رسيدن به آسمايی : 07.05.2007 ، نشر: 08.05.2007


کاوه «شفق» آهنگ

«بگذار موسیقی سخن بگوید»

برخلاف اکثر کنسرت های افغانی، کنسرت یکی از بزرگترین هنرمندان موسیقی آلمان با چهارده هنرمند از سیزده کشورجهان ، قرار وعده، پوره ساعت هشت شب روز سه شنبه اول ماه می سال جاری در یکی از بزرگترین و معروفترین تالارهای شهر فرانکفورت « Frankfurter Festhalle »  با آمدن پیتر مافای « Peter Maffay » بر روی ستیژ آغاز یافت.

 قریب چهل سال است که بزرگترین تالارهای اروپا برای شنیدن و دیدن مافای لبریز از آدم می گردند. از مافای در طول عمر پربار هنری اش تا به حال بیشتر از چهل میلیون- بلی اشتباه نشده، بیشتر از چهل میلیون- ریکارد و نوار و سی دی آثارش به فروش رفته اند. این هنرمند واقعاً یکی از اسطوره های زندهء موسیقی « راک» است.

مافای هیچگاه ابتذال را با هنر اشتباه نگرفته است؛ آن چی را دانسته و درک کرده، هنرمندانه اجرا نموده و تقدیم شنونده گانش کرده است. وی هیچ گاهی به خاطر مود روز و «تقاضای بازار» با آهنگ های « مست» مبتذل و اشعار بی محتوای مبتذل تر به حریم احساس شنونده تجاوز نکرده است؛ هیچگاهی به خاطر فریب دادن خود و مردم که گویا در هر نوار و سی دی ، خواهی نخواهی باید یک آهنگ میهنی باشد، با نام میهن تجارت نکرده است. و امّا ، چی جالب است که با وجود تن ندادن به ابتذال، قریب چهل سال است که در اوج شهرت و محبوبیت و خلاقیت است؛ و جالبتر این که با وجود این همه دستآورد چشمگیر، مافای بیشتر از من و تو پا بر زمین دارد و چنان دلش برای من و تو می تپد که نپرس.

پیتر مافای سخنرانی اش را در محفل « Confrence on Human Valus »  به تاریخ هفده فبروری سال گذشته در هندوستان با یکی از جملات معروف مارتین لوترکینگ چنین آغاز کرد:  « ما چون پرنده ها پرواز را در آسمان آموختیم؛ ما چون ماهی شنا را در دیاها آموختیم؛ ما اما هنوز چون بردار باهم زنده گی کردن را نیاموخته ایم».

مافای ضمن این سخنرانی اضافه نمود : « ... مسوولیت همزیستی را نباید به دولت ها واگذار کنیم؛ این مسوولیت اجتماعی را باید فرد فرد برعهده بگیریم ؛ باید با هم داخل صحبت گردیم، به همدیگر احترام بگذاریم، خواهشات همدیگر را درک کنیم و بدانیم که ما متعلق به همدیگریم ، لذا هیچ ایدیولووژی و دینی نباید پیوند ما را بگسلد...». مافای در ادامهء همین صحبتش می افزاید : « از این رو بایستی در جستجوی راه هایی جهت تحقق این آرمان باشیم. راهی را که ما انتخاب کرده ایم « دیدار ها- اتحادیه یی برای کودکان» نام دارد. کودک از یک سو ضعیف ترین موجود جامعهء ما می باشد و از جانب دیگر نتیجهء اعمال ما جبراً بر وی تحمیل می گردد. پس این وظیفهء ما است که امکانات آیندهء با ثبات و مرفه را برایش مهیا سازیم.... 

