تاريخ رسيدن به آسمايی : 09.03.2007

تاريخ نشر در آسمايی   : 09.03.2007

محمد امین  «فروتن»

 


 

به بهانهء هشتم مارچ روز بین المللی زن

زن مظلوم ِ ناشناخته ء تاریخ

وضرورت بازنگری آموزه های دینی در جهان معاصر

قومی متفکرند اندر ره دين
قومی به گمان فتاده در راه يقين
میترسم از آن که بانگ آيد روزی
که ای بيخبران راه نه آنست و نه اين

«عمر خیام عارف وشاعر بلند آوازه شرق »

 

من بسیار متأ سفم! که نا چارم بر خلاف مصلحت روزگار که بیشتر ذهن ها متوجه وزش باد قدرت وتربیون های رسمی و غیر رسمی وابسته به مراکز ثروت اند ! در برابر این واقیعت اعتراف کنم که در طول تمامی تاریخ بشری ، اکثریت متفکران ، دانشمندان و محققان و جامعه شناسان دچار یک مغالطه بزرگ تحقیقاتی و علمی شده اند . و میبینیم که وقتی در باره انسان شناسی و جامعه شناسی تاریخی پژوهش های انجام می دهند بیشتر نمونه های « مردانه! » را به مثابه مواد خام تحقیقات و بررسی های خویش بکار می گیرند ، این جا این فکر به ذهن می آید که شاید به راستی هم برخلاف فرمائش روشن و صریح خداوند (ج) که « شمارا از یک مرد و زن خلق کرده ایم ، وسپس شما را به طبقات و قبائل تقسیم گردانیده ایم تا با هم بشناسید . ... 1» تاریخ و سازوکار آن یک پروسه ء « مذکر» بوده باشد ! بنا براین متفکرین ، تیوریسن ها و فلیسوفان و اندیشه پردازان سیاسی ، با معرفت و تحلیل واستد لال و توجیه ، برداشت و اعتقاد خود و ارزشهای نهفته در تئوری های فلسفی و تاریخی شان به شکل یکجانبه از انسان وجامعه انسانی کسب معرفت نموده و دارای شناخت ویژه ای شده اند و بر آن مبنا کالبد تاریخی جوامع بشری را پی ریزی کرده اند . آنچه که می خواهم بگویم ؛ اساسی ترین و اصلی ترین اصلی است که تمامی شالوده های تاریخی و فلسفی اکثر دانشمندان صاحب نام تاریخ بشر را زیر سوال می برند . طبعأ این فرضیه منجربه پی ریزیی نوعی گفتمان و دیالکتیک تاریخی شده است که در طول تمامی تاریخ گذشته بشر بزرگترین فرهنگ ها و تمدن های را بوجود آورده اند .هرچند برخی از این فرهنگ ها و تمدن هی پوسیده و بیمار از همان نخستین روز های تولد شان دچار بیماریی روز مرگی شده اند ، جالب است که علی الرغم فروپاشی و انهدام کالبد اصلی این تمدن ها و فرهنگ های مریض در تاریخ بشر، رسوبات و اثرات ناگوار آنها بر حیات انسانی ، بویژه بر کتله های بزرگی از نسل آدم که در قالب « زن » خلقت یافته است در امتداد تمامی تاریخ بشری باقیماند . باید اذعان کرد هرچند زن و مرد یکجا به مثابه نخستین پایه گذاران تمدن ها در بستر « ادیان اسمانی» بر خاسته بودند و پیام تمامی ادیان الهی نیز از همان نخستین دوران انتقال بشراز

