07.11.2015

حمیرا نکهت دستگیرزاده

 

سنگسار

 

سنگ می بارید و ناهموار می بارید سنگ

ننگ ها بر دست ها! بیزار می بارید سنگ

مرد ها در لا الا و دست ها در بی خودی

بی صفت، بی عاطفه، بیمار می بارید سنگ

زن میان ناله هایش آب میشد می چکید

سینه ها بی مهر آتشبار می بارید سنگ

عشق را در گوشه های چادرش بو کرده اند

کاش براین دید و این پندار می بارید سنگ

جامه اش از خون و چشمانش به امید نجات

بر امید وباورش هر بار می بارید سنگ

چشمهای پر فروغ نو جوانش باز بود

تا مگر نوری ... ولیکن نار می بارید سنگ

چشم هایش خسته میشد تلخ درخود می شکست

 یاس در خوابش ولی بیدار می بارید سنگ

باز با الله و اکبر دستها و سنگها

باز با فرمان یک سنگسار می بارید سنگ

06-11-2015