رسیدن به آسمایی: 11.2007 .17 ؛ تاریخ نشر در آسمایی :11.2007 .17

 

چند شعر  از جاوید فرهاد

 

خواب واژه ها

با قلم، با قصه، با کاغذ که پیمان می کنم

خواب چندین واژه را هر شب پریشان می کنم

شعر هایی می نویسم، بی تعارف در سکوت

عشق را بر سفره ی احساس مهمان می کنم

روبرویش می نشینم، با دلِ مملو ز شعر

از غزل، از مثنوی، از عشق پرسان می کنم

چشم هایش را که می بینم خجالت می کشم

اضطرابم را درون سینه پنهان می کنم

وقتی می فهمم غمش را، روبروی آسمان

ابر می گردم – به خود پیچیده – باران می کنم

 

***

 

از بلخ دل تا خانقاه عشق

امشب حلاوتی به عسل قرض داده ای

اندیشه ای به ذهن عمل قرض داده ای

از بلخ دل گرفته و تا خانقاه عشق

یک سینه مولوی به غزل قرض داده ای

چیزی ز جنس عاطفه، چیزی ز جنس درد

هر دو به نام دل، به بغل قرض داده ای

خواندی مرا تفاله ای از سرنوشت و بعد

آندم مرا برای ازل قرض داده ای

هستی سرود تُست، ولی تو چرا چنین

مفهوم زندگی به اجل قرض داده ای

 

 

 

مثل من، تنهایی من

تنهایی
من از شب دشوار سخن گفت
تنهایی من با در و دیوار سخن گفت

تنهایی من شعر شد و واژه به واژه
با پنسل و با کاغذ و سیگار سخن گفت

تنهایی من مثل غزل بود که یکشب
در پنجۀ دلتنگی گیتار سخن گفت

تنهایی من عین همان " طوطی حافظ"
در قاب "پس آینه" بسیار سخن گفت

تنهایی من تر شد و بی هیچ خیالی
در خلوت بارانی پندار سخن گفت

تنهایی من، مثل من امروز سبق خواند
از مشق شب حادثه بسیار سخن گفت

تنهایی من پیر شد و فلسفه نوشید
با سرفۀ پیهم فقط از پار سخن گفت


1." در پس آینه طوطی صفتم داشته اند
آنچه استاد ازل گفت بگو می گویم."
 

 

***

 

کسی هیچ نگفت

برگ از شاخه که افتاد، کسی هیچ نگفت

آخر از جور تو ای باد! کسی هیچ نگفت

دل من رهگذری بود که با بقچۀ یأس

پشت در منتظر استاد، کسی هیچ نگفت

غم من قصۀ من گنجشکترین زمزمه را

لب یک پنجره سرداد، کسی هیچ نگفت

خرمن خاطره ها سوخت ولی هیچ گهی

آه از وسعت بیداد، کسی هیچ نگفت

وقتی پر بارترین عاطفه همرنگ سرود

از گلوی غزل افتاد، کسی هیچ نگفت