طنز داستانی

آصف بره کی

هرج ومرج فکری

قدوس دراولین تفریح ازمعجزه تازه درشهرقصه هایی کرد که ازماجرای بدان بزرگی هنوزنشنیده بودیم. باآنکه برای امتحان کانکورپوهنتون آماده گی میگرفت، ولی بازهم اینبارگپهایی بزبان آورد که ازسروقدش بسیار بسیارکلانی میکرد.”هک وپک” مانده هر کدام بادهان بازگپهایش راسراپاگوش کردیم شرح معجزه درشهرحتی تفریح دوم وسوم هم پایان نیافت.آنروزداغ تابستانی همه ازناتمامی قصه بادلهای پر غوره بخانه هایمان برگشتیم.
ولی روزبعد که پای قدوس دم دروازه ی مکتب رسید، دور وبرش راگرفته جویای دنباله ماجراشدیم که ناگزیر ونفس سوخته باچنین سرآغازی ادامه داد:
دیشب کلانهای دور ونزدیک خانواده باهم نشسته بودند یک پایه بادپکه کهن زیمنس مثل یک کشمش وچهل قلندرلحظه به لحظه اینسو وآنسوکشانیده میشد. باآن که دگرسردی پخش نمیکرد، به ازدیاد خود ازگردش چندین ساعته مثل تابه داغ آمده بود.برخی حاضران پکه های دستی بوریایی رابه سر وصورت خودپکه می زدند. و دستمالهای رنگ رنگ گل سیب نیم متره غرق آب عرق شده بود که حاضران عرق سر وصورت خودرا باآنهاخشک می کردند. واماهمه یکسره بادقت خاص به یگانه موج خبری رادیو افغانستان گوش داده، ازپیشرفت تازه ترین تحولا ت دركشورآگاهی حا صل میکردند.دروقفه های کوتاه ودراز پرسشها وپاسخهایی نیز میانشان رد وبدل میشد...
همین که جریان بازگویی ماجرا توقف کوتاهی پیش آمد، همه یکصداگفتیم، خوب چی می گفتند؟
قدوس گفت، “
همه چیزیادم نیست”،
ولی مثل یک بازیگرحرفه ی به تمثل صحنه ها پرداخت:
یكی از حاضران مجلس گفت:

“ ...قومندان عالی بودبیاد را.”
دگری درحالیکه ازدهان پفی برسم سردساختن بالای بروت وبینی کشیده بود، گفت:
“ كدام قومندان لالا”
سومی پاسخ داد:
“ جان بیادر، مخصداز قومندان خوخود سردارصایب اس، ازبیترین منصبدارای قدیمی وطن، فامیدی!”
یکی دگرازحاضران درحالیکه اول پیاله چای سیاه رابدهان برده بصدای بلند "متسه" ازآن جرعه ی به حلقوم فروبرد، بازبه تائید گفت:
“راس میگی لالا، براستی که سردارصایب سروکله خوب سیاسی داره، امشاً اله که باد ازی روزگار وطن خوب میشه.”
امامیان حاضران مجلس، بی بی حاجی در جوش صدای مرد ها وجوا نا ن با سواد با صدای مخملینش گفت:“ نی بچایم، مه فکر می کنم ای مدا خله ده کارخداوندیس و پاچام سایه ی خدا، ولأ اگه روز وحال ما وشمابه روز" گه لی" بدل نشد، بازده روی مه قشقه بکشین، اینه ای روزوای چای سیاه نشانی”.
