رسیدن: 27.08.2012 ؛ نشر : 28.08.2012

حکمت مانا

المپیک لندن: درمان دل و درد افتخار
 

مردم و به ویژه جوانان افغانستان با استقبال گرم و پرشور از رخداد های المپیک لندن نشان دادند که تشنه افتخار و غرور اند. این تشنه گی در دل خود بحری از درد دارد و همچنان  بحری از درمان را. قصد من در این نوشته کاویدن همین درد است.

 

هویت جمعی و فراغت آن از "امر رسمی"

مردم افغانستان می دانند و باید بدانند که "افغان" بودن اصلِ مقدم بر بودن – یا نه بودن در یک نوع نظام سیاسی و اجتماعی است. از همین لحاظ افتخارات اخیر قهرمانان افغان در المپیک لندن تکیه گاه عاطفی بزرگی را برای آنان به ارمغان آورد که بیرون حوزه امور رسمی قرار دارد.

امر رسمی یعنی امر سیاسی. امری که به صورت قانونی یا شبه قانونی خلق می شود و با همان رسمیات حفظ و باطل می گردند. با این تعریف، کار رژیم ها، و حکومت ها اساسن تعین و خلقِ "امر رسمی" است. هر رژیمی عمری دارد. اما خارج از عمر رژیم ها، حقیقت این است که آحاد یک جامعه هویتی (تعریفی از خود) دارند که از نتیجه بودن در یک جغرافیا، از تجربه کردن ابژه های نسلی در یک فرهنگ  به وجود آمده است، نه از بودن یا نه بودنِ صرف در زیر حاکمیت یک رژیم. برای ما این هویت محصول تجربه چندین سویه یی  است که از درون کلیتِ فرهنگی متکثر سربر می آورد که کلن به آن "تجربه افغانی" می گویم.

تجربه افغانی یعنی زیستن در درون بیم ها و امید های ویژه جامعه افغانستان- یعنی داشتن تجربه های فکری، اجتماعی و سیاسی مشخص با حدود فرهنگی و تاریخی مشخص. از سوی دیگر تجربه افغانی  به مثابه تجربه ملی، تجربه زنده گی در داخل کشور و نماینده گی از برساخته های فرهنگی آن در درون سایر ملت ها است.

مسایلی که نظام ها و جریان های سیاسی در کشور پدید می آورند، هرچند حیثیت تجربه ملی را تقویت و یا خدشه دار می کنند، اما هیچگاه نه می توانند آن را به کلی از بین ببرند. "تجربه افغانی" یعنی تجربه یک معنای وجودی اساسن متکثر و از لحاظ اجتماعی و فرهنگی به غایت چند سویه. تکثر و چند سویه گی، اگر به امر رسمی در نیایند یا با امور رسمی ملحق نه شوند نه تنها مشکلی برای ملت شدن ایجاد نه می کند بل صورت درخشانی از یک ملت واحد ولی اساسن چند فرهنگی و متکثر را به نمایش می گذارد.

 تجربه افغانی به مثابه یک نوع آگاهی به خویشتن و دیگران، برای افغان های مهاجر تجربه حادتر است: هر افغان مهاجری به یمن همین تجربه، بین خود و دیگری مرز قابل توجهی حس می کند. این امر کومک می کند بداند کیست و از کجا آمده است. حتا وقتی در مقام انکار و نقد خود است، دوباره به نحو دیگری با آن مواجه می شود. تعریف دیگران از ما، و برخورد آنان با ما در نتیجه آگاهی از تجربه ماست از همین رو ادعا می کنم که تجربه افغانی و به عبارت دیگر، افغانیت بزرگترین مسله وجودی افغانها است.

مهاجر افغان، در طول تاریخ معاصر چیزی قابل توجه از منبع هویت بخش نه داشته است تا آن را به رقیبان فرهنگی و سیاسی خویش به عنوان یک سرمایه به رخ بکشد و چانه بزند.

از همین رو مردم این کشور همیشه تشنه سرمایه های فرهنگی و سیاسی بوده اند. این تشنه گی به حدی است که از حضور خود در میدان های رزم و سیالی به وجد می آیند و از هر حرکت خویش حساب می برند. هیچ رژیمی تا کنون برای مردم ما  زمینه به وجود آمدن افتخار و احساس جمعی را مهیا نه کرده است. در عوض معمولن افتخارات کاذب سیاسی و قومی ساخته اند و آن را به صورت یک امر رسمی به خورد مردم داده است.

ادبیات، هنر، دانش، تکنیک، پیشرفت های مدنی و عرصه ورزش، میدان های افتخار آفرین برای ملت ها است. تمام ملت ها با توجه اندکی به "تجربه ملی" خویش بر افتخارات به دست آمده از این میدان ها تکیه می کنند. بریتانیایی  ها در جشنواره آغاز المپیک لندن نشان دادند که در عرصه های هنر پاپیولر و نیز در عرصه ادبیات و تکنیک، از ابژه های قدرتمند بهره مندند. آگاهی بر این امر، به آنان توان بازگویی آن را در روایت های جدیدتر، به مردم می دهد که خود در چرخش هژمونیک فرهنگی تکیه گاه محکمتر می شود.

برای جمعیت باسواد افغانها، عتیق رحیمی، رهنورد زریاب، ابوطالب مظفری،  خالد حسینی، اکرم عثمان و ...  (در عرصه ادبیات) به درستی افتخار قلمداد می شوند. در این حال یک چیز مشخص است و آن این که این افتخارات مربوط به ساحت غیر رسمی حیات جمعی آنها است.