« مرحله شعور» به « مرحله عقلانیت و خلافت » گواه بر اشتراک عمل و نقش زن در خلقت بشر بوده است . و در تمامی کتب آسمانی ای که قبل از نزول قرآن پاک برای رهنمائی بشرو سروسامان دادن به زندگی اجتماعی آنها از سوی خداوند نازل شده بود بر مبنای احترام و حرمت به زن تأ کید شده است . چنانچه برعلاوه قرآن پاک که میتوان گفت با قرائت توحیدی از اسلام وقرآن به مقام و منزلت زن ارج فراوانی قائل شده است بلکه در دیگر کتب آسمانی نیز از جایگاه ویژه ای بر خوردار است ، هیچکسی نه میتواند این حقیقت را نادیده بگیرد که حرمت و احترام به مقام معنوی زن در تمامی مدنیت های قدیم و باستانی بیش از دنیای امروز پا بر جا بوده است ، که دختری –بی آنکه به انحراف وفساد افتاده باشد از خانواده و مادر فاصله می گیرد و هر دو باهم بیگانه میشوند ، واین هردو خویشاوند بصورت جداگانه بلندگوهای دو فرهنگ ودو دوره ء جداگانه تاریخ شده اند ! و در زیر چرخ دندانه های خونین نظام سرمایه داری و اروپائی در جستجوی عزیزی بنام هویت شده اند ؛ وقتی در قوانین این جوامع زن به امید رسیدن به یک آزادی کاذب ازهمسر اش جدا میشود کوچکترین مسؤ لیتی نسبت به فرزندان اش را احساس نه میکند . در حالیکه در مذهب بویژه اسلام ، البته اسلام اصیل و خالص نه اسلام کنونی تاریخی و معاصر ! ، از نظر شخصیت و حقوق ، زن به اندازه ای مستقل است که حتی برای شیر دادن فرزند اش میتواند از شوهر اش مطالبه اجوره و مُزد کند ، و میتواند بدون دخالت شوهر به مشغولیت های تجاری بپردازد ، کار کند و در تمامی امور جامعه مستقلانه و مستقیمأ دست مایه هایش را به کار بندازد و به عبارت دیگر در همین عصر اسارت ماشین سرمایه داری از استقلال اقتصادی و سیاسی برخوردار است . با اندکی هوشیاری و شناخت روان شناختی و جامعه شنا سانه ای درمیا بیم که در پس چهره جذاب این" جهش طوفان زای جنسیت " مشغول بسته بندی های قشنگی است که از " فروید پیغمبر کذابی میسازند واز فروید یسم مذهب علمی و انسانی ، و از جنسیت یک وجدان اخلاقی و یک نظام حقوقی ، و بالا خره از " شهوت " معبد نیایش و پرستش و عبودیتی نیرومند بنا کردند که نخستین قربانی ئی که در آستانه ء این معبد ذبح شد" زن " بود . میتوان گفت که در سایه چنین فرهنگ مادی است که زرق وبرق " تنهائی " به عنوان یکی از بزرگترین فجائع قرن بیست ویکم چشمان تاریخ بشری را می برد ، روی همین دلیل است که گراف خودکشی ها که در کشور های شرقی به عنوان حوادث استثنائی نگریسته میشوند در کشور های اروپائی و صنعتی به مثابه یک پدیده اجتماعی هر روز صعود می کند . آنچنا نکه در همین کشور های به ظاهر پیشرفته جهان صنعتی به تناسب های گوناگونی به مشاهده میرسد ،زیرا به خوبی می بینیم که کشور ها و جوامعی که تا هنوز ، هیولای سرمایه داری بر مناسبات درونی خانواده ها مستولی نه گشته است طبیعی است که گراف خودکُشی ها نیز در آنها به سطح نازل قرار دارد ؛ که مذهب هرچند خرافی و مسخ شده افراد یک جامعه را بهم پیوند داده و یک روح مشترک را در پیروان خود پدید می آورد و نیز هر فردی را با خدا یش همدم می سازد ، بی نیازی کاذب اقتصادی و اجتماعی افراد یک جامعه و حتی خانواده ها را از هم بی نیاز کرد و جامعه به جای افراد وتقویت انگیزه های روحی و معنوی در تکافوی ثروت می افتند ، فرد استقلال می یابد ، خود گرا می شود و هیچگونه نیاز به دیگران را به ظاهر احساس نه میکند . چون یک اکثریت چمگیری از دیگران نیز از چنین مؤ قیعتی برخوردار اند وقتی با او نیازی نداشته اند از او کنده میشوند ، هرکسی برای مصلحتی وبه مقتضای فائده ای سراغ او را می گیرد ، لذا فرد در یک جزیره متروک و مستقل خویش " تنها " می شود و آنگاه خود کُشی که همسایه ءدیوار به دیوار " تنهائی " است بر او حمله می برد . در چنین صورت مسأ له آزادی انتخاب همسر نیز از اصالت های طبیعی اش می اُفتد و عوامل جنسی ، عاطفی ، عشق و محبت و پیوند های اجتماعی و سنت میل به همدم و هم سخن ، بازارو خریداری ندارند ، تنها به زعم اینگونه افراد یک محاسبه عا قلانه و سُست و بی نور بر سرنوشت انسان ها حکومت میکنند . آزادیهای جنسی ، در اندیشه ء زن ومرد که ،" رسمأ " از همان ابتدای بلوغ و " عملأ " از هر زمانی که بخواهند آغاز می شود ، این اعتقاد را پدید آورده است که برای ارضا ء غریزه ء جنسی فقط داشتن غریزه جنسی لازم است و اگر هم ضعیف بود ،ضعفش را با پول وثروت میتوان بدست آورد و در سطوح مختلف و با پولها و امکانات گونا گون میتوان این غریزه ء جنسی را ارضأ و مهار کرد ! در دوره قدرت غریزه ء جنسی مصلحت نه می بینند که خودرا برای تمامی عمر مقید و محدود کنند . و در اینگونه وضعیت منطق و عقل و حساب و اصا لت زندگی و برخورداری و اندیویدالیزم و ریأ لیزم و عقیده مذهبی وغیره هیچکدام فتوی نه میدهند که فرد آزادیهای متنوع خود را و برخورداری اش را از زیبائی ، از جاذبه ها و تیپهای نا محدود ، در یک فرد زندانی کند ! بزرگترین و مهلکترین ضربه ء این تولیدات تجمل پرستی زمانی به یک درد قدیمی و استخوان سوزی مبدل گشت که تجمل بنام " تمدن " به جوامع شرقی و اسلامی عرضه گردید و در برج های خونین و تسخیر شده آن عفت زن شرقی را نشانه گرفت و بر گستره ء پوسیده شرق نازل شد و پوسیده ها را دوباره پوسانید . فرهنگ گذشته را از مفهوم تهی کرد و فرهنگ جدید و جلوه هایش را چون رمه ء بز ها به دنبا ل خود کشانید و تخم موازین منحرفش را بر سر این پوسیده گی که چون زمین شحم کرده و آماده برای هر انحطاط بود کا شت . ! و این تجمل که بنام تمدن وارد گشته بود بر همه مرزها و برج و باروهای جامعه ما حمله برد وهمه را فرو ریخت . در چنین جذر و مد روزگار، زن افغان در تمدن غربی دچار سرنوشتی شد که ما اکنون پس از چند قرن گرفتار ش شده ایم ، البته با اضافه این خصوصیتی که زن افغانی را که ما در افغانستان میشناسیم زن موجود در اروپا نیست بلکه زن غربی موجود در افغانستان است ! در چنین محیط سربسته ء شبه فرهنگی زنان و مردانی که از شرق به غرب آمده اند و تنها حق شناختن آنها راداریم آنهای اند، که در فیلم ها و مجله ها و تلویزیونهای جنسی و رومان های سکسی شب وروز با سخاوت غرض آلودی نشان ما ن میدهند و به عنوان تیپ کلی یک زن غربی را به ما می شناسانند ، حق نداریم بانوی بزرگوار ایتالوی تبار، خانم " ماتریسا "که خود از راهبان پاک دامن وابسته به مذهب کاتولیک بود و چندین دهه از بهترین سالهای عمرخود را در خدمت گرسنه گان و بیچاره گان هند و ستان سپری کرد و با لاخره همین سه سال قبل از اثر یک بیماریی مزمن در شهر مومبئ هند درگذشت بشناسیم ! حق نداریم آن دختر شا نزده ساله اروپائی را بشناسیم که با طی کردن بیابان های افریقا به صحرای های الجزائر و استرالیا میرود و تمام عمر اش را در آن محیط های تاریک و وحشتناک و در میان قبا ئل وحشی سپری می کند ، در جوانی و در کمال پیری در باره امواج که از شاخک های مورچه ها فرستاده میشود و شاخک های دیگری آن امواج را می گیرند تحقیق و کار میکند و چون عمری را به پایان میبرد ، ودیگر دختر اش همین کار وبرنامه را دنبال می کند و این نسل دوم زن اروپائی در سن 50 سالگی به فرانسه باز میگردد ودر دانشگاه اعلام می کند که « من سخن گفتن مورچه را کشف کرده ام و برخی علا ئم مکالمه ء او را یافته ام .

ما و نسل معاصر ما حق نداریم خانم « گواشن » را بشناسیم که تمامی عمر را صرف کرد تا ریشه ء افکار و مسا ئل فلسفی حکمت بو علی سینا آن فلیسوف افغان تباری و ابن رشد و ملا صدرا را در فلسفه یونان و آثار ارسطو و دیگران پیدا کرد و با هم مقائسه نمود و آنچه را حکما و فلا سفه ء ما از آنها گرفته اند نشان داد و آنچه را به نسبت ترجمه ء نادرست بد فهمیده اند در طی هزار سال تمدن اسلامی تصحیح نمود .

حق نداریم دانشمند شهیر ایتالوی « دو لا وید یا » ی را بشناسیم که یک کار مهم اش تصحیح و تکمیل کتاب« نفسانیا ت » ابوعلی سینا آن دانشمند و فلیسوف بزرگ شرق بوده است ،

همچنان حق نداریم خانم دانشمندی « خانم کوری » را بشناسیم که کاشف کوانتم و رادیو اکتیویته است . و حق نداریم دوشیزه « میشن » را بشناسیم که در اشغال پاریس بوسیله نازی ها ، از سنگر « نهضت مقاؤ مت فرانسه » ضربه های سختی بر ارتش هیتلری زد که تنها دومرتبه بصورت غیابی محکوم به مجازات اعدام شد و با اینکه خود یهودی است انسان بودن و آزاد بودن را در اوجی میداند که سالهای سال در صف « چریکهای فلسطینی » بر ضد اشغال گران صهیو نیستی قرار گرفت .

