیله بوده است، و تحولات تاریخی که بر قبیله تحمیل شده ، این نهاد از نظر ما پنهان شده است.

این تحولات تاریخی بوده اند که قبیلۀ پشتون را «مرد- مکان» ساخته اند؛ و اما شعر باری جهانی نشان می دهد که در گذشتۀ دور قبیلۀ پشتون «مرد- مکان» و یا صرفاً «مرد- مکان» نه بو.ده است؛ قبیلۀ پشتون « مادر- مکان» هم بوده است؛ مادر هم یک نهاد قبیله است؛ این نهاد  از نظر ما پوشانیده شده است و در تحلیل قبیله ما  از منظور کردن  مرجعیت مادر در قبیله دچار غفلت شده ایم.

 و بر علاوه جنگ طولانی باعث شده است که هماهنگی در میان نسل ها ، و در تداوم نسل ها، که یکی از مهمترین نهاد های عطالت طولانی قبیله بوده است ، بر هم خورده است؛

جوان از دایرۀ سلسله مراتب عنعنوی قبیله "خطا خورده است"؛

جوان دیگر نمی تواند در جای خالی پدر بایستد!

جوان دیگر مصلحت های قبیله را نه می بیند ؛ نه می فهمد؛

نظامِ خود-تنظیمی قبیله در حال فروریختن است.

دومین مشخصۀ این دیالوگ این است که نشان می دهد امنیت عنعنوی زنده گی در خانوادۀ پشتون بر هم خورده است ؛ دلهره و ترس از آینده حاکم شده است؛ و مادر که مرد خانه را از دست داده است، اینک هراس زده می بیند که آخرین امیدش، پسرش را هم جنگ از وی می رباید : بلای بی سرنوشتی دهن باز کرده است؛

سومین مشخصۀ این دیالوگ اینست که نشان می دهد مرجعیت در زنده گی قبیلوی نه تنها برهم خورده است؛ مرجعیت های اصلی در زنده گی قبیلوی نه تنها مفقود شده اند؛ بل مرجعیت در قبیله قربانی یک تعرض وتعارض خشن شده است.  

ملای بنیادگرا جاگزین همه شخصیت ها و نهاد های مرجع در قبیله شده است؛ بدینسان موازنه وتناسب درمیان عنعنعۀ قبیله{پشتونولی}ازیکطرف، و"دینمداران" ازطرف دیگر؛ به نفع "دینمداران" بر هم خورده است؛ قبیله تحت اشغال "دین مداران" در آمده است ؛ قبیله اسیر و گروگان گرفته شده است؛

چارمین مشخصۀ این دیالوگ اینست که نشان میدهد که معضل تنها این نیست که "دینمداران" قبیله را اشغال کرده اند، بل اینست که یک تحریف و دستبرد منظم در نظام عقیدتی مردم در جریان است؛ و دین عنعنوی مردم، به وسیلۀ یک افسون و افسانه{ملا جان کیسی کولی} که ملای بنیادگرا آن را به نام دین به همه تحویل می دهد، معاوضه شده می رود؛

«اسلام جهادی»،و«اسلام طالبی»، صورت های تحریف شده از دین مردم  هستند، که اینک بر سرنوشت ِ مردم مسلط ساخته شده اند.

 

-3

این افسانه پردازی و افسونگری است که انتحاری شدن را توصیه می کند و در برابر آن زمین های جنت را به جوانان وعده میدهد{افسانه و افسونِ مرکب}؛

شاعر، مفهوم «انتحاری» را به عنوان یک «در آنجا هست!»، یک «مصیبت ِ در آنجا هست!» در شعر«روایت» کرده است؛ شاعر این مصیبت را نشان میدهد، آن را تأیید نه می کند.

 

-4

قبیله در معرض نابود سازی قرار گرفته است؛ و این نیروی نابود سازنده نه تنها از بیرون عمل می کند{بیگانه}، بلکه از درون عمل می کند{ملای بنیادگرای افسانه و افسون پرداز}؛

 

-5

 عامل بیگانه{پِرَدی، فرنگ}، از عوامل انگیزندۀ این فاجعه است؛ جوان در احسا -سات خود برعلیه"پردی"، بر نظام عنعنوی مشروعیت قبیلوی متکی است، که حراست از امنیت قبیله را در نفی  و راندن و بیرون افگندن بیگانه می داند؛ این قانون قبیله است؛

 

 

-6

جوان که به یُمن غیرت قبیلوی وارد میدان شده است ، و«ناری»{ندا} بر می کشد، در عمل در دام افسون و افسانۀ دشمن درونی "از خود بیگانه" شده است؛ آمادگی پُر از رشادت جوان برای قربانی از وی دزدیده شده است؛ و در عمل بر علیه خودش و خانواده اش و قبیله بکار گرفته می شود؛

نیروی جوان، وارد میدان می شود، اما دیگر به رهایی نمی انجامد؛ به نابودی و به نابودسازی می انجامد؛

شاعر موفقانه همسایه های مغرض و جنگ افروز را وارد شعر می سازد؛ و اما دکتور ص.سیاهسنگ درین شماتت حق به جانب است که می گوید شاعر   از خارجیان اشغالگر که این فاجعه را به بار آورده اند و تعمیق می بخشند ، به روشنی یاد و انتقاد نمی کند؛

غیر قابل انکار است که این خارجیان ، به منظور هدف قرار دادن افغانستان ، قصداً و عمداً قبایل پشتون را هدف قرار داده اند؛

·        

خوب.

به شعر اجازه بدهیم  تا شعر باشد، و شعر بماند؛

شعر باری جهانی «موری رخصت راکوه ځم درڅخه»، یکی از والاترین آفریده های شعری باری جهانی است؛ بر این شعر می توان و می بایست شرح مبسوطی نوشت. کمترین چیزی که با قبول مسوولیت می توان تأکید کرد، این که این شعر از هیچ نظر بیانگر  و یا منادی کدام نوع "فاشیزم" نیست.

·        

 

    خوب ؟     

چی می کنیم؟        

آیا اجازه می دهیم که جنگ و جنگ مداران  زنده گی ما و همۀ حق ما برای بقا و همۀ حق کودکان ما برای آینده را بربایند؟؟

و یا تصمیم می گیریم که آینده را برای کودکان یتیم افغان کمایی کنیم؟؟

اینک انتخابات، و نتایج انتخابات به ما می نگرد.

یکبار دگر- انتخاب ما ، انتخابات است!

نگذاریم دیگران به جای ما بازی کنند!

نگذاریم که با ما بازی شود!

نگذاریم که عنعنوی ترین نهاد های ما را جنگ و بنیادگرایی از ما برباید.

بازی ها با ما را به پایان برسانیم !!

یک شعر نو بسراییم !!


 


[1] - «آس» واژۀ پشتو است به معنای اسپ؛ اسحاق ننگیال با چشمان دل فاجعۀ جهادی ها را دید و نوشت:

                        خواب دیدم که در دِه ما،

                        بالای شاخه های همان  درخت تناور چار راه دِه ما،

                        و بر روی همان کت مُنجی که بر آن، در زیر سایه های درخت، می آرمیدم،

                        خواب دیدم که در این همه جا، در این همه جا، در این همه جا، زاغان سیاه نشسته اند!!

و قلب ِ شهیدِ ننگیال از حرکت باز ایستاد!

[2] - نوشتۀ عبیدالله محک در همان زمان در نشرات اتحادیۀ  نویسنده گان و شعرای افغانستان به نشر رسید؛