کودکان سرحدات جغرافیایی، مذهبی، لسانی، ایدیولوژیکی و غیره را نمی شناسند. آنان وقتی با همنوع خویش مقابل می گردند به زودترین فرصت وجوه مشترک شان را می یابند. این ما بزرگسالان هستیم که طبیعت کودک را ویران می کنیم و او را چنان « هدایت » می کنیم تا این موجود پاک و بیگناه ، عاقبت شهروند به دردبخور برای اهداف و اعمال ما گردد...  هر طفل تازه به دنیا آمده یک چانس تازه به دنیا آمده است. ما هرگز نباید بگذاریم تا این طبیعت های پاک، به حیث ابزار، جهت اهداف ناپاک قرار داده شوند...» .

مافای با درک رسالت هنری خطاب به همنوع خود می گوید : « ما باید بدانیم که متعلق به همدیگریم» .

امیدوارم که فرهاد دریا، عضو گروه « دیدارها» به مافای نگفته باشد که همین حرفت را هفتصد سال قبل سعدی برای ما گفته بود که « بنی آدم اعضای یکدیگر اند» ؛ خوب اگر این حرف هم از زبان فرهاد دریا تصادفاً خطا خورده باشد، باز امیدوارم که اشعار « روشنفکران»  قرن 21 ما را برای مافای نخوانده باشد که « بنی پشتون اعضای یکدیگر اند» ، « بنی تاجیک اعضای یدیگر اند» و الخ.

قرار گفتهء فرهاد دریا که شهر به شهر و شانه به شانه با مافای و دیگر همکارانش جهت معرفی وضع فلاکتبار اطفال بی بضاعت افغانستان می رود؛ تنها در شهر کابل حدود شصت هزار کودک بی سرپرست در « کوچه » بدون هیچ گونه امکانات زنده گی ، نفس می کشند.

آیا ما به حیث افغان خجالت نخواهیم کشید اگر مافای و همکارانش بشنوند که یک عضو برجستهء پارلمان کشور ما- یعنی نمایندهء بخشی از مردم- که ماشالله با گرفتن چوب دست فکر می کند - خدای ناخواسته- وجود مکرر غازی اعلیحضرت امان الله خان است، تازه گی ها شکوه و ناله سر داده است که این چندین هزار دالری را که امریکا برایش تعیین کرده است ، کم است!؟ خوب حالا بگذریم از درآمدهای مشروع و غیرمشروع دیگرش. مافای با وجودی که نه پشتون است و نه تاجیک ، دلش برای اطفال بی بضاعت افغانستان ، هندوستان، چین، سومالیه... - در یک سخن برای کودک بی بضاعت صرفنظر از این که در کجای جهان قرار دارد- می تپد و در جستجوی راه و چاره می برآید؛ امّا، میلیونرهای جهادی و غیرجهادی ما دل شان برای جیب شان ، « روشنفکران» ما دل شان برای برترنشان دادن قوم شان ، آوازخوانان - بلی آواز خوانان و نه هنرمندان- ما دل شان برای عیاشی و زنباره گی می تپد؛ و امّا، فرهاد دریا از ستیژ مافای استفاده نموده و به گوش جهان می رساند که تنها در کابل شصت هزار طفل در « کوچه » قربانی شدن را زنده گی می پندارند. دریا برای همین شصت هزار آینده ، پروژء « کوچه» را تأسیس می کند . وی تا به حال دو DVD  را در خدمت مردم قرار داده و درآمد آن ها برای کومک به اطفال بی سرپرست در نظر گرفته شده است.  امیدوارم بعضی از هموطنان عمده و پرچون فروش با کاپی کردن های غیرقانونی این DVD ها  لقمهء نان و تکهء رخت کودک بی پناه را برای ازدیاد دالرهای جیب خود شان در نظر نگیرند- چون جنایت سرحد ندارد و جنایتکار وجدان.

جریان کنسرت در فرانکفورت

پوره ساعت هشت شب چراغ های تالار بزرگ  با خاموشی شان آمدن هنرمند روشندل و پایان انتظار چندین سالهء حدود ششهزار هواخواهانش را گواهی دادند.