ما حق نداریم مفا خر بزرگی از تمدن شرق را همچون ملکه سبا ، زُ لیخا ، بی بی مریم ، هاجر مادر فدا کار حضرت اسمعیل پیامبر ایثار وقربانی را و ده ها و صد ها با نوی بزرگوار تمدن های افسانوی کهن خود را به زبا ن آوریم ؛ ما تنها حق داریم آنچه را که تلویزیون های بیست و چهار ساعته ما هواره ای با برنامه های نیمه عریان و برهنه لحظه به لحظه در گوشهای مان پُف می کنند و به نام آخرین مظهر ایده آل زن متمدن غربی زیر نام" ملکه زیبایی " و در کنارش به عنوان برجسته ترین زنان نمائنده زن اروپا و غرب که با پول همه چیز را قابل معامله میدانند و زنان تیرکشی که صحنه فیلم های جیمز باند را آراسته کرده اند ، خلاصه همه آنها که گوشت های قربانی دستگاه های تولید اروپائی اند و همین اسباب بازی ها و عروسک کوکی های سرمایه داری و کنیزان تمدن جدید که برای تخت نشینی ها ی سلا طین و دست نشانده گان مستعمره نشین، شب وروز تمرین رقص های متنوعی را اجرأ میکنند و تمامی فضا ئل انسانی شان را از لباسهای شان میدانند ودر اسا فل اعضای شان .! بروی صحنه تیاتر فرهنگی جامعه دعوت می شوند . ما شرقی ها حق داریم زن متمدن اروپائی را بشناسیم که هرگز خوش ندارند که دختران ما اروپائی فکر وکار کنند ؛ اندیشمند و آزاد و تولید کننده باشند زیرا اینها سعی می کنند از دختران ما تیپی بسازد که بیشتر به« دختران بار » موسوم است تا بتوانند برای او دو نقش استعماری بزرگ را در جوامع سنتی غیر اروپائی و غیر غربی بازی کنند . یکی در راه تخدیر احساسات و خواسته های جوانان، آزادی جنسی را به گونه ای مطرح کنند که همه

« پیوند های فرهنگی » یعنی شیرازه وجودی و هویت ملی و مذهبی و اصالت های شخصی و تاریخی ما را از هم بگسلند و هم تمامی آزادی های انسانی – یعنی خواسته ها و هیجانات اصلی نسل جوان جامعه ما را در خود مستحیل سازد . نقش دوم اینکه هم خود به صورت حریص ترین عوامل مصرف شوند و هم قوی ترین عوامل ترویج مصرف در جامعه . و برای این کار باید دختران ودوشیزه گان دنیای سوم ،" تجدد" را به عنوان " تمدن " تلقی کنند . و زن روز را با « زن بار» باید اشتباه گیرند