 

دو ساحت حیات اجتماعی

ملت ها باید بتوانند خود را در یک چیزی بیابند که به صورت رسمی مال همه مردم آن ملت پنداشته شود و به ساحت مردمیِ حیات اجتماعی آنان مربوط شود. ساحت مردمی حیات اجتماعی ساحتی است که بالنسبه آحاد یک جامعه متکثر – فارغ از هر نوع تعصب- خود را در آن شریک بیابند.   

ساحت رسمی حیات اجتماعی ، ساحت تراش خورده و سیاسی شده زندگی اجتماعی است. تاجیک بودن، پشتون بودن و هزاره بودن وعناوین سیاسی خورد تر در درون اینها تجربه هایی است که از تلاش در همین ساحت به وجود می آیند. لذا ملت هایی مثل ملت ما، هیچگاه شاهد به وجود آمدن افتخارات ملی (به معنای واقعی کلمه) از این ساحت نه بوده اند؛ زیرا قهرمان یا قهرمان هزاره بوده یا قهرمان پشتون و یا قهرمان تاجیک و غیره... لذا تا زمانی که ساحت رسمی، ساحت برتر و غالب حیات اجتماعی باشد، نه تنها بهانه های همبسته گی ملی بوجود نه می آیند بلکه – بد تر از آن- همگرایی ها در حد قبایل تقلیل می یابند. در نتیجهِ این روند، مرز های قومی و قبیله یی هم از لحاظ فرهنگی و هم از لحاظ سیاسی خشن تر و برنده تر می شوند و یک ملت را تجزیه می کند. این روند ضربه های مهلکی را به همسبته گی ملی و ملت شدن در افغانستان زده است.  

بیگمان کاروان المپیک مردم افغانستان در لندن، و در راس آن نصار احمد بهاوی و روح الله نیکپا، افتخارات ملت ما اند. حضور جانانه آنان در بازی های المپیک و افتخارات ارزشمند شان برای کشور و مردم، همه را متوجه درد عظیمی نمود: درد همبسته گی، درد احساس قدرت، درد افتخار مشترک، درد اتحاد و همدلی به عنوان خالص ترین شکل تجربه مدنی. چنان که شاهد بودیم هیچکس را طاقت تحمل این نه بود که چنین رخدادی به یک امر سیاسی صرف تبدیل شود، و مبادا که چنین تحملی اجازه وجود بیابد.  

ملت ما بیشتر از سایر ملت ها به افتخار نیاز دارد. برد و باخت برای انسان انگلیسی در حد یک رخداد ورزشی معنا می شود، او چیز های زیادی دارد که به آن افتخار کند. اما وجود و حضور روح الله نیکپا و نصار احمد بهاوی برای ما هیچگاه حضور در یک رخداد ورزشی صرف نیست. چنین انتظاری برای ما نه تنها منصفانه نیست، بل عینیت مسله را نادیده می گیرد. نصار احمد بهاوی و روح الله نیکپا قهرمان های ما اند. گیرم به جز یک تن دیگران نه توانستند در مسابقات چنان که مقرر است پیروز شوند. امر تعین کننده در پیروزی از درون مقررات خود بازی می آید. در حالی که امر تعین کننده قهرمانی در بیرون از بازی و مقررات آن، قرار دارد. امر تعین کننده برای قهرمانی از دل ملتی می آید که در سراسر دنیا پراکنده شده اند. از دل یک تاریخ و یک درد می آید. از حس همگرایی مردم افغانستان می آید. بنا بر این باید قبل از هر بحثی، انتظار و تعریف خود از حضور جوانان مان را در مسابقات المپیک جهانی روشن کنیم. اگر حضور آنان صرفن حضور در یک مسابقه ورزشی است، قصه خیلی ساده است: نیک پا مدال برنز برد. و بقیه همه گی شکست خوردند! در غیر این قصه چیزی دیگری خواهد بود.  

با این حال مشکلات ورزش ما درمسابقات باید مورد آسیبشناسی دقیق و کارشناسانه قرار گیرد. این کار قطعا کار مربیان و کارشناسان ورزشی و کمیته ملی المپیک کشور است.

ما اولین افتخارات خود را در ساحت ورزش و حیات جمعی تجربه می کنیم. جای خالی این افتخارات در خاطر تمام مردم کشور پیداست. دردا که جای خالی آن را سنگ و خشت آواره گی های ما پر کرده بود.

در ساحت رسمیِ حیات اجتماعی خویش هنوز به شدت آسیبپذیر و حقیریم. دولت کنونی که هسته حیاتبخش این ساحت است هر روز بخشی از پیکره هستی ما را زخم می زند. مردم افغانستان در جریان مسابقات المپیک لندن نشان دادند که درد شان دردِ نشسته در ساحت مردمی حیات اجتماعی است. رگه های عشق  به یک آبژهِ احساس جمعی در همین ساحت پنهان است. همبسته گی اگر به هم بستن رشته های عاطفه و همگرایی بین اقوام و انسان های حاضر در کشور- و خارج از آن است، چرا آن را در میان همین مردم و در ساحت حیات اجتماعی آنها جستجو نه کنیم؟

چرا کار را از تقویت این نیرو های حیاط بخش آغاز نه کنیم؟

ملت افغانستان باید به درد و مساله خود پی ببرد. دولت این کشور نیز باید این درد را بفهمد و آن را ارج بنهد. تشیخص درست درد ما را به سوی درمان آن رهنمود می شود. پی گیری ثانیه به ثانیه اتفاقات المپیک و بعد از آن، در باشگاه های ورزشی، فروشگاه های سطح شهر، شبکه های اجتماعی در انترنیت و اتاق های دانشجویی ، برای ما  تجربه خالص یک دردِ به آگاهی در آمده است: دردِ افتخار و همبسته گی.