رسیدن به آسمایی:  18.01.2011 ؛ نشر در آسمایی: 19.01.2011

 

جاده های باران


اینجا خموش منشین غوغای تازه سر کن

تو شعر نو بهاری ابر مرا شرر کن


آواز صبحگاهی ، پیچیده در درختان

در کوچه های خالی تنها تویی، سفر کن


این خشکسال تیره ره بر دلم گشوده

یک صبح لحظه ها را در تشت نور تر کن


در واژه های شعرم خورشید آشنایی،

از لفظ خسته، شب را با یک نگه بدر کن
 

در تو دلم نشسته در من تویی نهفته

هستیی ساده ام را چون شعر نو ز بر کن


بیگانه از غروبم در جاده های باران

آغوش آفتابی این شام را سحر کن


آهنگ برگها را در اوج همصدایی

از عشق تازه تر کن از عشق تازه تر کن



16/01/2011