آری !زنان جامعه ما نباید این زنانی را بشناسند زیرا حق ندارند ، خانم « میشن ها » یا « دولادوید ها » را به عنوان زن روز یا سمبول زن متمدن معرفی کنند . و همین زن متمدن غربی را که ما میشناسیم خودش زائیده و نطفه بسته « قرون وسطی » است ، عکس العمل خشونت های ضد انسانی و مرتجعانهء کشیشهای است که در زمان قدرت روحانیت مذهبی کلیسا زن را تقبیح کردند و ذلیل وبرده اش ساختند ، از هرنوع استقلال سیاسی ، اقتصادی ، حق مالکیت بر اموال و حتی بر فرزندان خویش محرومش کردند و منفور خدا نشانش دادند و بزرگترین عامل فساد و جرم وجنایت و مقصر اصلی افتادن آدم از بهشت به زمین معرفی اش کردند . ودر جامعه ای که اصالت از آن « تولید و مصرف » و « مصرف و تولید » اقتصادی است و تعقل نیز جز اقتصاد به سراغ چیز دیگری نه میرود ؛ زن نه به عنوان موجود خیال انگیز ، مخاطب احساسات پاک ، مادر بزرگترین مشاهر تاریخ و تمدن ؛ معشوق عشقهای بزرگ انبیأ و پیوند تقدس انسانی است بلکه به عنوان کا لای اقتصادی است که به میزان کشش و جاذبه ء جنسی اش ، خرید و فروش می شود . نظام منحط سرمایه داری زن را چنان ساخت که تنها به دو کار مهم و واجبی می آید ، یکی زن به عنوان سرگرمی وبه عنوان تنها موجودی که جنسیت و سکسوالیته را داشته است بکار گرفته شد تا نگذارد کارگر و کارمند و روشنفکر ، در لحظات فراغت از کار به اندیشه های ضد طبقاتی و سرمایه داری و پدیده های چون عدالت و نظام انسانی بپردازند و بکار گرفته شد که تمامی خلأ ها و حفره های زندگی اجتماعی را پر کند ، و هنر نیز به شدت دست به کار شد تا بر اساس سفارش سرمایه داری و لبرالیزم اقتصادی – سر مایه هنر را که همیشه زیبائی و روح و احساس و عشق بوده به یک غریزه ء مهار نه شدنی سکسی مبدل سازد ، وفرویدیزم بازاری و سکس پرستی مبتذل را به عنوان فلسفه علمی و زیر بنای انسان روشنفکر و آگاه روز و رئالیزم و واقیعت گرائی در آورد و آنهمه تخیلات و شعر های زیبا و احساسات پاک را پوچ و سکسوالیته را مایه هنر جدید معرفی کند . این است که میبینیم یکباره نقاشی ، شعر ، ادبیات و سینما ، تئاتر ، داستان ، ناول ، نمائیشنامه ....بر محور سکسوالیته به چرخش در می آیند . دوم برای اینکه همین نظام منحط سرمایه داری برای تشویق و ترغیب انسان ها به مصرف بیشتر و برای اینکه مردم را به خود زیاد تر نیازمند سازد و مقدار مصرف و تولید را بالا ببرد ، زن را به عنوان تنها موجودی که سکسوالیتی دارد ، بکار گرفت و در آگاهی های تبلیغاتی شان نشاند ، تا ارزش ها و حساسیتهای تازه ای بیا فرینند و نظر های خریدران کالا را به مصارف تازه جلب کند و احساسات مصنوعی ای را که برای رونق دادن بازار خریدو فروش لازم دارد در مردم ساده لوح بوجود آورند . لذا زن را برای سرکوب احسا سهای که منافع اش را به خطر می اندازد و به خاطر کشتن احساسهای بزرگ معنوی که ریشه در ایمان توده های صادق و صاف اندیش جامعه دارد و نظام منحط سر مایه داری را خرد و خمیر میکنند بکار می گمارد . لذا دراینگونه شرائطی است که « سکس » بجای یک عشق بی الائشانه می نشیند و زن این " اسیر محبوب "قرون وسطی ، بصورت یک " اسیر آزاد " قرن جدید در می آید . چنین است که زن در تاریخ و تمدن ها و مذاهب پیشرفته که اگر یگانگی مطلق هنری نداشت ، اما از نظر الهام و احساسات و خصوصیات روحی و فرهنگی دارای مقام بسیار بزرگ و متعالی از جنس چنین عشق و هنر بود – نا گهان به شکل ابزاری در آمد که با استخدام اش نوع انسان و بشر را به یک موجود پوچ و مصرفی مبدل ساخت . واکنون پس از چندین دهه انتظار و درد کشیدن ها به سراغ ما افغانها و عموم ساکنان شرق این علفزار بی صاحبی آمده اند که پس از انهدام بزرگترین تمدن ها ی که بر سر راه حرکت استعمار بسوی شرق افتیده بودند در صحرای از " سرزمین مائده ها " خیمه زده اند . میخواهند جامعه ما و عموم فرهنگ مشرق زمین را تغییر دهند که هم ما را غارت می کنند و لقمه نان را از دهن مان می گیرند و هم با یک نفس تازه در کوه ها و دره های سر به فلک کشیده شده افغانستان با حریفان و رقیبان خود زور آزما ئی کنند ، برای این مأ مول باید قبلأ از خود تخلیه شویم و همه ارزشهای انسانی و ملی و سنت های دینی مانرا که ما را بر پایه های خود مان نگاه می داشت از دست بدهیم و در خود بشکنیم . وقتی درون مان را خالی کرد و بی ایمان ، ودارای هیچ افتخاری نیستیم و هیچگونه حماسه های تاریخی را نه می شناختیم و گذشته ء مانرا ننگین و بی ارزش دانستیم و مذهب مانرا پوچ و خرافی ، و معنویت مانرا کهنگی و ارتجاعی ، زندگی را زشت ومنفور طبیعی است که بصورت کوزه های خالی ئ بی آب که هر چه بخواهند درون مان بریزند در می آیم . تعصب ارزشهای انسانی سنت و مذهب موانع بزرگی بودند که تهاجمات فرهنگی غرب را راه می بستند ، تعصب مثبتی که از اراده جمعی سیراب شده باشد چون برج وباروی مستحکم در برابر هجوم فرهنگی غرب ایستاده بود و از استقلال و مذهب حفا ظت می کرد ؛ فرهنگ غربی هیچگونه راه نفوذ نداشت و انسان با اصالت های معنوی و مذهبی اش سر شار از ارزش وغرور بود ، تاریخش ، آدم هایش ، فرهنگش ، ایما نش و شخصیت های مذهبی و جهادی اش به او استقلال و عظمت و سربلندی می بخشیدند ؛ ناگهان این معبد خوشی را تاریکی فرا گرفت و غرب با حیله های همیشه گی این بار نیز در این برج وباروی عظیم رخنه کرد و چون موریانه به جان ما افتید و اندک اندک از درون مارا خالی کرد و همه آن نیروهای مؤمن و مقاوم را نا بود ساخت و از حماسه سازان مجاهد و پر غرور کسانی ساخت که خالی از هر شور و حماسه و غروری به استقبال دشمن رفتند و هر چه را که داد گرفتند و هرچه خواست کردند و اکنون چنان شده ایم که غربی ها اراده کرده بودند . زن در کشور های اسلامی منجمله افغانستان عامل نیرومندی بود که میتوانیست با روح حساسی که دارد سنتها ، نظام قدیم ، مناسبات اجتماعی – اخلاقی ار زشهای معنوی و ازهمه مهمتر مصرف را تغییر دهد ، و زودتر پذیرای جلوه های نو " شبه تمدن " جدید یعنی مصرف جدید شود و از محیط خوداش به بسیار آسانی آسیب پذیر گردد و ازاینکه زن جامعه شبه اسلامی افغان بنام مذهب و سنت ، بیش از همه رنج می برد و از درس و سواد و بسیاری حقوق انسانی و امکانات اجتماعی و آزادی رشد و کمال و پرورش و تغذیه روح و اندیشه محروم است و حتی بنام اسلام ، حقوق و امکاناتی را که خود اسلام به زن داده است از وی باز گرفته اند و نقش اجتماعی و سیاسی او را در حد یک ماشن کالا شوئی و ارزش انسانس اش را در شکل " مادر اولاد ها" پائین آورده اند وبه قول حضرت علی( رض) آن یار با وفای پیامبر اسلام برای بوجود آوردن ظلم در یک جامعه دو تن مسؤلند : یکی ظالم که ظلم میکند و دیگری مظلوم که ظلم را می پذیرد . با همکاری این دوتن است که ظلم پدید می آید ، ظالم هیچگاه به تنهائی خود نه میتواند ظلم کند ، زیرا ظلم تکه داغ آهنی است که که در زیر چکش ستمگر و سندان ستم پذیر شکل می گیرد ، ونه تنها ظلم بلکه فساد و هرنوع انحرافات و ناتوانی ها و شکستها نیز به همکاری دو جانبه نیاز دارد تا ایجاد شود . در شکست یک جامعه و ملت نیز تنها فاتح نیست که شکست می دهد ، جامعه نیز باید شکست " بخورد " به یاد باید داشت که ملت و حرکت و نهضتی که از درون پوسیده باشد خودرا برای یک لگد ضعیف دشمن آماده می کنند هرگاه کرم های نا مرئی در تنه و ریشه درخت خانه کرده اند و از درون به جانش اُفتاده اند و آنرا پوک و خشک و خالی ساخته اند نه آن تند بادی که از بیرون بر آن وزید و گذشت . تند باد ها همیشه بر جنگلها می وزند .

اگر زن امروز دیوانه وار رنگ عوض میکند و خود را به شکل عروسک خارجی ( ونه زن خارجی ) در می آورد باید در آنسوی مرز استعمار اقتصادی و استحمار فرهنگی بیگانه را ببینیم ، ودراین سوی مرز خود مانرا که در این کار با او همدستی کرده ایم ؛ ما زن را از خود مان فرار داده ایم وطبیعی است که او به سادگی شکار اش می کند . ما او را پا شکسته ، کنیز شوهر ، مادر اولاد ها لقب داده ایم و خلقت او را از انسان جدا کرد ه ایم و در محافل مباحثه و مناظره سعی می کردیم تا ثابت کنیم که نباید زن سواد داشته باشد و( استد لال میکردیم که اگر زن خط و سواد داشته باشد ممکن است به یک نا محرم نامه بنویسد وبا همین استلال خوبتر بود که کورش می کردیم تا هر گز نا محرمی را نه بینند ؟!