لحظه یی بعد لایتی از سقف، وسط ستیژ را روشن کرد و غریو هلهلهء مردم تالار را پُر کرد. مافای سلام کرد و تارهای گیتارش را به صدا درآورد. سکوت مطلق حکمفرما شد. گویی نغمهء گیتار به سراغ فرد فرد می رفت و نوازشش می کرد تا درد روزمره گی  بیرون تالار را فراموش کند. ناگهان صدای مافای چون کشتی مجلل و با شکوهی به روی امواج نغمهء نوازشگر گیتار به حرکت درآمد و حاضرین چی بگویم چی قیامت کردند...

هنرمند پرآوازهء آلمان فقط نیم ساعت اول برنامه را برای شنونده گان و طرفداران هنرش آواز خواند. شنونده گان مافای مانند عاشقان صدای احمد ظاهر هر آهنگش را زنده گی کرده اند و مایل اند شبها بنشینند و به آوازش گوش فرادهند و صحبت هایش را بشنوند؛ مافای سواد صحبت کردن نیز دارد - برخلاف تجربه هایی که ما شنونده های جبری با این یا آن « آوازخوان» مفشن و یا « بادی بلدر» داریم.

وقتی یک « فن کار» هنرمند می شود، دیگر تنها « فن کار» نیست؛ بل انسانیست به معنای واقعی آن. مافای بعد از نیم ساعت به معرفی گروه « دیدارها» پرداخت و هنرمندان را یکی پی دیگر به روی ستیژ خواست . او نخست هنرمند را معرفی می کرد و بعد از این که هنرمند آهنگش را اجرا  می کرد، مافای مصاحبهء کوتاهی با وی انجام می داد. تمام هنرمندانی که  با مافای در گروه « دیدارها» همکاری دارند، پروژه یی را در کشور شان جهت بهبود وضع اطفال بی بضاعت بر عهده دارند که این پروژه ها در صحبت روی ستیژ  با مافای معرفی می گردیدند.

مافای با بزرگواریی که خاص انسان های با وسعت اندیشه است، تمام وقت را با هر هنرمند به حیث نوازنده، گیتار نواخت و نطاق بود. شنونده گان مافای بر علاوهء این که از عقب نشینی مافای مانند بعضی از اهالی این جهان خاکی عصبانی نشدند و دشنام های خواهر و مادر نثارش نکردند و جنگ و جدال و چاقوکشی راه نینداختند، بل با کف زدن های متواتر و طولانی برای هر هنرمند- گرچی هیچ هم وی را نمی شناختند- و برای پروژه اش، تالار فرانکفورت را به خانهء مقدسی تبدیل کرده بودند- گویی صدای سعدی و شاملو را به روشنی  چراغی که از سقف به روی ستیژ جاری بود می شنیدی که در جانت طنین می انداخت: « بنی ادم اعضای یکدیگر اند» ؛ « من درد مشترکم ، مرا فریاد کن».

وقتی هنرمندان برنامهء شان را اجرا می کردند، فیلم هایی از وضع مردم و مملکت شان و وضع کودکان بر روی پرده های بزرگ نمایش داده می شدند و آن بخش هایی را که هنرمندان به زبان های مادری شان می خواندند، ترجمهء آن ها به زبان آلمانی بر روی پرده ها قرار می گرفتند.

من و دوستم هردو در سکوت از خود می پرسیدیم که فرهاد دریا در جمع این هنرمندانی که نه کلاسیک هندی آموخته اند و نه هم از غزلخوانی بهره یی دارند ، چی خواهد کرد.

هیجان زده به چوکی های خود میخکوب گردیدیم - وقتی پتر مافای نام افغانستان را گرفت.