چندتا مردها بویژه چندتا بچه های روشنفکربه یکد گر نظراندازی کرده با حرکات غیرهنرمندانه چشم وابرو یاد داشت بی بی حاجی رابه استهزا گرفتند. واین روشنفکران بودند که باگپ بی بی حاجی "تبرشان دسته یافت"که بزودی رشته سخن رابدست گرفته حسابی دقایقی به تحلیل وتفسیر اوضاع جهان ومنطقه، سیاستهای استراتییک ابرقدرتها وگیرماندن افغانستان میان رقابت های آنان گرگفتند ودر سفتند، سپس سوابق دولتمداران تازه بقدرت رسیده را بشهادت تاریخ افشا کرده، ازفلسفه نئومحافظه کاران وتئوری مترقی آزادیبخش ملی، ازجامعه مدنی، ازسیکولاریزم، فوندا منتالیزم، رادیکالیزم، لیبرالیزم، دموکراسی، ازجریان های تازه هنروادبیات وفلسفه مثل نئو رئالیزم، سورئالزم، مدرنیزم، پسامدرنیزم وغیره بازبان نو ومعیاری صحبت کردند.
بابه اعظم که ازنوجوانی درخانواده خدمت کرده بود، همه رازها ونیازها وحساسیت های خانواده وبستگان دور ونزدیک را بخوبی میدانست بویژه آنگاه که متوجه شد یکی ازبزرگان حاضر مجلس لنگی اش رابرون درآورده وفرق سرتراشیده اش را می خارد، تالحظه ی نگاهش ازآنکس کنده شد، دگری رادید که بایک دست تسبیح می اندازد و دست دگراش را به نیفه ایزاربرده، اول ایزاربندش را دوباره محکم بست وسپس حسابی دو"قات" پاهایش را بخاریدن گرفت، که حتی به حضور بی بی حاجی ودیگربزرگان هم توجه نکرد. وبابه اعظم که به باریکی اوضاع پی برده بود مثل همیش بارئیس خانواده چشم بچشم شد و ازنگاهش چیزی خواند.ازگوشه آخرخانه برخاست تا چای مهمانان راتازه کند، چون همزمان جریان گفتگورادنبال کرده بود باصدای لرزان خود، گفت:
“پدرا، مه خوفقط همیقدرمیگم که ای کار پاچایی گرفتن سرداربسیارناجوانمردانه بود.ای کارجوانی ومردانیس که وختی پاچاسرتخت خود نبود وسردار رفت جایشه جرکد.اگه ایقدرکاکگی داشت میرفت وده اوضورخود پاچاجایشه جرمیکد.واو وخت مام میگفتم که بیشک سر دار چشمته صدقه، نوش جانت هرکی ازدم شمشیر خوردآب نوشش باد".
کدام کسی ازحاضران روشنفکربالبخندی گفت:“ بابه اعظم گپای توام صحیس، مگم وختی سیاسته نمیفامی نظرنتی، چراکه اینجه مردمای خط خان شیشتن “.
مادامی که این حرف گفته شد فضای خاصی درخانه حکمفرما گردید. قدوس اینراگفت وادامه داد، درحالی که روشنفکران به تحلیل ها وتفسیرهایشان ادامه دادند ولی چشمانم راحرکات غیر عادی چند نفرازحاضران خط خوان مجلس به خود جلب کرد.
الف خان” مشهوربه“لاله کو” سرکاتب خیاط خانه اردوبلافاصله کلای پوست قره قلی خاکی رنگ"اصلا کبود" خودرا ازسرزانومیان دوکف دستهای خود گرفته مالید و پس ازآن به سرخود کرد.ودستانش رایکی با لای دیگربالای شکمش چسپاند، مثل مردانی که برسرنمازمی ایستند. اوکلاه قره قلی راکه سمبول شناختش میان دوستان بود بروایت زن کلان کاکاجبارهمسایه دیواربدیوارشان که تحقیق درهمچو موارد ازنقاط ضعیفش بود، گویا از پدرخدابیامرزش “ افتخارآغا” مشهوربه ”کلانکار وکیل” که دوره هفتم شورا ”جارچی ”انتخابات یکی ازکا ند یدان وکالت ولسوالی، بمیراث برده بود. افتخار آغا در خرید وجمع آوری رای مهارت خاص داشت.اوبخاطری "کلانکاروکیل" لقب گرفته بو د که مردم قرا وقصبات ولسوالی راپس ازادای نمازهای جمعه ساعتها در مسجد نگهمیداشت وباسخنرانی های چرب وشیرین خود در دشت های سوزان که سال یکبارباران موسمی میدیدند، دریاهای آب جاری می کرد وبه کسانی که باخرعاریتی همسایه زمین بایرخودراشخم میزدند ، جفت های گاو قلبه یی، سرک های جغل انداخته وقیرریخته، مسجد و شفا خانه . . . وعده میداد.
