پايان هر زندگي مرگ است !

ومرگ از نظرعرفان ويا مولانا پديده ي طبيعي است وانسان را در مرگ، رفتن بسوي جاويدانگي وزندگي ابدي ميداند. واينها رفتن بسوي

جايگاهي كه آمده است ، نه تنها حالت يآس ندارد، بلكه شوروشوق درآنها پديد مي آورد.

دوستان گرامي ! دراين روزهاي نو، ما مهاجرين وباشندگان كشوربلغاريا، يار ونصيحتگروانديشمند خرد ورز وانسان نيكو كار ومسلمان راستين ونيايشگربي توقع ودر يك كلام دوست واقعي مانرا، از دست داديم واين مردپاك بين وپاك طينت ، الحاج غلام دستگيرمجيدي ، مشهور به « دگروال» بود. اين مردخوش نام ، در يك خانواده ي فرهنگي وفرهنگ دوست سرزمين فرهنگ پرور هرات نامي ديده به جهان كشوده بود ودرس انسانگرايي را از بن خانواده وبينش پدر ومادر وبالاخره دبيرستان محيط زيستش فرا گرفته ، وبعداز طي مراحل ، پا به ميدان تحصيلات عالي ودانشگاهي نهاد ودانشگاه نظامي (پوهنتون حربي) را در كابل به پايان رسانيد واز جمله تحصيلكردگان دوره اي نخست اين دانشگاه به حساب آمده، رشته اي مسلكي خويش را به وجه احسن وبا رضايت خاطرخويش ومسولين آن دوره به انجام رسانيد وسند پايان كار يعني باز نشستگي خدمت را بدست آورد. افرين بر كسانيكه عاشقوار در خدمت ميهن وشهرواندان ميهن الي اخروظيفه خدمتگزار ي ميكنند ! اين مرد نيكو نام از اين مرحله گذشته بود.

الحاج غلام دستگيرمجيدي، بعداز تقاعد هم آرام نه نشست وبازهم تجربه اي چندين ساله اي خويش را در خدمت ميهن وشهروندان وطنش قرار داد وتا زمانيكه امكان زندگي در ميهن برايش ميسر بود، دست از خدمت باز نداشت. از قضا نا آرامي بر بدنه كشور سايه افگند واين مرد دلباخته اي ميهن را مجبور به ترك وطن كرد . شما خود قضاوت نماييد كه بر دل وضميراين مرد چه گذشته باشد ومانند پروانه ايكه از شمع حياتش جدا ميسازند وزندگي در نبود شمع چه معني برايش خواهد داشت ، دچارمهاجرت وجستجوي پناهندگي براي حيات گرديد. در سال 1996 عيسوي بود كه، خودرا با همسرش وجفت راستين ودوستداشتنيش به كشور بلغاريا رسانيد ودراين كشورپناهنده ومسكن گزين گرديد. بعداز يك ويا دوسال من وديگر دوستان با اين مرد مهربان اشنا شديم وازبينش ودانش وسخنان خوب وبا ريشه ي آن بهره مند گرديديم. الحاج غلام دستگيرمجيدي ، مهربان ، خوش سخن وپدرمعنوي همه دانش آموزان ويا مهاجرين اين سرزمين بود. به هركس به اندازه اي برداشت وطرزتفكرش سخن ميگفت وبا همه يكسان ولي درقالبهاي معين رفتار ميكرد. او مسلمان براستي خردمند، بي تعصب وسخت پا بند احكام باورمند شرعي ودر عين حال ، عارف وحقيقت نگرجان مطلب نيز بود. هميشه كتاب ميخواند وبراي ما كتاب ميداد واز ما هم طلب كتاب ميكرد. تشنه اي درياي كسب دانش بود. اوتن زنده دل وروان بيداركننده وشادي آفرين داشت . هميشه در فكر وطن وآرامي وطن واباداني ميهنش بود وبيقرار وبي صبرانه خبر گوش ميكرد واز اخبار بسود وطن لزت ولبش پرخنده وضميرش احساس آرامي وبالندگي مي نمود. همه گفتار وكردارهارا با ترازوي عقل ويا بيشتر ترازوي خرد مي سنجيد وروادار تحميل هيچ كاري بر هيچكس نبود. عقل معيارتشخيص نيك وبد وپاك ونا پاك در پيشگاهش قرار داشت. فرآيند كارش در، رضايت با هم انديشانش نهفته بود. نمي خواست كه از سخن او كسي برنجد وخود سخن را مي پذيرفت كه راست وبي دروغ باشد. به هرسخن كه در آدم آرزوي دروغين بر تند باور نداشت وخود شناسي را مايه اي تفكر سالم ميدانست.

الحاج غلام دستگيرمجيدي ، مرد خوش بخت از لحاظ پيوند خانوادگي بود، با همسر وفرزندان خوبش رويه اي دوستانه وهم نظرانه داشت وهيچگاه لب به شكايت ونا رضايتي نمي كشود، زيراكه چنين مرد خوب وراستين در خانواده ، مايه اميد وتكيه گاه سنگين براي فرزندانش به حساب مي آمد. همه با نيت پاك واز دل وجان احترامش ميكردند واز اين احتراميكه كاملآ ريشه در دوستي وباهمي داشت ، لزت ميبردند. بنابرين من به نوبه خويش ، نبود ظاهري اين مرد پاك طينت را درجامعه ودر بين مردم افغانستان وبويژه ياران وخويشاوندان مقيم بلغاريا ضايعه فراموش نا شدني دانسته ، از خداوند دانا وتوانا اميد اين را طلب دارم كه جايشرا فردوس برين وروانش را شاد گرداند وبه بازماندگان وخانواده گراميش صيرجميل وعرض تسليت نموده ، روانش را شاد وخاطراتش را براي هميش گرامي ميدارم.

ميرزايي