روح الامين امينی

حاشیه يی بر "پنج عصر"
 

فیلمی از سمیرا مخملباف

 

پنج عصر راوی پاره یی از زنده گی  دختری است به نام نقره که آرزو دارد رییس جمهور شود. این فیلم که توسط سمیرا مخملباف کارگردان جوان سینمای ایران کارگردانی شده و بر اساس قصه یی از محسن مخملباف شکل یافته است در افغانستان فیلم برداری شده و زنده گی دختر جوانی را به تصویر می کشد که هم راه پدر و زن برادرش زنده گی می کند، زنده گيی پر از سختی و مشکلات. و دربدری را به معنی واقعی کلمه به تصویر می کشد. خانواده يی که هر روز را در یک خرابه سپری می کند خرابه هایی که یاد آور جنگ های خانمان سوزی است که سرنوشت انسان افغانی را به اینجا کشانده است.


بعد از باز گشت ثبات نسبی به افغانستان تعدادی فلم از کارگردانان خارجی در این کشور فلم برداری شد که همۀ آنها با تاثر از فضای حاکم در افغانستان دربدری ها و عواقب جنگ در کشور را به تصویر کشیده اند و اکثریت آنها مشکلات زنان در اجتماع ما را بیان می کنند. شاید یکی از علت های این همه توجه اتفاقاتی باشد که در زمان طالبان به وقوع پیوست و قیوداتی را که برای زن افغان وجود داشت به مراتب تشدید بخشید.


در فلم پنج عصر که نام آن از یکی از شعر های لورکا که در این فلم قسمت هایی از آن خوانده می شود گرفته شده است .


نقره دختری است که با خانواده در بدرش در کابل زنده گی  می کند و با همان وضعیت ناهنجار زنده گی  اش به مکتب می رود و آرزو دارد در آینده رییس جمهور شود. او خیلی دلش می خواهد رییس جمهورهای زن د نیا را بشناسد و بداند که چه حرف هایی برای گفتن دارند. اما در این زمینه فقط با نام بی نظیر بوتو روبرو می شود و نام دیگری را پیدا کرده نمی تواند. مخاطب از خلال این خواهش نقره و نتیجه یی که بدان می رسد در می یابد زن تنها در افغانستان به هر دلیلی دنبال تر از مردها حرکت نمی کند بلکه در دیگر کشورهای دنیا مقامی که شایسته اوست به او داده نشده و برای حل مشکلات زنان نیاز به بازبینی سرتاسری است. در افغانستان به دلیل زیر بناها و ساختار آن که بر اساس سنت ها و عقاید بومی و قبیله یی استوار است سالها جنگ و دربدری و حضور شش سالۀ طالبان زنان به حاشیه کشانده شدند. اما این مشکلات که در ممالک پیش رفته دنیا وجود نداشت و ندارد پس چرا بین زن و مرد تفاوت وجود دارد؟ کارگردان این سوال را با زیرکی در لایه های پنهان فلم طرح کرده و مخاطب را وادار می کند به دنبال پاسخی برای این پرسش باشد.


اما شخصیت هایی که در این فلم دیده می شوند نیز با دقت و تامل انتخاب گردیده اند به طوری که با مشاهده آنها بدون این که حرفی از قوم و قبیله به میان آید تکثر قبیله یی در افغانستان بیان گردیده است در این فلم از اقوام پشتون گرفته تا هزاره و تاجیک دیده می شوند و حتی کارگردان برای افاده حرف های خود از لهجه ها نیز سود جسته است.


در این فلم یک سوال دیگر نیز ایجاد می شود. جوان هزاره يی که در طول "5عصر" با نقره کارکتر اصلی فلم دوست می شود با پیر زنی زنده گی  می کند و به او مادر می گوید که به زبان پشتو حرف می زند و ظاهراً از قوم پشتون است. به نظر می رسد کارگردان با این برخورد سمبلیک می خواسته بگوید که این تفاوت های قومی و قبیله يی فقط در حوزۀ سیاست وجود دارد و یک زن پشتون می تواند مادر فرزندی هزاره باشد.


از کاستی های پنج عصر برخورد اغراق آمیز او با بعضی از مسایل اجتماعی است به طور مثال در طول فلم که در کابل ثبت گردیده است می بینم وقتی زنی با چهره نپوشیده در خیابان ظاهر می شود مردها به کنار دیوار می روند و روی می گردانند. در صورتی که این برخورد نه تنها با این شدت، بلکه به مراتب کمتر از آن هم در افغانستان وجود نداشت و ندارد آن هم در کابل که این اغراق بعضی از صحنه های این فلم را تا حد یک افترا نزول داده است.


مسألۀ دیگری که در این فلم می توان بدان اشاره کرد این است که به طور مثال در یکی از صحنه های پایانی فلم پدر نقره، که مخاطب در طول پنج عصر می فهمد یک آدم بسیار سنتی است، تا حدی که با رفتن نقره به مکتب مخالف است و دخترانی را که سوار گادی او شده بودند و روبند های شان را برداشتند پیاده کرد، برای پیر مردی که به سمت قندهار می رود می گوید: کابل پر کافر شده است شاید خدا هم کافر شده و در طول همین گفتگو می گوید: شاید خدا مرده ...


این حرف ها را نه تنها یک آدم کاملا مقید و سنتی در افغانستان نمی زند بلکه روشنفکرها هم یا به خاطر عقاید شان نمی گویند و یا از ترس گفته نمی توانند. این مسأله بر علاوۀ پارادوکسی که با دیگر صحنه های فلم دارد نشان از شناخت کم کارگردان از جامعۀ افغانی و نگاه از بیرون او به مشکلات اجتماعی ما است. این البته امری طبیعی نیز هست به این دلیل که فقط یک انسان افغانی می تواند به تمام معنی چند و چون جامعه اش را بشناسد و کسی که مدت بسیار کمی را در این محیط زیسته نمی تواند همۀ ظرافت ها را درک کند.