یکی ازآرمانهای بزرگ افتخارآغااین بودکه الف خان به مکتب حربیه واقع مهتاب قلعه شا مل شود و روزی اورا درلباس نظامی ببیند.قرارمعلوم خودلاله کونیز به منصبداری علاقه آتشینی داشت، قراروعده اگر کا ندید وکیل رای کافی میبرد وبررقبایش غالب میشدلاله کوحتما به مکتب حربیه شامل میشد. مگرباتاسف که کاندید وکیل روزهای پایانی وتعین کننده انتخابات به اثر قلت نصوار بینی تمرکز فکری خود راازدست داده بود. و ناخودآگاه گاه بالنگی وگاهی با کلاه قره قلی ودوسه بارهم حتی سرلچ، باچپن، پیراهن وتنبان ولی همراه با کرتی دریشی انگریزی سخنرانی کرده بود.بدینسان تمام اهداف، برنامه ها وتعهدا ت پیش از انتخابات و پس ازانتخابات بهم خورده بود.
گپهای قدوس دراینجارسیده بود که زنگ مکتب بصدا درآمد وهمه فقط بزورپاها وارد صنف شدیم ورنه هوش وگوش ما گرو ماجرای واقع شده درشهرمانده بود، که قدوس هم صنف آنرا بازگویی میکرد.
***




تفریح اول

ماجرای "سفربری"


قدوس درتفریح اول که به اوج بازگویی ماجرا رسیده بود، دگر خود به تمثیلگرقهرمانی مبدل شده بود که باسرعت برق ازنقشی به نقشی میرفت وسیماهارا هنرمندانه تمثیل میکرد. "لب ولعاب" مجلس را بازبان خاص واستادکارانه بیان میکرد وما هنوز بادل وجان به ادامه بازگویی ماجرای واقع شده درشهربه اوهوش وگوش بودیم واینبار گویا خطاب بما گفت:
....شما "میفامین" که شامل شدن به مکتب حربیه وقت تنهاازدو راه ممکن بود، یکی آنکه کاندیدبایدازوابستگان ودوستان افراد بلند پایه سلطنت و حکومت می بود، یااز راه پرداخت پول که بنام حق الشمول دراصل "رشوه" شهرت یافته بود. و خود“حق الشمول” پول گزافی راایجاب میکرد که هرخانواده توان پرداخت آنرانداشت!
ماهم دانسته ندانسته سربه توافق تکاندادیم و قدوس ادامه داد:
بهرحال دوستان میگویند که لاله کودراصل چیزی درشامل نشدن به مکتب حر بیه ازدست نداده. مگرتنها امتیازناچیزمادی وداشتن یکی دونفرخدمت راکه حکو متها همیش به افسران بخاطروظیفه خطیرشان دردفاع ازکشورقائلند، ولی شوق چیز بدیست تاروزها یی که همه بیاد داشتندلاله کوازافسرشدن دست بردارنبود. وقت اضافی رادرگردآوری مجله های نظا می، خریطه های نو وکهن اراضی سپری میکرد.
درآن سالهایی که یکبارمحمد داود خان اردوی کشور رابه حالت آماده باش در آورد، امرسفربری نیز صادر شده بود که یکعده ازباشنده گان خارج امرسفربری هم داوطلبانه برای اعزام به جنگ نامنویسی کرده بو د ند.
