23.06.2015

عمران راتب

لوهاران؛ سوسمار و سداموره، چلتار و شهر

شناسه ی اثر

نام کتاب : لوهاران

نویسنده : کاوه جبران

تاريخ چاپ : زمستان ۱۳۹۱

ناشر : انتشارات تاک

نوبت چاپ: اول

شمار صفحات : ۲۰۹ صفحه

*

این از ویژه گی متن پساساختارگرا است که با قاعده گی معمول در متن، هیچ بر سرِ مهر نیست. ساختارهای متعارف در متن، از سویی، متن‌ها را پیش‌پا افتاده، روزمرّه و از بکارت تهی می‌کند، از سوی دیگر با مخاطب به آسانی ایجاد رابطه نموده و او را با صمیمیت در می‌یابد. در چنین پیوندی، مخاطب نیز دچار تکلیف نشده و جلوه‌های برجسته‌ی محتوایی متن را به خوبی فهم می‌کند. مخاطب در متن‌های ساختارگرا، عام و بی‌تمیز است.

متن پساساختاری اما، بی‌پروا است؛ رند و گریزپا! و چون چنین متنی به ساده گی سرِ نخِ محتوایش را به دست هر خواننده نمی‌دهد، فهم درست جهان آن، فقط در امکان مخاطب‌های آشنا می‌تواند باشد لابد!

روی‌کرد فراساختاری در متن، به مفهوم شناخته شده‌ی کلمه، هیچ «جادو» و «افسونی» در خود ندارد، اما «رازورانه گی افسانه‌یی» به یقین که از ویژه گی‌های غالب آن است. به دیگر سخن، متن‌ها در چنین روی‌کردی، با هدف گریز از بی‌نقابی و عریانی، در چندان پرده‌هایی خودش را می‌پوشاند که تماس با تن عریان آن، واقعن مخاطب اهل راز و فن-آشنا می‌طلبد. چه، راز جز با رازدان انباز نیست/ راز اندر گوش هرکس راز نیست. (مولانا)

بی‌پروایی در متن ممکن است در کنار این که عالم درونی آن را در پشت پرده‌های تو-در-توی دشوار-فهمی قرار داده و از این رو، سّرِ آن با سرسری نگری برای خواننده فاش نگردد، امکان دیگری هم دارد و آن همانا، تأویل پذیری مخاطب- محور متن است. تأویل پذیری مخاطب محور متن به این مراد که «هرکسی از ظن خود» یار آن عالم درونی شده و می‌پندارد که حتا به سویه‌های تاریک و ناآشنای آن نیز راه پیدا نموده است. این جذابیت فریبا سبب می‌گردد تا متن‌های فراساختارگرا یا ساختارگریز، همچنان دارای بیشترین خواننده باشند؛ زیرا هر خواننده‌یی می‌پندارد که اشاره‌ی متن فقط به سوی اوست!

بگذریم. سخن در مورد «لوهاران» است. لوهارانی‌که کاوه جبران آن را آفریده و حالا در میان رمان‌های هم‌سن و سالش، ناساخت‌مند‌ترین متن به شمار می‌تواند رفت. لوهاران را تاکنون خواننده‌ها از نظرگاه‌های گونه‌گونی دیده و به زعم شان، به عالم نهان آن نیز پا گذاشته اند، که از آن جمله اند خوانش یعقوب یسنا در کتاب «خوانش متن» و خوانش دیگری از یامان حکمت در «مواجهه با متن» از این رمان. اما تا آن‌جایی‌که من باور دارم، کم‌تر خوانشی با دغدغه‌ی لوهاران موافق و هم‌رأی بوده. به هر رو، من در این کوتاه نبشته از بسطِ یافته‌هایم در خوانش از رمان مورد نظر پرهیخته و صرفن خط کلی رهیافتم در این خصوص را یادداشت می‌کنم.

