تاریخ نشر : 11.2007 .28
سخیداد هاتف
می تراود تشناب
در سال دو هزار و پنج در کابل صاحب یک خرگادی ِ به زمین خورده از مردم کمک می خواست و کسی کمک اش نمی کرد . چرا که همه می دانستند که اگر او را کمک کنند ، درد درونی او (به عنوان زایاننده ی اصلی اشعار اصیل ) زایل خواهد شد و او دیگر نخواهد توانست شاهکار زیر را بیافریند:
می تراود تشناب
می درخشد القاب
نیست یک کس که ببیند به چه روزم من و لیک
هر کسی یک رقمی عقده ی خود
بر سرم می شکند .
نگران با من استاده خرم
کسی از موتر لوکسی که ندانم نامش
سر برون کرده به من می گوید :
" هوی کاکا!
این خر مفلس خود را پس کن
ور نه پوز ِ او را
موترم می شکند ".
آن طرف تر
آدمی پست مدرن
درد ِ مردم دارد اما
از من و از خر من غافل هست
یک نفس می گوید :
" آی !
سر ِ من
هرمنوتیک شده !
آی گادی وان !
اگرت گاه بیفتد گذری در پاریس
به دریدا یا گادامر
عرض من را برسان.
و بگوی
در فرایند ِ سقوط خر و گادی با هم
گفتمان های کلاسیک خری
یک به یک در نظرم می شکند "!
خر ِ من سنگ صبوری است ولی
نزد این روشنفکر
غصه اش می گیرد.
زین غم ِ پست مدرن
ابتدا عقل خرم می سوزد
و سپس پشت خرم می شکند.
می تراود تشناب
می درخشد القاب
پایتخت است اینجا.
***