همین که مابه یکدیگرخود نظرانداختیم قدوس گفت:
...بچه ها حدس تان بجای، درآن میان نام لاله کو نیزشامل بود.اماچون قدش ازحدلازم کوتاهی میکرد، نامش صرف درلست احتیاطی داوطلبان سفربری ثبت شده بود.لاله کوبرنامه حمله ودفاع خودرابا تمام جزئیات آن تدارک دیده بود.پسانهاکه برنامه جنگی اش افشا شد، درکوچه وبازارگفته میشد که الف خان سالهای زنده گی غیرفعال دراردورابیهوده سپری نکرده ، زیرا اساسی ترین بر نا مه عملیات رااوآماده دراختیارداشت، اگرهم احتمالاجنگ درمیگرفت، صدفصید بردبا او دسته اش بود.
سرانجام که اینبارنیزبخت لاله کوگل نکرد.وکل ماجرای سفربری به پف کردن درازمدت وترکیدن آنی”پوقانه” شباهت دا شت.به قضاوت لاله کودرعقب نشینی اینکارکسان دیگری مقصربودند، نه خو د سردارصاحب.
پسانها چه بهاربود وچه تابستان لاله کو وقتی ازکاربرگشته بود، پس از رفع خستگی باپوشیدن لباس افسری فوق رتبه که علامه ونشانی ندا شت از خانه بیرون میشد، چمن پیش خانه راآب پاشی کرده، باغچه ترکاری را “خیشآوه“ میکرد. وبد ینسان رضایت خاطربه مراد نرسیده خود راحا صل مینمود.چندباری هم که بخاطر پوشیدن لباس بی نشان افسری موردسوال تمسخرآمیزکوچگیها قرارگرفته بود باصدای بلندگفته بود، “منصبدارای کلادار و نشاندار مثل مارشال، سترجنرال وجنرال چی کدن که مه از پو شیدن دریشی بی نشان عسکری شرم داشته باشم.”
***
تفریح دوم
تازی افغانی

به تفریح دوم که رسیدیم، اول فکر کردیم که رشته ی سخن ازدست قدوس رفته، مثل کسانی که "بی خریطه فیرمیکنند" ازاینجاآغاز کرد:
یکی دگرازحاضران مجلس “کندل خان” مشهوربه پسرتحویلدارمرزا شرف بود که سالهای سال درمربو طات مستوفیت کابل وبعدها به اخلاص کدام مقام وزارت مالیه که باهم پیوند دوستی پیداکرده بودند، در ریاست گمرک کابل کارمیکرد. کندل خان خود را کمی راست کرد و جسم تنومندش را تکانی داده، موهای خود راکه برسم بالا ترین جریان مد و"فیشن" روز وطن باروغن موچرب میکرد ، با کف دست راست ازروی پیشانی به عقب سرخود کشید وبه بابه اعظم که”بد” کرده بود ونظری داده بود، با قیافه معنی داری خیره شد. وفقط همینقدر گفت، ”ازبدبدترش توبه، اینه ای هم نتیجه انقلاب بابه داود که سیاسته به کوچه وبازارکشید.”
ولی قدوس با بازکردن سرماجرای دگری که درادامه میآید، بما فهماند که حافظه ی خاص وباورناکردنی دارد وگفته هایش کاملا سر خط است:
میان هم مجلسیان آنشب یکی هم شاه نظرخان نام داشت که براستی یک آدم بسیارفهمیده وباآنکه خط خوان بود، خط نویس هم بود.برخلاف دیگرحاضران مجلس آرامش خود را از دست ندا ده، همیش تاسگرت میان دوانگشت دست چپش دود میکرد، آرام وخونسردبه نظرمیرسید.مردلاغراندام، تیره رنگ وقره قلی پوش بود.اماتاریخ کلاه اونیز نا معلوم بود، شایداوهم آ نرا ازیکی دو نسل پیش به ارث برده بود، زیرادرسرش کلانی میکرد وطبق عادت همیش کلاه خود رااز بالای چشم به بالای پیشانی میکشید.سگرت "کی ۔ دو" ی درازدود میکرد وکمی مرد باسنجش و اقتصادی بود.یک سگر ت را دوسه بار روشن وخاموش کرده، مگرتاپایان کیف میکرد. پس از هر “کش وپف” میل حرفزدنش زیاد میشد، باوجودتن لاغرصدای غور وگیرایی داشت، اما گپهایش همیش شنید نی بود.
