رسیدن به آسمایی: 12.03.2010 ؛ نشر در آسمایی: 12.03.2010

حمید عبیدی

استاد پرویز نیک آیین- هنوز هم پیشتاز اند


لابراتوار بیولوژی در منزل دوم بازوی جناح چپ لیسه حبیبیه قرار داشت. در آن جا بود که ما آرام می نشستیم و با علاقه به سخنان معلم بیولوژی مان گوش می دادیم. راستش این که در روزهای نخست ما که شاگردان شوخ و سرکش بودیم یک دور مسابقه حوصله را با معلم مان از سر گذشتانده بودیم و با همه ی مهارت های مان برای عصبانی ساختن معلمان و هیات اداری مکتب، در مسابقه به این معلم باخته بودیم.
برای کسانی که از اوضاع آن زمانه خبر ندارند، باید بگویم که ما شاگردان آن دوره را خداوند گویا برای مجازات کارکنان معارف و به چالش کشیدن نوزاد دیموکراسی آفریده بود- از لت و کوب و چیزهایی از این قبیل نه تنها ترس نداشتیم ؛ بل کسانی که به همچو شیوه ها دست می یازیدند، به موضوع شوخی مبدل می ساختیم . باری معلمی یکی از همصنفان ما را برای آوردن چوب فرستاد تا یکی از همصنفان دیگر ما را «قف پایی وردارد» . بالاخره وی شاخه هایی از درختان بید محوطه عقبی مکتب ر ابریده آورد ؛ ولی آن چوب ها را پیشاپیش با چاقو قلم قلم کرده بود. معلم وقتی چوب را به شدت بلند کرد تا بر دست همصنف مان بکوبد، چوب در هوا پارچه شد. معلم آن شاگردی را که قرار بود لت بخورد، فراموش کرد و بر آورنده چوب خشم گرفت و یک همصنف دیگر مان را فرستاد تا وی برای لت کردن این مغضوب علیه تازه دم چوب بیاورد و این چوب آور جدیدالتقرر هم راه سلفش را رفت... و جالب تر این که چوب آور جدیدالتقرر در حالت لت خوردن برای خوشطبعی سایر همصنفان، چنان به سر و تال گریه سر داده بود که گویی آهنگی را مینوازد-حالت معلم بیچاره را خودتان تصور کنید. خلاصه این که به رغم فراز و نشیب ها میان همصنفان ، همه مان در همچو موارد همدست و یک پارچه بودیم و به همدیگر «خیانت» نمی کردیم. هان راستش این که یک بار یکی از همصنفان ما «چغلی» کرده و مخبر سرمعلم شده و احوال صنف را به اداره می برد؛ و اما بالاخره از بس در صنف با مجازات ها و تحریمات مقابل شد که از خیر این ماموریت داوطلبانه گذشت و با کشیدن «خط بینی» به اصل «همبسته گی میان همصنفان» تن در داد.

 

یکی از معلمان بیچاره ما وقتی از دست شوخی های ما «عاصی» میشد، به ما دشنام می داد. این دشنام ها از بی ادب شروع می شد و در یک ردیف طولانی ادامه می یافت و تا حد «بی پدر» هم پیش می رفت و در سرانجام وقتی چانته دشنام ردیف «بی...» خالی می شد، به ما «بی رذیل» می گفت. و ما نام این معلم را «بی رذیل» گذاشته بودیم.
گرچی وقتی در مورد آن «شیطنت» های معلم آزارانه، با همصنفان مان صحبت می کنیم، شکم سیر می خندیم؛ ولی با وجود سرازیر شدن سیل خنده ، وجدان مان، ما را شماتت می کند.

 