به این صورت خیال آقای " غیرتی " که تزلزل شخصیت ضعیف خود را به شکل دلواپسی از همسرش احساس می کند تا آخر عمر آسوده بود . ) تقوی و عفت زن را اینگونه حفظ می کردیم ، با دیوار و زنجیر ، نه به عنوان یک انسان مانند ما ، بلکه او را حیوان وحشی یی تلقی میکردیم که تربیت بردار نیست ، اهلی نه می شود ؛ تنها راه نگهداری اش قفس است . می گریزد و از دست میرود ، عفت او شبنمی است که تا آفتاب ببیند می برد ، زن به زندانی ئی می مانست که نه به مدرسه ومکتب راه داشت و نه به کتابخانه و جامعه . در جامعه چون اقوام نجس " یارا ماهای " هند در شمار انسانها نبود زیرا خود ، انسان را یک حیوان اجتماعی می نامیدند و زن را از جامعه بیرون نگداری می کردند ، جالب آنجاست که برخی از منادیان مذهب شعار میدادند که " تحصیل علم بر زن ومرد مسلمان واجب است " و در باب این حدیث پیامبر اکرم به منبر ها می رفتند و به سخنرانی های آتشینی می پرداختند و تمامی یکماه رمضان در پیرامون آن سخن می گفتند ؛ اما همیشه مرد بود که که حق تحصیل علم داشت و زن به جز در خانه های متمولین ثروتمندان که میتوانستند معلم خانه گی داشته باشند از تحصیل محروم بودند و نه میتوانیستند در یک دوره سیاه حکومت ها از این" فریضه دینی " بر خوردار باشد . در آنهمه مجالس مذهبی ، فعالیت های دینی و سیاسی ، کار های تبلیغی ، درس قرآن و تفسیر و حدیث و فلسفه و عرفان و تاریخ ، زن راهی نداشت . تنها در مجالس عزاداری اجازه نشستن داشتند ، آنهم تنها برای گریه کردن ، که روضه خوان و آخند وقتی در ابتدا حرف میزد و به زعم خود " مطالب علمی " می فرمود مخا طب اصلی مرد بود ؛ زیرا زن سواد واطلاعاتی نداشت تا یک مطلبی بالاتر از سطح معمول زنانه ای اش را در ک کند و تنها زنان با شیوه ء خشن مورد مخاطب قرار می گرفت که ....ساکت شو ...چُپ باشید – بچه ات را خاموش کنید ! سرزنش اش به زن و سخن اش به مردان بود و در پایان نیز وقتی می خواست روضه و سوره بخواند و وارد گریز می شد رو به زن می آورد وبا خواهش و تشویق و تجلیل و خطاب محترمانه به " خانم ها " از او گریستن می خواست . زنی که در خانه ، کارش تولید بچه بود و در جامعه نقشش تولید " اشک " نه میتوان از چنین موجود ی که روح و روانش سرکوب گشته است انتظار فاطمه را داشت که تولید اش دختری است چون ذینب که چند روز قبل شاهد قتل عام عزیزانش از جمله دو پسر رشید اش بوده است ، و امروز در برابر امپراطوری خشن و وحشی و دیکتاتور مآب و آدم کشی بنی امیه ، در مرکز وحشت و جنایت دنیا دلیر وصبور می گوید :" سپاس مر خدای را که این همه افتخار و این همه عزت و رحمت به خانواده ء ما اعطأ فرمود "

زن را از همه چیز محروم کردند حتی از اسلام ، حتی از دین و شناخت مذهب خویش ، وچون سواد نداشت بهترین و بزرگترین مشغله اش غیبت بود که باید می کرد و کرد ، وقتی که سر گرمی علمی و فکری نداشت باید شُله می پخت که پخت . و چون به سواد وکتاب ومجالس و منابر مختلف راهی ندارد ، نه میتوان هم سطح مرد باشد ، که باسواد است و روزی چندین منبر و مسجد می بیند و در تمامی مجالس راه دارد . واین درست بدان می ماند که دست کسی را بشکنید و بعد بگویئد ؛ چون فلج است از همه چیز محروم است . تأ سف اینجا ست که این همه خرافه سازی ها و عقده گشا ئیها و جهالت ها و عقب مانده گی ها و سنتهای قومی و میراث های نظام های کهن بدوی و بردگی و پدر سالاری و کمبود های جنسی و روانی وغیره که همه گی دست به دست هم داده بود و شبکه های نهایت پیچیده ای چون تار عنکبوت با فته بود و زن بیچاره در آن گرفتار شده بود بنام عفت زن وبنام اینکه زن باید فرزند اش را پرورش دهد انجام می یافت ، و نه میدانم چگونه کسیکه خودش ناقص و نا مستعد است و به قول خرافه پرستان یک قبرغه کم!! دارد و از نعمت سواد و کتاب و تعلیم وتربیت و تفکر و فرهنگ و تمدن و تربیت اجتماعی محروم است شا ئیسته گی آنرا دارد که پرورش دهنده نسل فردا باشد ؟ لابد مقصود شان از پرورش فرزند " پُر وار کردن " او ست زیرا چنین موجود ضعیف خانه زاده پرده نشین بی فکروفرهنگ که خود پرورش نیافته است چگونه میتواند کودکی را با همان روح پیچیده و عمیق پرورش دهد ؟ جز اینکه او را شیر دهد و تر و خشک کند دیگر هیچ ؛ و از همه مهمتر تربیت او چه خواهد بود جز فحش و گریه و ناله و نفرین ! آری اینها است وسا ئل و امکانات تعلیم وتربیت فرزند در « این » سیستم آموزش و پرورش غائبانه ! بدین صورت که زن در جامعه سنتی منحط ما که پوشش دروغین مذهب را بر آن افگنده بودند – در خانه پدر « گنده می شد » اینجا باید توجه داشت که اعتراض ما بر پدران متمکن و همسران متمولی است که دختر و همسر خود را فقط به جرم زن بودن و احیا نأ بنام دینداری و علاقه به مذهب از تحصیل و کسب کمال محروم می کنند . با آنکه در تاریخ اسلامی زنانی که به درجه اجتهاد رسیده و حوزه های درس داشتند وکتب بسیار مفید علمی و فلسفی را تألیف کرده اند زیاد اند اما مضحکتر از این ، نوع دیگری از زن بود که او را باید « زن هیچ و پوچ » نام داد و آن " خانم خانه" است و این واقعأ یک پدیده ء وحشتناکی است ، که او یک زن ایلی و روستائی ما نیست که هم در گله و مزرعه با شوهرش کار میکند و در تولید و درآمد سهم دارد و هم کاری خانه را انجام میدهد . هم درو میکند و هم میوه می چیند ، چهار پایان را آب و علف میدهد ، شیر مید وشد وهم مادر و هم کارگر و هم هنر مند و هم خانه دار " زن هیچ وپوچ " زن اروپائی هم نیست که همسر یک خانواده دو همسری است که در آن مرد وزن دو شریک برابر و متشا به هم اند و هر دو در بیرون کار میکنند و در درون خانه داری ؛ وقتی دختر بود درست مانند پسر ، آزاد بود و از همه چیز بر خوردار و در جامعه رشد کرد ودر برخورد ها تجربه اندوخت همه چیز ها را دید و همه تیپ ها را شناخت و فساد ها و صلاح ها ، راه ها و بی راه ها ، بدی ها و خوبی ها ، خدمت ها و خیانت ها وبالاخره تمامی معما های زندگی و اجتماع را دید و حس کرد ؛ همچون پسر ها درس خواند و تفریح کرد و تحصیل وورزش و پرورش و آشنائی با کتاب وقلم و تکنولوژی ، انترنیت و اندیشه و تخصص کار ورسیدن به استقلال اجتماعی و در آمد مستقل اقتصادی وسپس انتخاب دوستی به عنوان شوهر و" شریک زندگی " !

