12.04.2015

حامد رضوی

وقتی "خاطره" فانتزی می شود

به جواب مقاله "سرگذشت غمناک یک کتاب" اثر رشاد وسا 

از طریق دوست آگاه و خردمندی باخبر شدم که در سایت آسمایی یک نوشته زیر نام "سرگذشت غمناک یک کتاب" توسط آقای رشاد وسا به نشر رسیده است و در آن از ملاقاتی بین این جناب و مرحوم داکتر علی رضوی غزنوی یاد شده است. این دوست ازین بیشتر در ایمیل خود ننوشته بود. ذوقزده به جستجوی این سایت و این نوشته شدم. در آغاز ناگفته نمی گذارم که من یکی از پسران آن مرحوم استم ولی آنچه درینجا می نویسم از طرف یک «به اصطلاح» فرهنگی و اهل کتاب و شعر و داستان است که از کودکی به این مسایل علاقه مند بوده و هرچند بیشترینهٔ عمر خود را در غربت غرب سپری کرده است، هنوز "کهن دیار" و "دیار یار" را فراموش نکرده است و عاصی‌وار "پارسی" را فضیلت می داند.

نوشته ایشان در واقع یک سری از خاطره های ایشان است و خواننده احساس می کند که با نویسندهٔ رو در رو است که حافظه سرشار و حرف بسیار دارد.  من این نوشته ایشان را به پنج پاراگراف تقسیم می کنم و روی هرکدام حرفهای خودم را میگویم.

پاراگراف اول خاطره دقیقاً به شصت سال قبل بر می گردد. زمانی که در کابل یکی دو سه تا کتاب فروشی بیش نبود، تلویزیون نبود، و جناب نویسنده کتاب خوان بوده است و از هر مرجعی که کتاب به دستش می رسیده است آن را با حرص و ولع تمام میخوانده است. نویسنده افسوس آن روزها را میخورد و حیران است که حالا چرا به "گفتگوهای سیاسی" اینقدر علاقه مند شده است.  البته خود نویسنده نه ره یابی می کند و نه روانکاوی که چرا چه گونه تغیر در او به وجود آمده است.

پاراگراف بعدی به سال فراغت از مکتب ایشان بر میگردد که او برای اولین بار یک داستان به نام " یخها آب میشود" می نویسد.  ایشان از پدر بزرگوار خویش یاد میکنند که او نیز یک داستان نوشته بوده است. جناب وسا بعد از تحقیق آقای محمدی و مرحوم رضوی یاد میکند که نشان داده اند حتی در هشتاد سال قبل از امروز در افغانستان داستان نویسی وجود داشته است.

بعد ازین دو پاراگراف ،  با شروع پاراگراف سوم ،  نویسنده به شکل خیلی غیرمنسجم از آسمان و ریسمان حرف می زند.  ایشان نمی گویند که چه گونه مراحل مقدماتی داستان نویسی را تجربه کرده اند ولی می فرمایند که برای اولین و آخرین بار، یک کتاب "در چهل و شش صفحه" نوشتند که "مجموعۀ شش داستان و یک مقدمۀ کوتاه" بود. ایشان این کتاب را برخلاف رسم آن روزها از طرف مطبعه دولتی نه بلکه به خرج خود و به ذوق خود نشر می کنند و به چند دوست به صورت رایگان هدیه می دهند.  البته آقای وسا در آخرین پاراگراف  با شکسته نفسی! می فرمایند که کتاب "« فریاد از سکوت » یک معجزۀ ادبی نبود اما یکی از نخستین کتابهایی بود که به شیوۀ مدرن غربی نوشته شده بود." آقای وسا این ادعای شان را تفصیل نمی دهند. ایشان چه گونه این شش داستان را (که برحق باید کوتاه باشند که به اضافه یک مقدمه در یک کتاب در قطع و صحافت آن روز افغانستان 46 صفحه را در بر گرفته است) "به شیوه مدرن غربی" نوشته اند؟ و اگر کتاب ایشان از "نخستین" کتابها بوده است که بر این روال نوشته شده است ،  کتابهای دیگر کدامها بوده اند؟ 

