رسیدن:  05.02.2012 ؛ نشر : 06.02.2012

 

کاکه تیغون


اصحاب کیف

 

ماه اگست سال گذشتۀ میلادی بود که جناب احسان الله سلام ایمیل نوشت کتابی را که قرار بود از کابل برای ما بیاورد، نیاورده است. تفصیل واقعه اینکه دو جلد کتاب، یکی برای خودش و یکی هم برای کاکه تیغون از جانب حضرت نجیب الله دهزاد اهدا شده بود, اما به دلیل خرید های بی دریغ خانم، جناب سلام نتوانسته که کتاب ها را با خود بیاورد. ما که از تقدم فرمایش های خانم ها آگاهی کامل داشتیم، چیزی نگفتیم. مخصوصاً که نوشته بود، یار زنده و کتاب باقی.

در آغاز ماه دسامبر سال گذشته، کنفرانس بُن شد و جناب سلام مهماندار (البته ارتباط مهماندار شدن او و آوردن کتاب از جنس ارتباط داشتن قطر و دفتر طالبان نیست). در همان روزها ایمیل بعدی جناب سلام رسید که نوشته بود کتاب رسید اما چون سال نو عیسوی و جشن کرسمس نزدیک است، نمی تواند کتاب را بفرستد، چونکه صد در صد در پُسته گم خواهد شد. این بار باز چیزی نگفتیم. به ختم ماه جنوری چیزی نمانده بود که هی میدان و طی میدان و ریگ بیابان و خار مغیلان، کتاب مواصلت کرد و چشم های مبارک ما به دیدن دستخط مبارکتر دهزاد عزیز منور شد. برای اظهار امتنان به احسان الله سلام زنگ زدیم. کس گوشک را نگرفت. پیام ماندیم. احوال نیامد. باز زنگ زدیم. باز کس گوشک را نگرفت. باز زنگ زدیم. باز کس گوشک را نگرفت. ما ماندنی نبودیم و آنها گرفتنی نبودند.

یک روز که ما غافل از این جهان مشغول تفکر در چگونگی حل و فصل برخی کارهای آن جهانی خود بودیم، زنگ احسان الله سلام آمد. سلام نداده گفتیم، زنگ زدیم نبودید. سلام داده گفت نخیر خانم خانه بود اما گوشک را نگرفته. ما مثل آنکه خود ما هیچگاهی چنین کاری را نکرده باشیم پرسیدیم، چرا؟ گفت، خانم می گوید: از طنز نویس می ترسم. یک دقیقه با او در تلفون گپ می زنی، فردا گپ هایت را چندین صفحه طنز ساخته، در هیچ جا که نشد در وبلاگ خود نشر می کند.

به نظر ما خانم جناب سلام از جمله محدود آدم هایی آمد که در سرزمین مضحکه آفرین ما، طنزنویس را جدی می گیرد. حالا مگر طنز نویس ها چند باز ازدواج کنند که به تعداد اینگونه افراد اضافه شود؟

خلاصه ما از فرستادن کتاب تشکری کردیم و گفتیم که از خود دهزاد هم تشکری خواهیم کرد. اما می دانستیم که میان ما و دهزاد، یک جهان انتحاری و یک دنیا دموکراسی با چاشنی افغانی آن فاصله انداخته است، ما کجاییم و او کجا.

کتاب را بر عکس دیگر کتاب ها که از شروع آنها را شروع می کنند، از آخر شروع کردیم. زیرا برابر با سنت امروز دنیا، کوتاه کوتاه نوشته شده بود. خواندیم و خواندیم و چنانکه در نام کتاب یعنی "اصحاب کیف" هم ذکری از کیف است، کیف کردیم. برخی حرف هایی که در مورد کتاب باید گفته میشد، در دو مقدمۀ که در آغاز کتاب است، گفته شده؛ و برخی هایی که باید گفته میشد و گفته نشده، را می گذاریم که از ما بهتران بگویند.

با طنز های نجیب الله دهزاد، آدم نمی خندد یا شاید ما به گمان اینکه آدم هستیم نخندیدیم. ولی چیزهایی در طنز او به نظر می رسد که در طنز افغانستان جای آنها بدبختانه که سخت خالی است. او از "ریشخندی با کلمات" که ما آن را بسا اوقات به نام طنز به مردم عرضه می کنیم، اکثراً پرهیز می کند. در طنز های خوب او چهرۀ نجیب طنز، آدم را امیدوار به نوشتن و خواندن می کند. او در علت خودکشی یک جوان در طنز "دست حضرت سیاست" می نویسد: "علت مرگ این جوان هر چه باشد قطعاً سیاسی نیست، زیرا تاریخ هرگز به یاد ندارد آدم های افغانستان ما از دست حضرت سیاست به شکل انفرادی مرده باشند."

از اینگونه زیبایی ها در کتاب "اصحاب کیف" می توانید بسیار بیابید. از جملات کوتاه طنزی که خود او آنرا طنجیزه نام کرده، یکی دو تا را می نویسیم تا شما خود قضاوت کنید:

- آدم های بزرگ از درد سر می نالند، آدم های کوچک از درد کلاه

- وظیفه شناس ترین کارمند موسسۀ خلقت، حضرت عزراییل است

- خداوند اگر "گراهام بل" را خلق نمی کرد، امروز حرف زدن مخلوقش مجانی می بود

- مرگ یک لحظه می کُشد، زندگی یک عمر

- احمق ها چنان به هم شبیه اند که گاهی فکر می کنی، نصف دنیا برادر اند

یگانه اشتباه نجیب الله دهزاد این است که مصراع معروف مولانا "دِه مرو، دِه مرد را احمق کند" را خوانده و با وجود آن هم نام دهزاد را برگزیده است. در آخر همینقدر اضافه می کنیم که ممنون تو دهزاد عزیز، شهر طنزت با شکوه تر باد.