دو شعر تازه از  راحله یار

 

 

چه علت است که بیهوده تاب وتب داری؟
خیال برتری ای دوست! بی سبب داری؟
خدا تو را به دل آزاری آفریده چنین؟
ویا خدانکند عمرهاست تب داری
حوا چگونه به تو سیب راتعارف کرد؟
که تاهنوزبه دل کینه و غضب داری؟
تو خود لذایذ آن سیب را ندانستی؟
که برحقیقت خود خشم بی سبب داری؟
به جزحکایت یک عمر خودپرستی نیست
ترانه ای که تو هرروز زیرلب داری
برابریم و دو بال ِ صعود ِپروازیم
تو سهم بیشتراز من چرا طلب داری؟


اهدا به ققنوس های وطنم

همصدا ! برخیز کاخ ِ آرزوهایت شکست
قامت ِ کاج وبلندای تماشایت شکست
دخترت بر سر بساط شعله برپا کرده است
حاصل ِ عمر ِ عزیزت سوخت فردایت شکست
با دروغ دین وفریاد تساوی ، حریت
هرکسی باحیله ء نو دست یاپایت شکست
بر تو شورید وتجاوز کرد ودربندت کشید
برتو خندید ورهایت کرد ودنیایت شکست
مرگ بادش باچنین وحشت سرای بندگی
خاک برجانی که لبخند ِ مسیحایت شکست
با هیولای پلشتی اختیارت را گرفت
باسر ِ بازو غرور و بال ِ عنقایت شکست
خواهرم برخیز! راه چاره ی برخود بیاب
بشکن آن دستی که کاخ ِ سبز ِ رعنایت شکست