نویسنده یک جلد این کتاب را به "دفتر جوایز مطبوعاتی" می سپارد تا شاید جایزه یی نصیب شان شود! باز هم معلوم نیست که این حرف را از روی شکسته نفسی می زنند یا واقعاً می اندیشیدند که اثر شان مستحق یک جایزه ادبی باید می شد. ایشان انعکاسی در مطبوعات آن روز در مورد کتابش نمی بینند جز یک نقد "اهانت آمیز" که به نام مستعار نشر می شود. آقای رسا از جناب فکرت یک سطری می آورند که گویا در مورد کتاب ایشان نوشته بوده است. نقل قول میان گیومه است و خواننده برداشت می کند که باید حافظهٔ جناب رسا خیلی قوی باشد که این جمله را در فراسوی بیش از چهار دهه همچنان به خاطر دارند. این که آقای فکرت این حرف را در کجا گفته اند، بر ما معلوم نمیشود. هرچه هست اینست که آقای وسا بعد از گذشت چهل سال هنوز هم سخت از خواندن آن "نقد" در مورد اثر شان رنج میبرند و ناله سر میدهند که: جناب بزرگوار آقای آصف فکرت اگر این نوشتۀ مرا میخوانند به پاس آشنایی های چهل ساله اندکی در زمینه روشنی بیندازند و مرا از بارگران چهل سالۀ این خاطرۀ غم انگیز رهایی بخشند." 

نویسنده بعد یادی از دو شاعر گرامی (توجه کنید که هردو شاعرند و همیشه شاعر بوده اند و نه داستان نویس و یا منتقد در ساحه داستان نویسی) طهوری و ناظمی می کند.  آقای طهوری رییس نشرات است و جناب رسا از ایشان می پرسد که آن "اهانت نامه" در پشتون ژغ را کی نوشته است؟ و بعد می پرسند که آیا آقای ناظمی نوشته است؟ طهوری خندۀ مشکوکی می کند و نام نویسنده را افشا نمی کنند. جناب وسا هم مشکوک می شوند و هم میگویند که از ناظمی بعید بود که چنین نقد "سخیف" را نوشته باشد.  وسا میفرمایند که طهوری گفت که ناظمی خود را "شاعر گرانمایه" خوانده است و آدم باید اینقدر از خود راضی نباشد. (نقل به مضمون).

من درین سالهای که آقای وسا حرفش را می زنند خیلی کوچک بودم و شاید هنوز در مکتب ابتداییه. ولی عرض کنم که با شعر این دو شاعر از آغازین کارهای شان تا به امروز آشنایی دارم. از طریق پدر مرحومم با شخصیت هردو هم تا حدی آشنایی پیدا کرده ام. کوچکتر از آنم که از ایشان دفاع کنم ولی میدانم که آنان بزرگتر از آنند که چهل سال قبل به این گونه کارهای طفلانه دست و سخیفانه دست بزنند. ناظمی در آن روزها اشعار نامداری داشت (از جمله شعر مشهور "باز آمدم باز آمدم تا بوسه بارانت کنم" که در قالب آهنگ آمده بود و سخت شهره شهر شده بود). طهوری نه تنها رییس نشرات بود که هم طراز و همرو ناظمی در دنیای شعر نیز بود.  اگر خود این دو یار خواستند به این حرفهای بی سند و ماخذ و به اصطلاح "آوازه چوک" چهل سال قبل پاسخی بدهند، اختیار طبعاً دست خود شان است. 

و اما آخرین پاراگراف: ایکاش آقای وسا این گونه خاطره غیرمسوولانه نمی نوشتند تا من بعد از سالها مجبور نمی شدم که لفظ این "قیمتی در دری را" با نوشتن این گونه مقالات مصرف کنم. نمیدانم که در ذهن آقای وسا از آن روز و این ملاقات که "از سه یا چهار دقیقه" بیشتر طول نکشیده است چه چیزی رسوب کرده است ولی محترمانه عرض کنم که بیشترینه آن خیال و فانتزی بیش نیست. استاد مرحوم در خوابگاه دانشگاه تهران به سر میبردند و اتاق شان به اصطلاح ایرانیان پاتوق هموطنان افغان بود. دانشجویان، کارگران، روشنفکران دینی و غیردینی، مهاجران تازه وارد، خلاصه هر کسی که به شعر و ادب و تاریخ و فرهنگ آن کهن دیار، افغانستان، علاقه مندی داشت خود را به نحوی درین اتاق می رساند. صحبتها، بدون مبالغه و  به شهادت صدها نویسنده و روشنفکر آن روزها، ساعتها ادامه پیدا میکرد. صفتهای که آن مرحوم را با آن یاد کرده اند و میکنند "شکسته نفسی" ،  "مناعت نفس"، "فهم عمیق" و مفاهیمی ازین جمله بوده اند.خوشبختانه تمام این بزرگانی که جناب ساعد از آنها  یاد کرده اند با رضوی مرحوم آشنایی داشته اند. اگر کسی کنجکاوی دارد به صفحه انترنت به دو سه نوشته از جنابان ناظمی، رهنورد، و داکتر موسوی، برای مثال هم که شده سر بزنند که در سالهای بعد از مرگ استاد رضوی نوشته اند تا با گوشه های از شخصیت آن مرحوم آشنا شوند. آن وقت فکر می کنید که رضوی مرحومی را که واقعاً دوستانش می شناختند ،  شاید آقای رسا اصلاً ملاقات نکرده باشند! 