" زن هیچ وپوچ " زن خانه داری هم نیست ، زنی که در خانه پدر فقط بزرگ شده است و در خانه شوهر خانه داری می کند ، شوهرداری و بچه داری و آشپزی و اداره داخلی زندگی خانواده گی .

" زن هیچ وپوچ "همین زن خانه نشینی است که تنها به به درد خانه داری می خورد و بچه داری ، اما چون امکانات مالی دارد ؛ اشپز و نوکر و دایه استخدام می کند و این ها خانه داری می کنند و بچه داری ؛ چون روستائی نیست در مزرعه تولید نه میکند چون دامدار نیست ، با شوهرش فکر همکاری ندارد ؛ چون کارمند دولت نیست کار خارج نه میکند ؛ چون تحصیلکرده نیست فکر نه می کند ؛ چون سواد ندارد کتاب نه می خواند و نه می نویسد ؛ چون دایه دارد به بچه شیر نه میدهد ؛ چون پرستاری دارد بچه داری نه میکند ، چون نوکر دارد خرید خانه نه میکند ؛ چون اشپز دارد غذا نه می پزد ؛ پس این چگونه موجودی است ؟ و این موجود زنده چه کار میکند و چه نقشی در این دنیا دارد ؟

این ها " خانم خانه " اند . " آقا بی بی" های سابق و حاج خانم ها ی معاصر ! شغل شریف شان مصرف و فقط مصرف است و مشغولیات و گرفتاری های شبانه روزی شان هم غیبت ، حسد ورزی تظاهر ، تجمل ؛ رقابت ؛ تهمت ، تکبر ، ادعا ؛ خود نمائی ؛ نق نق ؛ ناز ، ادا ، و هزاران عشوه و غمزه و دروغ . در روابط اجتماعی قدیم میتوانیست این " خلأ " وحشتناک عمر و پوچی وجود اش را پُر کند ، حمام های زنانه ، تشکیل سیمینار ی با شرکت همه خانم های محترمه و مخدرات مکرمه که بیکاری و بیدردی و رفاه ، آنانرا همکار و همدرد و هم طبقه یکد یگر ساخته بود تا بنشینند و هریک از بزرگترین و افتخار آمیز ترین حادثه زندگی هفته گی شان به راست یا به دروغ با زبانهای گوناگون بی زبانی ، برای هم حکایت کنند ، شگفت انگیز اینکه اینها همه به بی پایه گی این نمایش دروغین واقف اند اما چون هریک به نوبه ء خود ، چنین نمائیشی را دارد هرکدام دروغ ها ی دیگری را با هیجان و اعجاب و د لبستگی دقیق و ابراز احساسات گوش می دهد ؛ اکنون حمام های زنانه برای این طبقه مرفه بسته شده است و مدرنیسم " حمام خانه " ، آنانرا از آن تالار های گرم و نمناک حمام های زنانه

" چنداول " و " خیر خانه " و" کوته سنگی " و ده ها نکته محرم و شلوغ شهر محروم ساخته است

و به جای آنها " انجمن ها و کلوب های زنانه " با نام های مختلفی و در نکات گوناگون شهر باز شده و خانم های پوچ محترمی را از درون خانه ها به این حمام های سرد بی آب وبی بخار زنانه فرا می خوانند .

اصولأ آنچه که امروز آزادی زن در فرهنگ غربی مطرح است دارای یک عیب بزرگی است و آن این است که نوع تکیه ای که غرب به آزادی و کمال و ارزشهای انسانی زن می کند ، در مسیر اصالت فردی زن است ، یعنی زن را ابتدأ از خانواده بیرون می آورد و او را به عنوان یک موجود انسانی مطرح میکند و برایش حقوق اختصاصی و اصیل قا ئل می شوند . این مسأ له خود به خود به اصالت فرد و فرد گرائی منجر می گردد ؛ که اینگونه اصالت فرد و فرد گرائی در کشور های صنعتی نه تنها جامعه را به عنوان یک بنای کامل و پیوسته و پیگیر متزلزل کرده بطور ی که روح جامعه قدیم یک روح واحد در یک جامعه بود ، ولی امروز آن روح متلاشی شده و بصورت " فردیت " های جدا از هم و در کنار هم در آمده ؛ بلکه روح و اساس تشکیل یک خانواده را نیز متزلزل کرده است . به این شکل که " دادن " اصالت فردی به زن او را به عنوان یک عضوفعال در خانواده از میان برده وبه عنوان یک فرد تمام در جامعه مطرح کرده است ؛ در همین جا نوع اختلاف مفهومی بین اسلام که به عنوان اصالت خانواده مطرح کرد وغرب سرمایه داری به عنوان اصالت انسان برای زن طرح کرد این است که "غرب " در شکل ازدواج فعلی و در شکل تشکیل خانواده به عنوان تیز « مِناژ » یعنی همسری نه خانواده ؛ زن و مرد را به عنوان دو موجود مستقل در خانواده در کنار هم می نشانند . اما اسلام در مفهوم اصالت خانواده ؛ زن و مرد را به عنوان دو نیمه تمام که در خانواده یک موجود تمام را می سازند و مکمل یکدیگر اند تلقی می کند . اسلام به مرد می گوئید که " تو لباس زنی " و به زن نیز میگوید که " تو لباس مردی " ا ین خود تلقی رابطه زن ومرد را درتلقی خانواده کاملأ روشن می کند. دو تا شریک خانواده نیستیم اصلأ یکی هستیم و نام آن یک خانواده است . از همین جا مسأ له تلقی زن مطرح است که مجموعه حقوق زن در قبال مرد و مرد در قبال زن . دو مسأ له اساسی را مطرح می کند یکی اصالت خانواده به مثابه نخستین هسته گذاری برای ایجاد تمدن های بشری و دیگری اصالت زن به عنوان نه یک موجود مستقل ، بلکه به عنوان یک ارزش انسانی . این درست برعکس آن اتهامات و افترا ها و حملاتی است که برخی از مخالفان اسلام و متجدد های افراطی از قول برخی روشنفکران جوامع اسلامی به مبانی اسلامی میکنند ؛ و نمونه وسندی که می دهند بجای اینکه " اسلام"با شد از " مسلمانان " است . و این است که منطق شان تأ ثیر گذشته ، ولی اگر به خود منطق اسلام برگردیم یک حقیقت روشن میشود و آن این است که تا چه حد اسا سأ روی زن به عنوان ارزشهای انسانی تکیه شده است ؟ با الخصوص وقتی که چهره زن به عنوان حرمت انسانی عظیمی که اسلام برایش قا ئل است با تلقی ای که تمدن های گونا گون و مذاهب گوناگون نسبت به زن داشتند مقائسه شود ؛ آن وقت ارزش مسأ له کا ملأ روشن می گردد . زیرا ممکن نیست کسی بدون مقائسه ، ارزش چیزی را فهمید و نتیجه مطلوبی را به دست آورد .

