منصور سایل شبآهنگ

 

گفت:او را کشُتند

گفتم:او کی بود؟

گفت: او من بودم

گفتم: تو کیستی؟

گفت:من توام

..... و من باز این شعرم تکراری ام را با واژه گان خاموش و سوگوار با خودم خواندم.

خدای من! روزی خواهد آمد که این شعرم، تنها قصه ی خونینی از واقعّات تاریخ گزشته ی ما با شد ؟

 

 

کشُتند مرا

از قتل ِ هماره پرده بردار، کشُتند مرا

در جبهه و شهربند و بر دار،کشُتند مرا

در رهگذر حیات،هردم ؛بی جرم و گناه

در خانه و کوچه و به بازار،کشُتند مرا

بی پرده به دشت و کوه و جنگل، در کنج خفا

با دیده ی بسته ،پای دیوار ،کشُتند مرا

هر روز زهفته ،هر مه و سال،سی سال سیاه

در شب همه خواب و صبح بیدار،کشُتند مرا

داماد شدم ، شب عروسی، خفتم به کفن

گشتم چو عروس، هم به آزار ، کشُتند مرا

رفتم چو به درس ، برنگشتم از مکتب مرگ

در پیری و با امید دیدار ، کشُتند مرا

گمگشته به گردباد ِ تاریخ ، تاریک شدم

در معبد ِ رهبران ِ کشُتار ، کشُتند ، مرا

گور شهدای کشورم را، یک یک بشمار

معلوم شود که چند میلیون بار ، کشُتند مرا

ای صاعقه، رحم کن! ازین بیش، ما را چه کشُی؟

من زنده کجا شوم، که بسیار، کشُتند مرا

شد سرخ به رنگ لاله گورم،باری بنگر

با داغ ِ فراق ِ میهن این بار ، کشُتند مرا

ای دوست اگر تو زنده ماندی، در خاطر خویش

این پیکر پاره ام نگه دار، کشُتند مرا

 

ماه می سال 2000 م