شاه نظرخان ازجمله نخستین دسته محصلان افغان بودکه سالهای سلطنت شاه امان اله برای فراگیری تعلیمات نظامی به ترکیه اعزام شده بود.آنجاشیفته اصلاحات کمال اتاترک گردیده درهربحث وگفتگویک مثال ازجامعه نو ترکیه وسه مثال ازشخصیت اتاترک میآورد.
نظرخان ادعا میکرد اصول آموزش وپرورش اطفال رانیزدرآنجا فراگرفته، دو طفلش را با دقت خاص طبق اصول تغذیه سالم پرورش میداد، چنا نکه روزانه مقدارمعین سبزیجات خام راشسته با”پطاس” به اطفالش میداد صرف کنند وسبزیجاتی راکه پختنی بودند، با ساعت جیبی و حرارت سنج کنترو ل میکرد تااصالت جوهرشان ازمیان نرود.
نظرخان درکنارپرورش صحی اطفال روش دگر پرورش را نیزبکارمیبرد، اطفال خود بخصوص پسراش را که بزرگتربود نمیگذ اشت درکوچه وبازارگشت وگذارکند.نمیگذاشت دوست ورفیقی ازهم کوچه ها داشته باشد، نزدیکی اولادهاراحتی باخویشاوندان مانع میشد.میگفت، ” تربیه اولادا خراب میشه”.امااوکه باروشهای آمو ز ش وپرورش نوآشنا یی داشت، میکوشید درزندگی اطفال خودآنهارابکارببرد.میگفت، “بخاطررشد احساس وعاطفه اطفا ل باید حیوانات خا نگی مثل پشک، خر گوش ویاسگهای نسل پاک وآموزش یافته دور وپیش خو داشته، حتابادستان خودلمس شان کنند.وبه اضافه میگفت،” یکی ازپیشوایان دا نش جد ید آ موزش و پرورش ترک این اصل رادانشمندانه ثابت کرده است. دانشمند متذکره طی مسافرتهای مطالعا تی بکشورهای” متمدن” اروپا درانگلستان وفرانسه متوجه این اصل زرین شده بود. وپس ازبازگشت بکشورش این چشمدیدها و نتیجه گیریهای مطالعات دانشمندانه رابحیث رکن مهم رشد احساس وعوا طف اطفال، به برنامه آموزش و پرورش کشورپیشنهاد و احتمالا پسانها واردکرده بود.
شاه نظرخان بارها حضوردوستان باحسرت واندوه گفته بود،”ایکاش کشورما نیزدارای چنین شخصیت ها و موسسات خاص به مقصد مطالعات علمی آموزش و پرورش میبود. ولی بقول قدوس باری نظرخان رویدادی رادر پیوندصحت وسقم این مساله چنین باز گویی کرده بود:
...سال هاپیش حادثه ی عجیبی رویدا د، اگرچه حادثه درنگاه اول کمی حساسیت سیاسی بارآورد، اماخوشبختانه پسا نها به اثرکارآزموده گی مقامات دولتی آنوقت به خیروبرکت کشورتمام شد.جریا ن ازاینقراربودکه بقول یک مترجم افغان، روزی یک مشاور نظامی روسی درمربوطا ت وزارت دفاع به مقامات حکومت افغا نستان اطلاع داده بود که دراین اواخر یکعده ازخارجی های مقیم کابل که بیشتراتباع کشورهای غربی بودند به گمان اغلب با پشتیبا نی مالی کدام جنبش “سکتورسوم” اروپایی بنام انجوی مدافعان حیوانات، سگهای ولگرد وتوله یی کوچه ها وپس کوچه های شهررابخانه های خود برده، نگهداری میکنند.به اساس اطلاع مشا ورنامبرده هدف از نگهدا ر ی سگها توسط این افرادخارجی مقیم کشور وازطریق انجوهای متعددی که بدین مقصد فعالیت داشتند، نسل گیری سگهای نو بود نه عمل حسن نیت که سپس نسلهای تازه آنها رابه اروپا وامریکابرده بر آنها تجا رت میکردند.