پس از این همه مقدمه و توضیح اکنون با ید این سوال را پاسُخ دهیم که آیا ما توانیستیم ریشه های درد تاریخی ای را که نیم پیکری از جامعه زخمی ما را احاطه کرده است در یابیم ؟ واگر توانیسته ایم راه حل کدام است و چه باید کرد ؟ مطالعات نا چیزم به من حکم میکند که زن این فرشته ای از عشق و زندگی از همان نخستین دوران پید ایش اش قربانی « بینش مذکری » از تاریخ شده است که جبر زمان و دست دستگاه هر دو اورا از " آنچه هست " دور ساخته است و همه خصوصیات و ارزشهای آفرینش اش را از او گرفته اند تا از او موجودی بسازند که " می خواهند " و می سازند . ومی بینیم که زن در امتداد تمامی تاریخ بشری قربانی استبداد" مذکری" شده است وقتی زن هجوم بی رحمانه ء این جنایت "تیوریزه شده " را می بیند که بیش از هر قشر دیگری در جامعه بشری بر استخوان های نحیف

" زن" حمله می برد ، نا گهان خود را در قفس زندگی مهر و لاک میکند ؛ هیچ کسی و حتی بزرگترن و نامدار ترین فلاسفه و دانشمندانی که در راه دفاع از این اسیر و زندانی بزرگترین آثاری را به جامعه عرضه کردند نتوانستند درد اصلی" زن "این فرشته ء زندگی و عشق و " نأموس خلقت " را که به قفس طلائی بنام تاریخ وزندگی پناه برده است التیام ببخشند .سوال اینجا ست که چراعلی الرغم

این همه تلاش های علمی ،اکادمیک وسیاسی ای که ازسوی بزرگترین فلاسفه و دانشمندان در ادوار گوناگونی از تاریخ ارائیه شده است نتوانسته اند ابعاد جغرافیاوی و تاریخی این بیماری را در یابند ؟

آیا نقص در نسخه های هست که ازسوی فلاسفه ء نامدار و دانشمندان بزرگ و تاریخنگارانی که برمبنای نظریات فلسفی و تحقیقات اکادمیک شان جنبش های بزرگ فمنیستی گونا گونی ایجاد شده اند و همین اکنون نیز اکثریت حرکت های سیاسی و اجتماعی مدافع حقوق بشر در دنیا با الهام از آن اندیشه ها و نظریات فعالیت میکنند ؟ و چرا پس از گذشت هزاران سال ، این زخم چرکین بار ها بر صورت پاک جامعه انسانی با قی می ماند ؟ و آیا مسأ له زن یک معضله اجتماعی و تاریخی است که با استمداد از اصلاح قوانین شهروندی حل وفصل گردد ویا اینکه به مثابه یک معضله انسانی وتاریخی و روانی جز مهم و عمده ای از بحران " هویت " محسوب میشود که حل عادلانه ءآ ن توجه به حل وفصل تمامی مسا ئل بشریت است . ، همان گونه که به ارتباط " انسان مرد " مورد مطالعه قرار می گیرد درمورد "انسان زن" هم از اعتبار وارزشی مساوی باید برخوردارباشد ؟ . به هرحال جا دارد توضیح کنیم که این اندیشه و تفکرفلسفی نسبت به زن را نه به عنوان یک پارادائم جداگانه و مستقل مورد ارزیابی قرار دهیم بلکه به مثابه یک حلقه ء مفقوده و فراموش شده در هستی و کا ئینات باید فصل عمده پژوهش های ما را تشکیل دهد . که هر نوع نگاه مستقل ما به این مسأ له ما را از تحلیل درست ، دقیق و رئا لیستیک قضایا ی تاریخی محروم می سازد .ازهمین جهت است که علی الرغم تلاش های فراوان فلاسفه ، مورخان و دانشمندان و بنیان گذاران بزرگترین جنبش های مدافع حقوق زن که در امتداد تمامی تاریخ بشریت به ظهور رسیده اند در زمینه حل اصلی و ریشه ای مسا ئل مربوط به زنان عاجز مانده اند . یکی از دلائل عمده ء ای که اینگونه تلاش های دانشمندان و فعالان نهضت های رهائی زنان که زیر چتر فیمینیسم حضور کرده ودر راستای مبارزات حق طلبانه شان به بن بست رسیده اند این است که تمامی ساختار ها ی حقوقی و اقتصادی در جوامع بشری را تنها از عینک " مردانه " می نگرند وبیشتر بر این باور اند " سلطه ء هژمونی مردان " فرا تاریخی بوده که بحث های چون دستمزد ، اشتغال ، قانون ، حکومت ، ابزار ها ، حتی تولید و کار در تحلیل نهایی شمائل تفکر مردانه اند . لذا فرد ، خانواده ، جامعه و دولت جهان بینی مرد سالارانه را القأ می کنند و تضاد اصلی مبارزه با نگرش ویا به عبارت دیگر "هنجار های مردانه" است که در قالب فرهنگ مسلط سیطره خود را تحمیل کرده است . بنا براین ، تضاد ها وجنگ میان دونگرش و تلقی ،از سیر تاریخی و فلسفی جایگاه زن در جامعه وتاریخ ، مستلزم اصلاحات بنیادین وضعیت موجود است . به باور هواداران تیورئی « فمینیست های رادیکال » ، شعله ورساختن هرگونه تضاد و خصومت میان زنان و مردان بخشی از جنگ سیاسی است و در مجموع بیهوده تلقی می گردد .اگر چه فیمینیزم رادیکال ازتمامی نحله های فرهنگی و مدنی می خواهد بهره بگیرد ، اما در نهایت« فرهنگ جنسیتی » را تضاد عمده محسوب میکنند . چونکه اراده گرائی و ؤلونتاریزم نیز سلطه مردان را مشروعیت می بخشد ، همان گونه که علوم اجتماعی و طبیعی نیز از" وصف مردانه " برخوردار اند . از اینکه موضوع زنان ، مقوله چند بعدی است و اصلاحات و بازنگری در وضعیت زنان به نحوی مربوط به تغییرات و اصلاحات در ساختار های اجتماعی و اقتصادی هم است با این حال باید به مقوله زنان در چهار چوب رهیافت های فقهی و قانونی نیز پرداخت . علی الرغم تلاش های فراوانی که از سوی محققان ، فقهأ و حقوقدانان ، دانشمندان علوم سیاسی ، فلیسوفان و فعالان بزرگترین نهضت های فمینیست جهانی در طی هزاران سال گذشته انجام یافته است هنوز هم زنان از وضعیت موجود شکایت دارند و درعین حال چرا هنوز تغییر و یک تحول بنیادی و اساسی ای نیز در وضعیت زنان و شرائط سیاسی و اقتصادی آنها بوجود نیا مده است ؟ به نظر من برای حل اساسی مسائل حقوقی و فرهنگی و دریافت جایگاه اصلی زنان در تاریخ بشری نباید چندان به اصلاحات که بر مبنای یک اجتهاد حد اقلی ، تغیرات جزئی ، پراگنده و غیر سیستماتیک استوار باشد دل خوش کرد ، زیرا در مسیر حل اساسی

