14.12.2014

حمید عبیدی

حمید و حامد عبیدی از وداع تا دیدار – از کودکی تا استادی


وقتی اوضاع مرا ناگزیر از مهاجر ساخت به گمانم حامد هنوز کودک ۶ ساله بود.

در سالیان بعد شنیدم که حامد نوجوان ذکی ،‌ درسخوان، ‌لایق و زحمت کش شده است- از صنف اول تا صنف دوازدهم اول نمره صنف خودش و دوبار هم اول نمره ی عمومی مکتب بود. از صنف دهم تا دوازدهم برای شاگردان دیگر کورس های کومک درسی دایر مینمود.

به حیث محصل رشته ی ژورنالیزم ،‌ عملا همکاری با نشریه هایی را که در فضای نظام تازه پدیدار شده بودند ،‌ آغاز کرد. هنوز محصل بود که مدیریت مسوول هفته نامه ی جوانان را بر عهده گرفت (1388 تا 1392).

حامد عبیدی تحصیل در رشته ی ژورنالیزم را با درجه ی ممتاز به پایان رسانید و در امتحان رقابتی موفق شد تا در سال ۱۳۹۰ به حیث استاد وارد کدر علمی فاکولته ی ژورنالیزم پوهنتون کابل گردد. در حال حاضر او هم استاد پوهنتون کابل است و هم رییس فاکولته ی ژورنالیزم پوهنتون باختر.

محصلین امسال او را به حیث استاد ممتاز برگزیدند.

*

حامد عبیدی پسر کاکایم است و به علت تفاوت در سن و سال به رسم افغانی مرا کاکا میگوید. خوب من نسبت به پدرش- کاکایم بهادر عبیدی- نیز یک سال مسن تر هستم. به همین سبب وقتی این جوانترین کاکایم از روی محبت مرا جان کاکا میگوید ،‌ در چهره اش لبخندی نیز ظاهر میشود- با این لبخند شاید میگوید : به رغم این که از تو خردسال ترم ،‌ باز هم فکرت باشد که کاکایت هستم...

کاکایم بهادر عبیدی در زنده گی ثابت ساخته که با همت ، و اراده میتوان موانع را عبور کرد. بیماری پولیو هر دو پای او را در کودکی فلج ساخته بود و او نمیتوانست حتا به کومک عصا راه برود. گرچه عملیات دکتوران جراحی اورتوپیدی جاپانی در شفاخانه ی وزیر اکبرخان کابل (از این بابت باید از بزرگوار مرحوم دکتور شفیق ارسلا ممنون بود) ،‌ بهادر عبیدی را قادر ساخت تا با عصا چند گامی بردارد ، ‌و اما با آن هم پیمودن راه خانه تا مکتب برای او طاقت فرسا بود- او پس از برداشتن چند قدم باید نفس تازه میکرد و یک کیلومتر راه تا مکتب را در یک ساعت میپیمود.

وقتی بایسکل های سه عرابه یی تازه به کابل رسید و پدرکلانم یکی از آن بایسکل ها را برای کاکایم خرید، بهادر دیگر از خوشی و خوشبختی بال کشید. او مکتب را تمام کرد و در رشته ی هنرهای زیبا در پوهنتون کابل تحصیل نمود و پس از تحصیل به حیث عضو و سپس مدیر شعبه ی دیزاین و دیکور در تلویزیون ملی به کار آغاز کرد.

زمانی که خودم در اثر جراحت زخمی و معلول شده و بر ویلچیر نشستم ، ‌درک کردم که این کاکایم و امثال او چه کشیده اند و چه میکشند.

با توجه به سرنوشت این کاکایم ،‌ هر موفقیت حامد عبیدی و برادرش بهیر عبیدی برایم دو چندان خوشی بار میآورد.

فکر میکنم فرزندان این کاکایم اهمیت اراده ،‌ همت و زحمتکشی برای عبور از موانع و رسیدن به منزل مقصود را از پدر شان آموخته اند. همچنان آنان آموخته اند که باید دست نیازمندان را گرفت و میدانند که این کار را چه گونه باید کرد.