مافای از وضع فلاکتبار افغانستان گپ زد و وضع زنده گی مردم  و مخصوصاً اطفال را در نظام حاکم « دیموکراسی» برای مردم شرح داد. فیلمی که از وضع کنونی مردم بر روی پرده های بزرگ جریان داشت، بی وقفه بر حرف های مافای مهر تأیید می گذاشت. بعد از این پیش درآمد مافای به معرفی فرهاد دریا پرداخت. مافای دریا را یکی از هنرمندان مجرب، خلاق و با قلب و روح بزرگ انسانی تعریف کرد. بعد، مافای آهنگ دریا را معرفی کرد. او گفت « سلام علیک» آرزویی است که فرهاد دریا برای همنوع خود دارد- یعنی متعالی ترین آرزویی که انسان می تواند داشته باشد. مافای با ترجمهء سلام علیک به زبان آلمانی« Friede sei mit Dir »  مردم را به شنیدن  فرهاد دریا دعوت کرد و گفت که« بگذار موسیقی سخن بگوید» ؛ و رفت در جمع نوازنده گان ایستاد. لایت از مافای برگشت و گوشهء دیگری از ستیژ بزرگ را روشن کرد. دریا در باران نور نمایان شد؛ لنگی بر سر داشت و پیراهن سادهء سفیدی که بیشتر در سال های شصت و هفتاد در اروپا مود بود و پتلون کاوبای بر تن داشت و  با پاهای برهنه ایستاده بود. روانشناسان می گویند که موجودات طبیعتاً پیوند عاطفی با آشیانهء شان دارند. من و دوستم نه تنها هیجان زده بودیم ، بل با یک نوع ترس شفاف انتظار اجرای آهنگ را می کشیدیم- گویی هر دو دعا می کردیم که به خیر بگذرد.

دریا آغاز کرد؛ نه ، دریا جاری شد. من و دوستم قوت گرفتیم، قوت گرفتیم و ترس شفاف ما- با معذرت- به غرور ناآشنایی تبدیل شد: گویی سوار برکشتی مطمین به سوی اهداف بزرگی شناور بودیم.

مردم دریا را با کف زدن ها  همراهی می کردند و بعضی ها با او همصدا می خواندند: « Salaamalek ».

آهنگ دریا با پیام « من زردم ، تو سرخ ؛ بگذار نارنجی شویم» پایان یافت. تالار لبریز از فریادهای تحسین و کف زدن ها و فریادهای « سلامالیک» شده بود. شنونده گان دور و بر ما برپا خاسته بودند و کف زنان فریاد می کشیدند. آهنگ دوم دریا که بعدتر اجرا گردید یک آهنگ پشتو بود به نام « گوری، گوری» که به همان خوبی آهنگ اول اجرا گردید. تا یادم نرفته بگویم که من و دوستم قبل از دوباره آمدن فرهاد دریا روی ستیژ و اجرای آهنگ دومش؛ دیگر ترس شفاف مان پریده بود و خاطر ما از جانب دریا، هنرمند افغانستان بر روی ستیژ بین المللی ، راحت راحت بود، چون دریا در همان آهنگ اولش نشان داد که بسیار به خوبی از عهدهء کارش برمی آید.

کنسرت با آهنگ « Childrin of the World »  که همه هنرمندان با هم اجرا نمودند با کف زدن های طولانی خاتمه یافت.

جریدهء ایسلینگر « Eßlinger Zeitung »  در رابطه به این کنسرت نوشت : « هیجان مردم بی سرحد بود، وقتی افغانستان در پهلوی اسراییل یا چین در پهلوی امریکا با هم به « عشوه گری» موسیقایی پرداختند».

امیدوارم چشم آوازخوانان و نوازنده گان و هنرمندان ما تصادفی به این مقالت بیفتد و یا ذریعهء دوست دلسوزی این مختصر در دسترس شان قرار بگیرد تا اگر از دریا نمی آموزند- چون دریا افغان است و آموختن آوازخوان جوان افغان از هنرمند افغان کسرشأن- شاید پیام پیتر مافای که بیشک انسان بزرگی است به تفکر وادار شان کرده و متوجه رسالت اجتماعی و انسانی هنر سازد شان- و اين بسيار مهم است ، چون هیچ کسی به اندازهء هنرمند در قلب و خانه های مردم راه ندارد.

هنگام برگشت به خانه از دوستم پرسیدم :

- فرهاد دریا پشتون است و یا فارسی زبان؟

دوستم گفت:

انسان است ؛ بقیه اش مهم نیست.