نظرخان گفته بود:
تاآنزمان دنیا افغانستان را فقط ازروی چرس و تریاکش می شناخت، ولی تازه آنروزها بود که تازی افغانی بنام ”افگان گریهند” نیزشهرت یافته بود، راستی که "افگان گریهند" بحیث یک“سگ خونپاک، با هوش وبا خصلت درباری” سروصدای زیادی براه انداخته بود، چنانکه یک رو شنفکرمتوسط اروپایی وامریکایی افغانستان راروی نقشه سیاسی دنیانمیتوانست تشخیص دهد، ولی تازی افغانی راباتمام مشخصات زیستی ۔ کرداری اش خوب می شناخت.ازاوهمیش بحیث یک سگ باقاعده سرکش، درباری واشرافی یادمیشد.یکی ازخصو صیات سرکشی اش آنبودکه هرگاه بویی ازگشت و گذار خرگوش، تارو"مرغ دشتی" یاخوک وحشی درگرد ونواحی بمشامش رسیده بود، درزنجیرهم گیرنمی آمد وتاوقتی که ازنفس نیافتاده بودبه سمتی که شامعه اش حکم کرده بود بسرعت گلوله توپ میدوید ومیدوید ومیدوید تا....
سرانجام تازی افغانی یا"افگان گریهند"همه ساله دررقابتهای جهانی سگهاکه دریکی ازکشورها ی اروپایی وامریکایی به اشتراک صدها سگ تربیه شده ازسراسردنیابرگزا رمیشد، جزآنکه حضوردائمی داشت، به ازدیاد ”همیش مقامهای اول، دوم یا سوم راازآن خودمیکرد.
قدوس درادامه گپهایش باز بقول نظرخان گفت:
"پشت هرکاسه نیم کاسه هست"، گپ ازاین قرار بود که دراصل آنروزها دگرسروصدای جهانی شدن"افگان گریهند" درعین حا ل یک رقابت سر سخت درنوع تاز یها با تازی روسی” راشین برزوی”بمیان آورده بود.
پس ازاین گزارش"مشاور روسی" بودکه حکومت وقت سگهای ولگرد وتوله یی را زیردیده بانی ریاست کابل و مدیریتهای شاروالی های ولایات کشورقرارداد.وروزانه صدها سگ توله یی زیر تعقیب کارگران “تنظیمیه” شاروالی ها قرارمیگرفت. وسایل فنی جدیدی که تازه از شور وی وقت واردشده بود، دراثربگیرونمان کارگران شاروالی ها در کوچه ها و پس کوچه ها گرفتارشده، برخی ازآنهاجابجاهلا ک گردیده، بر خی دگر شان پس از گر فتاری در موترهای خاص به جاهای نا معلومی برده میشد.
پسانهااینهم افشا شده بود که مشاور“خیرخواه” روسی درافغا نستان، این مساله را با مقامات مربوط حکومت خود "شوروی" نیزدرمیان گذاشته بود.ودر نتیجه حکومت وقت شوروی به اداره مربوط پوست و روده آنکشور دستور داده بود تادراین موردخاص به کشور”دوست” افغانستان مساعدت نماید.پس ازاین دستور، اداره نامبرده حاضرشده بود، سگهای توله ی را بدل قیمت فوق بازاربین المللی خریداری نماید ودرخود شوروی ازآنها برای اهداف لازمی استفاده بعمل آورد.