آقای وسا میگویند که جواب سوال رضوی مرحوم را که نظر ایشان را در مورد یک نویسنده دیگر خواسته بودند، با سوال داده اند که " شما دکتور ادبیات هستید نظر مرا چرا میپرسید؟"  منی نویسنده این سطور در آن جا نبودم و نمیدانم که چرا ایشان این سوال رضوی مرحوم را حمل بر شکسته نفسی و یا لااقل کنجکاوی ایشان نکرده اند که میخواسته نظر یک صاحب کتاب را بپرسند. ولی جواب شان در کنه خود اشکالی ندارد. اما ناراحتی رضوی به خاطر این جواب؟؟؟  کسی که از بام تا شام در آن روز ها با نویسنده گان کهنه کار و تازه کار کلنجار می رفت و دو سال و اندی را (به گفته خودشان) به استثنای خور و خواب، صرف نشر کتاب "نثر دری" کردند، آیا میتواند اینقدر بی حوصله و بی مراوا باشد؟ جناب وسا ، رضوی مرحوم را چنان پرکینه و خام تصویر میکنند که فقط بعد از "سه یا چهار دقیقه" گفتگوی "خشن" تصمیم میگیرند که وسا را در کتاب خود معرفی نکنند!  در اول جناب وسا می گویند که این "اثر" به هیچوجه جاگزین نشد. کسی از بودن آن چندان باخبر نشد و یک نقد "اهانت آمیز" در مورد آن به نشر رسید.  آیا ایشان آنقدر از خود راضی استند که فکر میکردند (و میکنند) که باید نام ایشان در آن پهلوی حدود بیست و چند داستان نویس شناخته شده افغانستان میبود؟ خواننده گان و علاقه مندان این مسایل می دانند که کتاب "نثر دری" یک عنوان فرعی هم دارد به نام "سی قصه". این سی داستان از نویسنده گان نامدار داستانی آنر وز افغانستان مانند رشتیا، خلیلی، اکرم عثمان، رهنورد زریاب، کریم میثاق، اسدالله حبیب ... و تا آخرین و جوانترین داستان نویس آن سالها، مریم محبوب، است. دو مسئله دیگر هم عرض شود که تا جایی که من میدانم، کتاب "نثر دری" در اویل سال 57 خورشیدی کارش تمام شده بود و در مطبعه "بنیاد فرهنگ ایران" بود. میدانیم که اوضاع آن روز ها با کودتای ثور در افغانستان و همهمهٔ "انقلاب اسلامی" در ایران چه گونه بود. کتاب مدت طولانی در چاپخانه بود و حرف جا دادن و ندادن یک نویسنده و اثری که هیچگونه حضور در ادبیات داستانی آن سالهای افغانستان نداشت، بی مفهوم است. تازه این "سه یا چهار دقیقه" میتواند حرف منطقی باشد؟ دو هموطنی که هیچگونه آشنایی با هم ندارند و برای اولین بار با همدیگر صحبت می کنند در "سه یا چهار دقیقه" حرفهای شان "خشن" می شود؟

پاراگراف آخری – با کمال احترام میگویم – یا برای لحظات خلوت و تنهایی و سر به گریبان کردن آقای وسا است و یا اگر معتقد به روانکاوی استند و نیازی به آن میبینند با یک روانکاو ماهر مطرح شود.  ایشان میفرمایند که "اهل کرنش" نیستند و شاید به همین خاطر دنیا به مراد شان نیست. بعد گریزی می زنند به "دنیای گرگها" و بعد به "کشورهای عقبمانده" و "مرز بین مهربانی، مودب بودن و کرنش" را تعین کردن ....

و آخرین حرف ایشان ،  " فکر میکنم خشم جناب رضوی به کار خودشان هم آسیب رساند . یعنی ایشان یک بخش از پژوهش خویش را به دور افگندند". بازهم خاضعانه به عنوان یک رهرو و علاقمند شعر، زبان، و ادب فارسی، عرض کنم که کتاب "نثر دری" دو سه بار نقد شده است و مثل هر کتاب دیگر کاستی های خود را دارد  اهل این کارها می توانند نقد استاد نجیب مایل هروی را، به عنوان نمونه، به دست بیارند و بخوانند که حرفهای دقیقی در مورد این کتاب داشت.  ولی با ذکر نکردن آقای رسا و "اولین و آخرین" اثر ایشان که غیر از خودشان بنی بشری از آن خبر و سراغی ندارد، من معتقد استم "نثر دری" هیچگونه آسیبی ندیده است. 

من آنچه شرط بلاغست با تو می‌گویم                      تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال