رسیدن به آسمایی :02.2008 .24؛ تاریخ نشر در آسمایی :02.2008 .24

 

آصف بره کی 

 

آن شهرکه بی چراغ و چون می سوزد

در دوزخ وحشت و جنون می سوزد

ای شعله زن نخست، گور تو خراب

کان ملک خرابه تاکنون می سوزد

(ع.ا.عباب)

زندان بی دیوار

(چاپ دومین مجموعه ی شعرازعلیشاه احمدی عباب)

"زندان بی دیوار" نام دومین مجموعه ی شعرشاعرافغان علیشاه احمدی عباب است که روزشانزده هم فبروری همین سال درشهرتورنتوی کانادا ازچاپ برآمد.

این مجموعه که به قطع وصحافت زیبا منتشرشده، دارای شش بخش است، حاوی غزلیات، عاشقانه ها، سروده های نیمایی، قطعات ادبی، رباعیات وچند شعربرگردان شده به انگلیسی.

تاکنون اشعار زیادی ازعلیشاه احمدی عباب در رسانه های مختلف فارسی زبان انتشاریافته وهمچنان اشعارزیادی از اوآهنگ ساخته شده وتوسط چندین آوازخوان معروف افغانستان سروده شده که یکی هم شعرمعروف لالایی بنام "آه للو ای کودک افغان للو" است. این شعر حوالی سال 2001 میلادی توسط هنرمند گرامی وحیدقاسمی آهنگ ساخته شد که به آوازاستاد مهوش سروده شده است.

علیشاه احمدی عباب درسال 1331خورشیدی برابربا 1952 میلادی درگذر"عزیزآباد" شهرمزارشریف ولایت بلخ بدنیا آمد.سالهای اول زنده گی را درشهرزادگاهش سپری کرده وسپس درسالهای نوجوانی با خانواده به شهرکابل کوچیده است. او درسال 1351 ازلیسه غازی کابل فارغ شده. وچند سال در یکی ازادارات دولتی شهرکابل مشغولیت داشت. علیشاه احمدی عباب درسال 1984افغانستان را به قصد هند ترک گفت و به غربت رو کرد. و ازسال 1989 بدینسو درتورنتوی کانادا باخانواده ی خود بسرمیبرد. علیشاه احمدی عباب دارای سه دختر ویک پسر است.

"باغ درآتش" نخستین مجموعه ی شعر اوست که سال 1997 در دهلی جدید به چاپ رسیده. این مجموعه ماحصل دور اول زنده گی اش درغربت هند است. واینک احمدی عباب با انتشار مجموعه ی "زندان بی دیوار" تراوش های ذهنی خود را که آمیزه ی ازعواطف واحساس زیبایی پسندانه ی او بزبان شعراند، بمثابه ی ماحصل دومین دورزنده گی خود درغربت کانادا تقدیم میکند که بقول خوداش دو مجموعه ی نا چاپ شده ی دیگری در دنباله دارد. او درسرآغاز تازه ترین مجموعه ی شعر خود "زندان بی دیوار" زیرنام سخنی باخواننده نگاشته:

"...هنوزشاگرد سال های اول مکتب بودم که "وزن" و"آهنگ" درذهنم انعکاس می یافت ومرا به سوی زیبایی و احساس می کشاند...وقتی در راه مکتب بی خیال وآزاد ازکنار جوی آب می گذشتم، زلالی آب روان جویباران مرا بخود می خواند واندوخته هایی کوچک ازآهنگ وشعر را در ذهن من تداعی می کرد:

"من آب روان هستم

درباغ روان هستم

من زنده کنم عالم

جانبخش جهان هستم"

احمدی درادامه میگوید، "...بدینگونه به شعر وشاعری راه یافتم ، ...اگرفطرت وطبع شاعرانه ای درکارباشد، تاکسی رابه شعر وشاعری بکشاند، شاید، همین احساس کاوش برای دریافت زیبایی باشد که هر کسی آ نرا دریک نمای مختلف زنده گی جستجو میکند".

به کدام شاخه اینجا، دل اعتماد بندم؟

که زباد وبرق وباران، نرسد دگرگزندم

لب شعله ریز دارم، نی ناله خیزدارم

که به اوج ها رساند، غم دل زبند دارم

چه عجیبه روزگاران، کوصفای دوستداران؟

که گهی زخود برانند وگهی به خود کشندم

مبرم به بزم یاران که به سان کفچه ماران

به حضور مهربانی، به غیاب می گزندم

اودرجای دیگری درمقدمه ی کتابش می گوید:

"...احساس من هم باحادثه های آشکار وپنهان وهم باقصه های تلخ وشیرین زندگی گره می خورد ودرپی گفتن وبازگوکردنش می افتد".

نگفته ام که پرازشعر وازترانه منم

بیان من غم مردم بود، بهانه منم

توازنظاره ی آتش فتاده ای ازپا

کسی که می برد این شعله رابه شانه منم

به نان گندمی صبح میهنم سوگند

که دل گرفته ازاین ملک وآب ودانه منم

یا ازدلتنگی های که ازنابسامانی سرزمین زادگاهش دارد، میگوید:

من دگرآن شاخه ی سبزبهاران نیستم

مستی دریا، خروش رودباران نیستم

زهرغم دارد غزل هایم نه شهد ونی شراب

جام شادی آفرین می پرستان نیستم

ازگلوی سربه دارانم، نه ازچنگیزیان

من صدای کاذب میهن فروشان نیستم

برلبانم روز وشب، ای "احمدی" شکرخداست

کزتبار رهزن وازجمع دزدان نیستم

احمدی برای شناخت درونمایه ی شعرخود درجای دیگری ازمقدمه ی کتابش نگاشته،"...شعرمن هم بیان وروایت همین حادثه هاست که مفاهیم وپیامهای شان دست دردست زمان تغییر کرده، بزرگ تر وعمیق ترگردیده اند".

روزنی پیدابه شام سرزمین ما نشد

هیچ کس باطینت پاک هم نشین ما نشد

کارما راهیچ تدبیری نیآمد کارساز

هیچ دستی ره گشای راستین مانشد

هرکجارفتیم ما را هویت بیگانه بود

نقش نام بی وطن، پاک ازجبین مانشد

احمدی عباب درجای دیگری ازمقدمه ی کتابش نگاشته:

"...زندان بی دیوار مجموعه ی که هم اکنون فراپیش شماست، شامل شعرهایی است که بیشتر ازتلخی حوادث اخیردرمملکت ماحکایت می کند وبرخی ازآنها اتفاقا ازحکایت مرگ عزیزان من سوگوارهستند".

یکی شمشیر به کف، یک به لگد می آید

ازچه ای خاک، سرت این همه بد می آید؟

باکی درجنگ جنونیم، که ازهرطرفی

لشکرتازه نفس، بهرمدد می آید

سالها شد پی تاراج تو ای خطه ی پاک

دزدبیگانه به یاری بلد می آید

استخوان های تن مرده به فریاد آمد

بوی خون ازلب گمنام جسد می آید

عظمت نام تو نازم، وطن ویرانم

که جهان را زغرور توحسد می آید

تاهنوز از دل هرخانه ی باایمانت

صوت سبزینه ی "الله صمد" می آید

هرکه بابانگ رسا زیست، پس ازمرگ "عباب"

شرمش ازخاموشی کنج لحد می آید

ولی او به فرداهای تابناک هم چشم وامید دارد واین احساس در شعری بنام "دوچشم ودواشک"

به روشنی بازتاب یافته:

باید اندیشه ی نوکرد وخیال فردا

تااگرپاسخی باشد به سوال فردا

طفل نوزاد جوان گشت وبه جز جنگ چه دید؟

چه کند گر نکند گریه به حال فردا

گرهمین سندگلی باشد وجنگنده وجنگ

قوم شایق به تفنگ است رجال فردا

کار امروزبه فردا مگذارید ولی

فکر امروز به ازخواب وخیال فردا

بگذارید که اندیشه رود باغ به باغ

تابیایستد سرپا تازه نهال فردا

یا درابیات زیرآرزویش را برای آینده درخشان وطنش چنین بیان کرده:

کاشکی شب رود وروز پدیدارشود

بازخورشید رسد، نوبت دیدار شود

کاش این کلبه ی ویران شده ی ما روزی

صاحب سقف وستون ودر ودیوار شود

علیشاه احمدی عباب با رویدادهای غم انگیزمیهن اش افغانستان زیسته، شعر اوحتی کرونولوژی غیرعددی تاریخ این رویداد هاست، مثال بمی که عروس ودامادی را درشب عروسی به شهادت رسانیده، او دراین باره رباعی قشنگی سروده است:

ای رفته زکف چه بی گناه کشته شدی

دستت به حنا دم پگاه کشته شدی

گفتم که چه شد، چه اتفاقی افتاد؟

گفتند به فیراشتباه کشته شدی

او که مثل بسیارکسان دیگری ازهم تبارانش ازجنگ وخشونت بیزاراست، در رباعی بنام "جهل" میگوید:

ای جهل تباه رنگ رنگم کردی

راهی به جهان خشم وجنگم کردی

جای قلم وکاغذ وسرلوحه ی مشق

مشغول به ماشه ی تفنگم کردی

علیشاه احمدی عباب درشعر دیگری تصویری آفریده از رویدادهای بسیار تازه ی چند سال اخیرافغانستان:

گفتی که وطن سرخوش وبی غم شده کم کم

فارغ زعزا داری وماتم شده کم کم

ازریشه ندانم که کجا می دمد اما

هرشاخه ی آن باغ، منظم شده کم کم

ازهردو رخ سکه اگر راست بپرسی

بیگانه زهم خانه، مقدم شده کم کم

ناآمده درکیسه ی ماحاصل خرمن

ارباب به اندیشه ی درهم شده کم کم

یا درغزلی بنام " درد دل افغانستان"چنین سروده:

هر روزه من به رنج نوی گیرمی شوم

افغانستانم وسپرتیرمی شوم

گه سرزمین نفرت وهنگامه ی فرار

گاه شهر صلح وقابل تقدیر می شوم

گه کوهسار قدرت "الله اکبرم"

گه متهم به کفرم وتکفیرمی شوم

هرچه که می رسد به شکر می برم پناه

مدیون کار کاتب تقدیر می شوم

یا بوده ام زمین سلاطین روزگار

یا جایگاه رهزن ورهگیر می شوم

یک می فروشد ودگری می خرد مرا

یعنی شکار هردو به یک تیرمی شوم

"آسمان درآسمان" عنوان غزل زیباییست که به استقبال شعری ازدکتورسمیع حامد سروده:

خواب دیدم ای وطن رنگ دگرمی سازمت

این سفر ازچوب وسنگ خوب تر می سازمت

باطلوع باآفتاب وروشنی هاهم نوا

خاک بر رنگ سیه، رنگ دگر می سازمت

می شود روشن ز نور صبح صادق آسمان

وزشکست شب پرستان باخبرمی سازمت

ناگهان بانگی برآمد، خواب من بشکست وگفت:

"یک رقم نی یک رقم" خون جگرمی سازمت

مجموعه ی "زندان بی دیوار" یک گنجینه ی زیبای غزلهاست که علیشاه احمدی عباب بیشتردربازتاب احساس وعواطف همدردی به میهن وهم میهنانش سروده،

رفتم درآن وطن که زبیداد خسته بود

آیینه ها به سنگ ملامت شکسته بود

انبوه خارهای کدورت به هرطرف

نخلی که عشق بار بیارد، نرسته بود

فتوای شیخ را قلم دزد می نوشت

قانون به اختیار چنین دار ودسته بود

یامرگ یافرار، دو دروازه ی نجات

جز این دوراه، هرچه که ره بود بسته بود

احمدی عباب یکی هم توجه به حال زنان افغانستان دارد که این قشرانسانی ازسالیان دراز تاکنون دربند زندانهای خانواده گی وبی هویتی گرفتاراند .او این حالت را درشعری بنام " چراغ انگور" بدتراز حال زندانیان حقیقی زندانها می پندارد که حداقل نمبر ونشانی دارند:

ترسم که باز گردد، دیوشب آشکاره

خون شفق بریزد روی زمین دوباره

ترسم چراغ انگوردر تاک ها بمیرد

شب های می گساران، گردند بی ستاره

ای کاش خواهرانم باردگرنمانند

درخانه های دربند، بی نام بی شماره

یا شعری دارد به شاعره جوانمرگ نادیه انجمن بنام "بانوی غزل":

دختی که به دل زمزمه ی شادشدن داشت

ازبند اسارت، سرآزاد شدن داشت

آنکس که تراکشت وغزل های تراکشت

تنها هنرمردی صیاد شدن داشت

بیهوده کجا یاد غزل های توکردیم؟

هرشعر توحقا، که حق یاد شدن داشت

 

آنچه درمورد علیشاه احمدی عباب قابل تذکر میدانم اینست که او به شهادت شعر خودش درعصری طوفانی سمت ها واندیشه های سیاسی که بسیارخامه پردازان هم میهنش درآن گرفتاراند، گرفتارنشده. اوهنوزخلاف گرایش زمانه، نه نوگراست، نه پسانوگرا"پسا مدرنست"، بل یک هومانیست است. با آن که به پنداربسیارپیروان مکاتب امروزسیاسی وهنری دوران نوگرایی (مدرنیته) جای برای هومانیزم وگرایش "هومانستی" وجود ندارد.ولی او نشانداده که هومانیزم هنوز زنده است وهنوزمیتوان درمیان سیلابهای طوفانی اندیشوی زمان ماهم هومانیست زیست، چنان که درشعر"نمازبامداد" گفته:

پس ازعمری وطن رفته، به شهریار می گردم

به ملک فارغ ازجنگ خشونت بار می گردم

نماز بامدادم را به دشت لاله می خوانم

دعاگوی شهیدان علم بردار می گردم

نه چشم سیم وزردارم، نه دستی بهرقاپیدن

نه پشت لاجورد سینه ی کهسار می گردم

زبند بامیان می پرسم ازبربادی بودا

به دنبال دلیل جرم آن شهکارمی گردم

مرابا زشت وزیبای وطن پیوند دیرین است

اگر با گل نشستم، کی جدا ازخارمیگردم

اگر ازسوختن هایم شب تاری شود روشن

چو اشک شمع درپای سحر ایثارمی گردم

نمی خواهم به تیغ انتقام، آسایش خودرا

اگربمبی به "مسکو" هم فتد، آزار می گردم

علاج درد خود ای مولوی دیدم به دیوانت

ازآن دور غزل هایت تن بیمار می گردم

یاشعری دارد بنام "شب پدرود" که چندبیت ازآن می آوریم:

دیوی به بام دهکده ایستاد، خنده کرد

بانگ هزار حادثه چون داد، خنده کرد

آباده دید وگریه ی بی انتها نمود

ویران چوشد، زآتش بیداد، خنده کرد

غول تبرگرفته که می زد بی دریغ

سرو بلند وقامت شمشاد، خنده کرد

شعرهای عاشقانه ی "زندان بی دیوار" با شعری بنام "اشک" آغازد می شود:

دارم غمی به سینه که پنهان نمی شود

جز وصل یار، کار دل، آسان نمی شود

دنیای عشق رابه ترازو چه حاجت است

سودای دل به سنجش ومیزان نمی شود

دلداده رامگوی سخن از کم وزیاد

کاو پایبند قیمت وارزان نمی شود

دربخش اشعارنیمایی این مجموعه با شعری برمیخوریم بنام "کوچیدن" که درچند بیت ازآن می خوانیم:

می روم جای دگرمی کوچم

که دگروسعت شهر

به هیاهوی دل من تنگ است.

کوچه هادلگیرند

در ودیوارهمه، می خوردم

خانه دیگربه اسارتکده ای ماننداست

که خود از تنگی دل می نالد،

تاب فریاد مرا کی دارد.

....

ویاهم شعردگری از احمدی عباب دربخش اشعارنیمایی این مجموعه بنام "خط نگاه" آمده است:

ازنگاه های تومن می دانم

وتوازرنگ پریدن هایم

که میان دوخط گرم نگاه

واژه ی شرم قدافراشته است

ورنه خودمی دانی

که ترامی خواهم

ورنه خود می دانم

که مرامی طلبی

لیک در دایره ی کهنه ی فرهنگ غریب

حق اظهار محبت ننگ است.

به برداشت من علیشاه احمدی عباب از دید اندیشوی درشعرتکیه به هیچ راهی جز هومانیزم وملی گرایی سالم نزده. او درشعر خود نه ازگرایشگران چپ آتشین است ونه راست آتشین، نه به "خط سوم"* پیروان تصنعی صوفیزم وعرفان گرایی روزگارما دمسازی دارد ونه به پیروان مکتب های آرمانگرا وماورای حقیقت گرا (سور رئالیست)ا. اوشاعریست با طبع شعرآفرینی سرشار ازباستان گرایی و روح عیارپیشگی. آزادمنشی وانسان دوستی درشعراوبرجستگی خاص دارد. شعرعلیشاه احمدی شعری غنامند از بار واژه ها وترکیبات زبان عامیانه وقابل فهم است.

سرانجام شعراحمدی عباب درخورنقد وبررسی جدی است که بایست ازسوی منتقدان ادبی بدست اجرا گرفته شود تا باشد برهمه زوایای شعرآفرینی او چه ازبعد فرم یا "شکل" یا ازبعد "متن" و"مضمون" ودگرصناعات لازمه ی فن آفرینش شعرژرف نگریسته شود.

به امید چاپ ونشرمجموعه های بیشترشعرازاین شاعرگرامی.

اشاره:

*مراد از گرایش های ذهنی واندیشوی دمدمی روز است، که برخی از روشنفکران در سراسرجهان دردوران های مشخص تاریخی، زمانی که برابررویداد های سیاسی واجتماعی یک دوران خود را ناتوان می یابند، به مکاتب وطریقه وروشهای گریز ازواقعیت پناه میبرند. که البته بیشتراین گرایشات غیراعتقادی وزودگذراند.که این اشاره تنهابرسرهمین دسته هاست، نه پیروان حقیقی تصوف شرقی یا صوفیزم غربی وبودایی وکابالیزم کلیمی.

آصف بره کی

برمپتون - کانادا