***
تفریح سوم
تارزن


قدوس که مثل ماشین موترجرمنی گرم آمده بود، دگرازهرگل وسنبل وهرباغ وراغ گپ میزد وبقول خودش که "ازگپ گپ میخیزد" سرگذشت دگری را که بموضوع اصلی ماجرای واقع شده درشهرپیوند داشت، چنین بازگویی کرد:
روزهایی که گل نظرپسرشاه نظرخان تازه پشت لب سیاه کرده بود. اینسوو آنسوبچه های همسایه را میدید که روی بام ها میدوند، کاغذپران بازی میکنند و جوخه جوخه درکوچه ته وبالامیگردند.اوازبازی وآزادی آنان رشک میبرد. واین وضع تا آنحد بالایش تاثیرکرده بود که دیگرداشت یگان رو ز برسم اعتراض ونارضایتی چیزهایی زیرلب غم غم میکرد وگویا پدر و ما دراش رابخواستهای جدیدسنی اش متوجه میساخت.
نظرخان متوجه این وضع شده بود ودرخفا درپی چاره جویی بود.نبض وضع رادردست خود داشت ودستپاچگی بخود راه نمیداد. تااینکه روزی موفق شده بود سگ پاک و آموزش یافته ای برای پسراش گل نظرازکدام آشنا ی خارجی که زمان ماموریتش بحیث دیپلومات درافغانستان پایان یافته بود، بدست آورد.
سگ نام خاصی داشت “تارزن”.رویهمرفته همه گپهارامی فهمید وجالب این که به دوزبان آشنایی داشت.ازروی سرشت طبیعی زبان انگلیسی اش قوی بود وفارسی راهم بخاطری که درافغانستان بزرگ شده بود، یاد داشت.درخا نه اورا” تارزنی” صدا میزدند.به اوامربلافاصله وا کنش نشان میداد واماهرچه صاحب خانه گفته بود، اجرانمیکرد بخصوص دریک مورد خاص خیلی بی تفاوت بود وبخواست دگران بی اعتنا .
درسالن شاه نظرخان غیرازدیگرمفروشات ولوازم یکپارچه قالین دستبا ف زیبا با ترکیبی از پشم وابریشم و نقشی ازصنعت قالین بافی هندی، آسیای میانه و قفقاز وجود داشت که تارزن فقط درکل خانه دلباخته همین پارچه قالین شده بود.همیش یکه راست میرفت رویش لمیده خلوت میکرد. دوست داشت با استخوان بزرگ که به رویت توله پای غژ گاو پامیردرفلپاین ساخته شده بود، روی این فرش زیبابازی کند.دلخوری وسرزنش نظرخان در این موردبی اثربود وجایی رانمیگرفت.
گل نظربه خواست پدربه کورس زبان انگلیسی میرفت و انگلیسی را تا آنروزهاخوب یادگرفته بود.امانقش تارزن بحیث یک وسیله خوب محاوره زبان دراومحسوس بود، غیرآن تمرین ومحاوره زبان انگلیسی در افغا نستان باانگلیسی زبانان غیرممکن بود.
قدوس آخرین گپهای خودرا پیش ازخلاصی تفریح سوم باهمان کیفیت بلند تمثیلی که ما بیشترازپیش به او هوش وگوش بودیم چنین ادامه داد:
***
یکروزعید نزدشاه نظرخان که بزرگ خانواده بود، عید مبارکی رفته بود یم.دوستان دگری نیزازخورد تابزرگ آنجا تشریف آورده بو د ند.خو د نظرخان مثل یک بزرگ واقعی خانواده بالباس نو وزیبای شایسته عیدی سر بالای خانه نشسته بود و تصویر واقعی یک شخص صاحب رسوخ را تمثیل میکرد.مجلس گرمی برپابود. درسالن شان خوردنیهای گوناگون تند، شو ر، شیر ین، میوه های خشک وتازه چیده شده بو د. چای داغ تازه بتازه میرسید وهمه با شادمانی گرم قصه وگفتگوبودند.هر کس به وزن وسلیقه خودحرف میزد.حرف هایی ازده هاتادرختها وازدرخت ها تا سر گردنه هاوکوه ها وازآنجاهاتابحرها واوقیانوس ها واطراف آن مطرح میشد. اطفال هم روی کفشکن وحیاط گرم بازیهای جهان خود بودند وهیچکس با کسی داد وغرض نداشت.درگرمای همین فضا بود که تارزن نفس زنان ازهوا خوری برگشته، واردسالن شد ورفت یکه را ست روی همان قالین زیباکه دگران جر ئت نمیکردند بالایش پای گذارند، لمید وبه یکباره توجه همه را بخود جلب کرد .