از شوخی های مان یاد کردم تا بگویم معلم بیولوژی مان چی قدر روانشناس خوب باید بوده باشد که بر خلاف تلاش ناکام برخی معلمان دیگر که کوشیده بودند از راه شیوه های قدیمی ما را رام سازند، از راه مسالمت آمیز بر شیطان درون ما غالب شده بود.
درس بیولوژی مان « این صفحه تا آن صفحه را بخوانید» و امثالهم نبود. و ما از آن شاگردانی نبودیم که هر چی را که در کتاب نوشته شده بود بی چون و چرا بپذیریم. راستش این که مواد درسی مضامین ساینسی ما که تازه تهیه شده بودند و به گونه تجربی در سه صنف مکتب حبیبیه تدریس می شدند، تا سپس برای تمام معارف تعیمیم شوند، در سطح معاصر قرار داشتند. در حالی که مضامین علوم اجتماعی ما در پاره ی موارد بسیار کهنه بودند. و ما که میان این ساینس «جدید» و آن «اجتماعایات قدیمی » سرگردان بودیم، معلمان مان را با پرسش های دشوار و حساسی مواجه می ساختیم. و معلم بیولوژی مان با پرسش های دشوار و حساس مرتبط با درس بیولوژی هم پیروزمندانه دست و پنجه نرم کرده بود. ایشان گرچی به همچو پرسش ها پاسخ علمی می گفتند، ولی این پاسخ ها چنان فورمولبندی می شدند که حساسیت برانگیز نباشد. فراتر از این ساعات بیولوژی ما تنها به دروس بیولوژی محدود نمی شد، بل معلم مان مطالب جالبی در مورد دیگر مسایل نیز به ما می گفت که سبب شگفتی مان می شد. و به این ترتیب ایشان برخلاف شیوه های کهن که شک و کنجکاوی را در اذهان سرکوب می کردند، کنجکاوی های مان را بال و پر می داد و با «کلیک» های کوتاه، افق های دید و تفکر مان را گسترش می بخشید. قابل یاد آوری است که استاد پرویز نیک آېین چنان در دل شاگردانش جای گرفته بود که به اصطلاح اگر او میخندید همه میخندیدند و اگر میگریست باز هم همه با او بودند. حال که چهار دهه از آن روزگاران سپری گردیده است، هنوز هم گاهی آرزو می کنیم که صنف بیالوژی باشد و استاد ما را درس بدهد.
چند روز پیش دوست گرامی و همدوره مکتبم انجینیر شکیب سالک به من اطلاع داد که استاد پرویز نیک آیین معلم بیولوژی مان را در فیس بوک یافته است. و این نشان می دهد که ایشان امروز نیز در میان همسالان خود شان پیشتاز باقی ماند است. من فوراً به استاد پیام فرستادم که ایشان با مهربانی پاسخ گفتند. چند بار هم تیلفونی سبب زحمت ایشان شدم. و استاد در همان صحبت نخست تیلفونی یادآوری کردند که در نوامبر سال پیشتر به من تیلفون کرده بودند تا به نسبت وفات پدرم ابراز همدردی و غمشریکی بنمایند. و من که آن روزها هفت سقف فلک بر سرم فروریخته بود، نتوانسته بودم تشخیص دهم که ایشان همانا معلم بیولوژی مان هستند. و استاد همچنان مهربانی کرده و فرمودند: « این را می دانستم که خودت فرزند استاد مرحومم استی؛ ولی این را نمی دانستم که خودت شاگرد من هم بوده ای...» و یک بار دیگر دیدم که دنیا با همه بزرگی اش چی قدر کوچک است و چی طور هزار و یک رشته ما افغان ها را با هم پیوند می دهد.

 

پیشتر از سرگردانی میان ساینس «جدید» و «اجتماعایات قدیمی » گفتم و در این میان باید از شادروان طاهر خان صالحی معلم عقاید مان نیز یاد کنم که صاحب دید بسیار فراخ و ژرف بود و از پرسش های مان که گاهی تا جاهای بسیار حساس و باریک می رسیدند عصبانی نمی شد و پرسنده هایی را هم که قصد داشتند ایشان را در موقعیت دشوار قرار دهند، مورد بی مهری قرار نمی داد. ایشان در پاسخ به یکی از این چنین شاگردان که در امتحان تقریری نمره 10 دریافت کرده و از این برخورد شگفتی زده شده بود ، گفت: بچیم خودت بر موضوع درس ورود داری به این خاطر برایت نمره ده دادم؛ اما این که محتوای درس را قبول داری و یا نداری این به وجدان خودت تعلق دارد- و چنین انسان بزرگواری نیز قربانی استبداد خونین قاتلان دیموکراسی شد- استاد سعادت همیشه گی نصیب تان باد!

 

وقتی در مورد کسانی که بر من حق معلمی داشته اند سخن می گویم لازم است از معلم ریاضی مان آقای شرما و معلم فزیک مان آقای سونی که هر دوی شان از استادان خارجی ما و از کشور هندوستان بودند نیز یادآوری نمایم. و همچنان از شادروان استاد شبنم غزنوی و استاد عنایت الله شهرانی که در آن زمان در دارالمعلمین کابل آرت تدریس می نمودند و من به شکل خصوصی نزد ایشان نقاشی تمرین می کردم، یادآوری کنم. از برکت درس این استادان بود که پسانترها من موفقانه در رشته مهندسی تحصیل کردم و اگر روزگار گاوی نمی شد، شاید می توانستم به حیث مهندس خدمات خوبی برای وطنم بکنم. و تا این جا که آمدم، باید از ربانی خان معلم جغرافیای اقتصادی مان نیز یادآری کنم، که تدریس را اکثراً از طریق کنفرانس ها و سپردن موضوع درس هر هفته به یکی از شاگردان و بحث پیرامون موضوع ، به پیش می برد، که این برای آن زمان کاملاً تازه گی داشت.
در باب تجربه های نسل عصیانگر پایان دهه شصت و آغاز دهه هفتاد که من نیز به آن تعلق دارم، در فرصت دیگر باید بنویسم؛ زیرا اصل بر این است که در صفحه مکتب به سیاست- که در افغانستان تفرقه انگیز بوده و مصیبت پرور-نپردازیم؛ ولی تا جایی که به درس و مکتب تعلق دارد در این جا همین قدر می گویم که اگر توام با آغاز پایه گذاری دیموکراسی ، ما درس نظری دیموکراسی را نیز در مکتب می داشتیم و شمار معلمانی نظیر استاد طاهرخان صالحی، استاد ربانی و استاد پرویز «نیک آیین» در معارف ما بیشتر می بودند، و بالاخره هم مسوولین امور با دورنگری با مسایل برخورد می کردند و انرژی نسلی که من به آن تعلق دارم قربانی مقاصد پوشیده ی برخی گروه های سیاسی نمی شد و در مسیر سازنده گی می رفت ، ما امروز در چهار گوشه جهان پراگنده نمی بودیم و تلاش مان برای زنده گردن خاطرات گذشته تنها به جهان مجازی انترنت محدود نمی شد.