مسأ له زن نیاز به تغییرات اساسی و بازنگری آموزه های دینی در جهان معاصر به شد ت به ملاحظه می رسد ، اگرچه در طی چندین سال گذشته یک دسته از تغییرات و تحولات اجتماعی در زمینه حل مسأ له زن در جامعه ما بیرون از حوزه دین شکل گرفته است ، اما این تغییرات و تحولات که توسط برخی از دولت های سکولار و لبرالی که در سر زمین های اسلامی به حکومت رسیدند اعمال گردید هیچگاه برای ساختا ر یک جامعه عا دلانه انسانی کافی نبوده اند که نمونه های آن در ترکیه دوران اتاتورک ، حکومت رضأ شاه و پهلوی ها در ایران ، چند حکومت نظامی در پاکستان نیزبه مشاهده می رسند . این گونه تحولات و تغییرات که بصورت طبیعی محاسن و معایبی را به دنبال خود داشت ، مؤ جب حرکت و تحول نا موزون در زمینه معیار ها و استا ندار های موجود شد که هیچگاه نه تنها متناسب به مطالعات فلسفی وجامعه شناسی مدرن نبوده اند ، بلکه نیاز بشر به" اصلاحات درون دینی " بیش از هر زمان دیگری احساس می گردد . که از جمله این اصلاحات به باز نگری مجدد ، عالمانه و فلسفی مخلوقی به اسم" زن" و ارتباط وی با" هستی" که در تمامی کتب آسمانی از آن یادآوری گردیده است میتوان اشاره کرد، این که چرا با توصل به همین اصل یعنی " اصلاحات درون دینی " نیز حق و سهمی از زنان در تاریخ بشری به اندازه مطلوب نبوده است یکی از دلائل عمده این است تا اکنون حوزه فقه ، فتوی و اجتهاد به طور کامل حیطه فعالیت مردان است ، به همین خاطر نیز صادر کننده گان فتوی ها کاملأ بر قواعد خشن" مرد سالارانه " عمل کرده اند . آموزه ها و قوانین دینی در قرآن همیشه از دو حالت بر خورداراند ، یک حالت ، صورت بندی و فورمول و شکل ظاهری آن ها ست و حالت دوم روح حاکم بر آن قوانین است ، که منظور از این باز خوانی ، شناختن پوسته های ظاهری از روح قوانین است . به طوری که باید توجه جدی داشت که روح حاکم بر قوانینی که همان مقاصد تمامی انبیأ در تاریخ نیز هست به ناچار در مکان وزمان خاصی مطرح شده است .باید اذعان داشت که دراین گونه صورت بندی اهداف شارع و انبیأ (ع) جزء ذاتیات دین است که هیچگاه تغییر نه میکنند اما عرضیات دریک ظرف زمانی و مکانی دیگری ریخته می شوند ؛ به طوری که روح قانون ثابت اما شکل آن متغییر است . بنا بر این هرنوع اجتهاد که جزی از وظائف هر زن ومرد مسلمان واجد شرائط به شمار می آید با ید با توجه به عرضیاتی که در گذشته حمل بر قوانین قرآن و دیگر کتب آسمانی شده است انجام شود . و این چنین اجتهاد باید با تغییر دادن این اشکال انجام گردد . البته روح و ذات قوانین نیز باید از پوسته های عرضی و شکلی که به دور آنها به مشاهده می رسند جدا گردد ؛ چرا که این پوسته ها ، فرم های جامعه عربستان دوران پیامبر و تغییر ات انباشته ء فقها در قرون متمادی پس از پیامبر را در خود دارد . تشخیص و تفکیک اصول یا محکمات و شیوه ها یا متشابهات ، مجالی برای دست اندر کاران مرد وزن در ساحه فقه ایجاد میکند تا بتوانند فورمول ها و ساختارهای نا کار آمد برخی از قوانین مو جود را تغییر داده وحتی کنار بگذارند . تأ ثیر دیگر این تجربه فرهنگی این است که با انجام این تشخیص پوسته های قدیمی را میتوان کنار گذاشت و پوسته های نوینی را میتوان صورت پردازی کرد . از سوی دیگر در چند قرن آخر و با گذر از جوامع زراعتی و کشاورزی به جوامع صنعتی بخش های حقوقی ای که در تمامی جوامع مذهبی بالخصوص اسلامی در خصوص زنان طراحی شده دیگر پاسخگوی نیاز های معاصر نبوده و فشار روز افزونی را بر جوامع اسلامی ایجاد کرده که همیشه در حال افزایش است ، که علی الرغم تلاش های زیادی که از سوی فقها و سنت گرایان روشنفکر صورت گرفته اما از اینکه دست آورد های محدودی را در برداشته به بسیار زودی نا پدید شده اند . برخی متفکران بیش از هر چیز دیگر به جامعه شناسی تاریخی توجه دارند و با نگاه تاریخی به اسلام سعی می کنند جوامع اسلامی را از این تنگنا ها نجات دهند ، به باور آنها قرآن کریم در زمان و مکان و در محدوده ء جغرافیاوی خاصی و به یک زبان مشخص از دست کم چهار هزار زبان دنیا نازل شده و به همین خاطر برای درک مطالبش نا گزیر به مراجعه به تاریخ خواهیم بود . همان طوری که در مواردی چون شان نزول هم ، مناسبت های مختلف نزول آیات در نظر گرفته می شود و در همین رهگذر برخی از متفکران و دانشمندان تلاش می کنند متون را تحویل اخلاقیات بدهند وبار اجرایی را از دین بگیرند و آنچه را که در صحنه جامعه اتفاق می اُفتد مبتنی به قرار داد های اجتماعی تفسیر کنند . چنانچه آخیرأ یک جریان زبان شناسانه در نگاه به متون پیدا شده است که در این رویکرد زبان عربی یک زبان" جنسیت " دانسته شده و این زبان ناگزیر تحت تأ ثیر قدرت های حاکم بوده است و از آنجا که در طول تاریخ بشر ، " مذکر " غالب بوده زبان نیز گرائش " مذکر " پیدا کرده به طوری که خداوند (ج) نیز در قرآن با الفاظ " مذکر" خطاب می شود . اما اگر به این ویژه گی زبان عربی توجه شود ؛ هر جا که ضمیر " مذکر " استفاده شده میتوان آنرا به جنس " مؤنث " نیز تعمیم داد وبه این مشکلاتی که گاه ، گاهی در مباحث د ینی بو جود می آید بر طرف خواهد شد .

یاهو

8/مارچ /2007 مطابق

17 حوت 1385