نجیب الله آگاه

 شهرشبرغان

اخلا ق العقلا

مقدمه :
نه طبقِ روالِ انشاي متقدمان، که مطابقِ مقتضاي بينشِ آدميان حمد و ثناي يکتاي بي نياز واجب است- آن که بنيانِ هستي نهاد و امکانِ« هستن» داد- در پي اين حمد و ثنا، درود و صلوات بر روحِ عظيمِ خاتم فرستاده گان ِبارگاه الهي استلزام خواهد داشت- آن که گوهرِ وجودِ شريفش مسيرِ رونده گانِ حقيقت پوي خدا جو را نور فشان نمود و راهي راست گشود- و فرستادنِ سلام و تحايا بر اولاد و احفادِ او نيز عينِ ثواب خواهد بود.
اهل فضيلت و فرهنگ را پوشيده نيست که املح الشعرا عبيدزاکاني را رساله يی است بليغ و فصيح، در انتقادِ اخلاقِ بزرگان و اشرافِ عهد، که اخلاق الاشراف نامندش و در آن به مواردي از فضايلِ اخلاقي قدما پرداخته و آن را با عنوانِ مذهبِ منسوخ و سپس همان فضايل را مطابقِ راي اکابرِ عهد خويش با عنوانِ مذهبِ مختار تقرير فرموده است. الزامِ اذهانِ اين نکته در تصريحِ نگارش اين مقالت به سياقِ رساله مذکوره، بالضروره حتمي است، تا از سويي رفعِ شبهت سرقت سبک و کلام گردد و از سويي استذکارِ مرتبتِ رفيع و منزلتِ منيعِ آن صاحبِ لطايف و رسايلِ بي نظير، معروف به صاحبِ اعظم افتخار الاکابر في الامم نجم الدين عبيد زاکاني باشد.
بر بنده گانِ خداي روشن باد، که غرض از نگاشتنِ اين مقالت نه تفنن است و نه هزالي، که طبع آدمي در اين دوران آن را برنمي تابد، بلکه ارضاي خاطرِ آشفته و دلِ به درد آمده از بيدادِ اکابرِ سفاه روزگار است،که برطريقتِ موافق پشت کرده اند و راه تظلم و تعدي پيش گرفته و يا به عباره بهترهمعنان اهريمن وعفريت گشته اند.
باب اول: در قناعت
مذهب منسوخ
در ادبِ پارسي اندر بابِ قناعت چندان گفته اند و دُر سُفته اند، که بي گمان پيچيدن اندر اين معني مطايبت به نظر آيد و تکرراستماع آن سودي نبخشد.آن چه تذکر را شايد اين که مي گويند: از محسناتِ اين مقال يکي آن که دانشمندانِ دنيا و علماي دين و حتي احبار يهود را در مورد، اتفاقِ رأي بوده است و آنان ابن آدم را در هر زمان و مکاني به طريق اين خصلتِ خجسته ارشاد فرموده اند.
مصراع: قناعت توانگرکند مرد را
همچنان در احوالِ بزرگانِ اعصار آورده اند، که اين طايفه همواره قناعت را پيشه گزيده اند و هرگزاز آن غافل نمانده و از برکت اين طريق فيض ها برده و به مقامات و کمالات رسيده اند. چنانچه عارفِ  پر اسرار شيخ فريدالدين عطاردر تذکره الاوليا اندر اين باب حکايت ها بسيار آورده است.
و ديگر آن که در امثال و حکم اين مفهوم مرقوم است، که « قناعت هر که کرد آخرغني شد» و نيز در رفتارِ عوام معلوم که « يک کشمش را چهل قلندرخورده»، که بي شک اين نکات متضمنِ ارجِ اين خصال در تفکرِ آدمي بوده است.
مذهب مختار
عقلاي اين عصر، که بر مشروحات فوق اعتقادي ندارند، بر ادلهء خويش استناد مي جويند که قناعت چون مصالح عدالت و مروت و ديانت استهلاک گرديده و حکمِ عقلِ سالم آن است که شئي مستهلک رابايد، در زباله داني نسيان سپرد و از خيرِ آن درگذشت. اصحابنا ميفرمايند: آدميزاده از آغازبه اين مهم التفات نداشته و در اين خصوص به سرپيچيِ ابوالبشر از اوامرِ آفريدگارش امتثال مي جويند، که به اين منظور به بهشتِ خدا قناعت نجست، تا تمايلِ خويش را به عدمِ قناعت آشکارسازد. بزرگان و سخن سنجان را اندر اين معني سخن و حکايت بي شمار بُوَد، ولي در لفافهءاستعارت و کنايت. چنانچه سعدي عليه الرحمه در گلستان فرموده: « دو کس مردند و تحسر بردند: يکي آن که داشت و نخورد و ديگر آن که دانست و نکرد» که حقيقتأ مرتبط به اين معني بُود و شواهدِ بسيارِ ديگر.
عقلا و بزرگان روزگار را مطابقِ حقايقِ مطروحهء مذکوره، رأي بر اين است، تامسافرِ قناعت را از خانه انديشه برون رانند و سمندِ اختيار جز بر خلافِ اين مسير نرانند، به مال و جاه و مکنتِ دنيا قناعت نجويند و جز برعکسِ اين طريق نپويند.