وقتی من پول تحایف نقدی شصتمین سالگرد تولدم و خواهر زاده هایم مینه جان و هوگی جان تحایف نقدی هژدهمین سالروز تولد شان را برای خرید ویلچیر برای معلولان اهدا کردیم ، حامد عبیدی با کمال خوشی پذیرفت تا همراه با فرهنگی فرهیخته جناب بازمحمد عابد، این پروژه را تحقق ببخشد. این تجربه ی مثبت کومک شفاف ،‌ مستقیم و بدون مصارف اضافی بیروکراتیک چنان موفقانه بود که توجه شمار زیادی از هموطنان را جلب کرد. کومک هموطنان دیگر به عین شکل و به همت ،‌ امانتداری و نیت نیک جناب باز محمد عابد زمینه ی آن را فراهم ساخت تا بنیاد خیریه ی باز تاسیس شود و این تجربه را تداوم ببخشد.

امسال مادرم نیز وقتی خواست به عوض رفتن به حج ، مصارف حج را به نیازمندان اهدا کند،‌ باز هم حامد عبیدی با دلسوزی و امانت داری تمام این پول را به مستحقان رسانید.

همچنان سال گذشته بود که او مراسم اهدای جوایز بنیاد کومک به لیسه ی حبیبیه را موفقانه سازماندهی نمود که از این بابت از جانب بنیاد حبیبیه از وی ابراتز سپاس و امتنان مینمایم. بنیاد کومک به لیسه ی حبیبیه امسال نیز امیدوار است حامد عبیدی این همکاری را انجام بدهد.

**

وقتی قرار شد حامد عبیدی به دعوت دویچه ویله اکادمی در جمع استادان پوهنتون به آلمان بیاید خوشحال بودیم که این سفر فرصتی خواهد شد تا آرزومندی دیرین مان برای دیدار دوباره را تحقق ببخشیم. آرزومندی من و خانواده این بود تا حامد پس از ختم برنامه ی رسمی چند روزی نیز مهمان ما باشد . اداره ی امور خارجیان در شهر ما موافقه کرد تا زمینه ی تمدید این سفر را به صورت قانونی فراهم بسازد.

متاسفانه عدم موافقه ی دویچه ویلی اکادمی (میزبان سفر رسمی) ،‌ مانع از آن شد تا این آرزومندی را چنان که میخواستیم تحقق ببخشیم. خوب این مانع نتیجه ی تصمیم میزبان نیز نبود. پس از رجوع به مراجع مطلع دانستم که دو سال پیش وقتی چند مهمان دویلچ ویله اکادمی با استفاده از مسافرت رسمی تقاضای پناهنده گی کردند،‌ وزارت امور داخله و وزارت امور خارجه شرایط صدور ویزه برای مهمانان دویچه ویله اکادمی را سخت تر ساختند- از جمله این که اقامت مهمانان مذکور تمدید نشود و آنان اجازه ی سفر به مناطقی را که در برنامه ی رسمی پیشبینی نشده است نداشته باشند. گرچه از نظر من این تصمیم بیروکراتیک نتنها بی ثمر است ،‌ بل مانع هیچ چیزی جز دیدار قانونی اقارب و دوستان نمیشود،‌ و اما مساعی برای لغو یا هم تعدیل آحتمالی آن در چند روز ممکن نبود.

در نتیجه من و لیلا جان تصمیم گرفتیم تا به برلین برویم و آرزومندی دیدار را آن جا تحقق ببخشیم.

طی دو روز اقامت مان در برلین که مصادف بود با آخرین روزهای سفر یک هفته یی پسرکاکایم، برنامه ی رسمی چنان متراکم بود که بیشتر از چند ساعت نتوانستیم با هم ملاقات کنیم- آن هم قسما به قیمت بیخوابی مهمان عزیز مان از کابل. خوب قرار گذاشتیم تا در فرصت مناسب دیگر کوفت دل مان را بکشیم.

***

راستش این که من افتخار میکنم پسرکاکایی چون حامد عبیدی دارم. و اما، میتوانم بگویم که اگر وی پسرکاکایم نیز نمیبود و اما همینی میبود که هست ، باز هم از دوستی و داشتنش خوشحال میشدم.

من در سیمای حامد عبیدی ،‌ نماینده ی نسلی را میبینم که نسبت به نسل ما دو امتیاز بزرگ دارد – یکی این که تجربه های نسل ما را به حیث عبرت پیش چشم دارد و از آن میتواند بیاموزد و دوم امکانات وسیعی که نسل ما خوابش را هم دیده نمیتوانست. خوشحالم که حامد عبیدی درس های عبرت تجربه های نسل گذشته را میداند و از امکاناتی نیز که میسر است به شکل سالم و سودمند آن استفاده میکند. نسل او نسل امید فردای افغانستان است.