لوهاران به باور من، یکی از سیاسی‌ترین متن هاست با پوشش یک ژانر ادبی(رمان). سیاست در لوهاران نیز، نیک دریافتنی است که روی‌کرد انتقادی دارد. انتقاد از، و زهرخند به سوی ناروایی‌های تاریخی یک تبار، منطق حاکم بر رمان لوهاران است. با حرکت از این چشم‌انداز، لوهاران در پشت آن صورت زیبا و نقاشی دل‌انگیز، روح دردمند و بیزاری را پنهان نموده است.

رمان لوهاران در نوع خود، باور دارم که جدی‌ترین تبارشناسی خشونت و آیینه‌داری از تغییر در شکل وحشت، در درازنای تاریخ است؛ مسافت و فاصله‌یی است از کباب نمودن سوسمار‌های بی‌پناه بیابان گرفته تا خود-ترقانی در میان انبوهی از جمعیت انسانی! «... این حجم شترمانندم، انبوه غصه‌هایی‌ست که من از دست لوهاران خورده ام... دیگر چیزی از نسل من باقی نمانده، همه را لوهاران و قومش از میان برده اند. آن روزگار که شترسواران لوهاران به این بیابان حمله کردند، هرچه سوسمار گیر آوردند، کشتند و بستند و بردند و خوردند.» (ص 103) و «... برادرت برای به‌جا آوردن آن [فرمان پدریهولا] بمبی را زیر پیراهنش گذاشت و به شهر رفت...» (ص 138)... «ناگهان صدای انفجاری پیچید و به دنبال آن، تنِ منفجر شده‌ی برادرت زیر پایت افتاد.»(ص 140)

خواننده‌ی لوهاران در نگاه نخست با خواندن بخش اول و دوم رمان، معمولن با سرگشته گی و رسوایی مضاعفی سردچار می‌شود. چه، مواجهه با واژه‌ها و گفته‌های ظاهر متن، بدون شک همواره چنین حیرانیی را در پی دارد، اما بخش پایانی رمان به زدودن این حیرانی پرداخته است. با آن‌هم، اگر لوهاران را بر مبنای آن گفته‌ها و ظواهر آن فهم نموده و در بوته‌ی قضاوت قرار دهیم، بی‌انصافی خواهد بود. حرف من این است که ناگفته‌ها و دردهای مسکوت نگهداشته شده‌ی لوهاران بیشتر از آن گفته‌هایش بوده و ما را در فهم از دغدغه و دنیایش، یاری می‌رسانند. با تمام این‌ها، خسته گی و درمانده گی در سرتاسر رمان زار می‌زند: کِرم‌ها! کرم‌ها در لوهاران نمادی‌ست از یک توهم دیرپا و جدایی ناپذیر؛ یک مالیخولیای مزمن و در آفتابی‌ترین تعریفش، ویرانه گی عقلانیت در انسان و چیره گی هوی و هوس و از خود-وارفته گی.

لوهاران روایتی‌ست از شتر‌هایی که با کندی و آهسته گی در بیابان سداموره گام بر‌می‌دارند تا «پرنده‌های آهنین»ی که میمنه و میسره‌ی آسمان شهر را در یک لحظه در می‌نوردند؛ حرکتی از پستان‌های بریده و شمشیر، به سمت پستان‌بند‌های رنگی و بمب میگاتونی! این رمان، صدای همواره گی دوزخ است. دوزخی‌که آدم‌هایش چه با سنگسار و چه با انفجار، در پی بربادی یکدیگراند؛ رویارویی یک درنده گی سنتی و وحشت‌آفرینی کمال‌یافته!

و، لوهاران از دنیایی سخن می‌گوید که بیابان –نمادی از جاهلیت بدوی – و شهر – توسعه یافته گی – در آن، مغلوب حیوانیت شده؛ جایی‌که بازیافتن هویت در آن‌جا و بازجست آن نیمه‌ی ممنوعه و بریده شده‌ی خویشتن، خود جرمِ بزرگی محسوب می‌گردد؛ چون: نیمه‌ی بریده‌ی ذَکَر و دستِ راستِ بریده شده. ( صص 180 و 181)

با این حساب، لوهاران در بین آفریده‌های ادبی هم‌گونه‌ی دَور و بَرَش، یک متن استثناء و بی‌نظیر است!