پس ازحکمفرمایی سکوت کوتاه، گفتگوی مجلس مرکزی شد وحرفهای زیادی بالای سگهای باتربیه خارجی ازنسلهای پاک، بویژه بالای آن گله ای بزرگ که دردربارملکه درقصرهای متعدد وازجمله در”بوکینگهام” پرورش مییابند، مطرح گردید.
روی آمدگپ “ماما زمان” کار مند”آتش خا نه” سیلوی مرکزکه” سگ باز” مشهوری بود، سوگند یاد کرد“ اجدادتارزن هم به گله بوکینگام میرسد.” میرزا”باقی خان” از ریخته گرهای مشهورکابل که شخص جهان دیده ای بود درجوابش، گفت: “زمان جان فکرمیکنم پای اجداد تارز ن از منطقه های ما وشمایعنی از پنجاب وکشمیربیرون نرفته”. ماما زمان بازهم میخواست چیزی بگوید، اما کاکاپیروازکارمندان سابقه داراطفائیه بزود ی وارد صحبت شد وگفت:“...که بیادراپشت اصل ونصبش چه میگردین به نشست وبرخاستش ببینین”!
قدوس تایید کنان ادامه داد:
...کاکاپیرو راست گفته بود، خود تارزن مثل اینکه جومجلس رادرک کرده باشد، با سیمایی که خنده تحقیر آمیزرا میر ساند، باغرورخاص بالای همان قالین لمیده بود.به چهره ها وسیماهای اشخاص بویژه به آنانی که زیادپرحرفی میکردند، ومثل اولین وآخرین روشنکفر وطن قیافه گرفته بودند، خیره میشد.باتفکر ژرف به حرفهای حاضران گوش داده بود، آداب عدم مدا خله درسخن دگران را رعایت میکرد، اماباقی اینکه یک جانوربود، کارخودرادر چهارچوب اصول یک جانورمتمدن انجام میداد واین حق رادگران نیز برا یش قایل شده بودند، زیرا یک جانورخار جی بود وخود اش بهترازهمه کس خوب وبدکارهایش رامیدا نست.
وبازهم کاکا پیروحرفهایی در وصف تارزن زیبا وهوشیاربزبان آورد و دگران فقط با اشاره تکان سربه حرفهایش صحه گذاشته، سراپا گوش بودند.کسی از چشمهایش،کسی هم ازهوشیاری وگوش بفرمانیش یاد آوری کرد.تا اینکه حرف برسر زبان فهمی اش بمیان آمد. وکاکا پیروپرسید: “... بیادر زاده، ما شنیدیم تارزن انگریزی میفامه !” گل نظر گفت، “بلی، کاکاشماکاملاراس میگین”.کاکا پیرو ازاوخواست تا پسراش راکه روی حیاط بازی میکرد، وتازه درمکتب انگلیسی فرامیگرفت، درون سالن صدا بزندتااوهم از زبان فهمی تارزن چیزی ببیند.دراینحال گل نظرمادامی که ازارسی صدا زد،”اتک “! ”اتک “ بیا...! نبود که تارزن بایک خیزبرق آساازجایش پرید وبیرون شتافت ودریک چشم بهم زدن آن طفل خوردسال را پیش چشم همه حاضران مجلس نقش زمین کرد و دندا نهای” نیشی” خود رابه پایش فروبرد.های وهوی بزرگی همرابا بگیرونمانی برپا شد،اماگل نظر بزودی مداخله کرد وتارزن رابا گفتن “کم” و”لی” دوباره روی قالین خواباند وخاطراش راجمع کرد، مثل این که هیچ چیزی واقع نشده باشد.

(پایان)