نشر در آسمایی : 11.2014.04 

حمیرا نکهت دستگیرزاده

 

 

آوازه زمین

 

برخاست زروی تب شب روزبهین شد

خورشید سفر کرد ، به هر حلقه نگین شد

این خاک پر از معنی آزردگی و درد

آوازۀ پرگرد وغباری به زمین شد

این خاک که بر پای همه بوسه نهاده

آزردۀ خاموشی یک سجده جبین شد

ازخالی روزان وشبانش چه دل افسرد

وز بستگی پنجره هایش چه غمین شد

باریک رهی باز شد از سنگ به دریا

کاین آبی جاری، صدف ماه مُهین شد

بیباک سفر تا به ته حادثه باید

با ترس چه بن بست که باراه عجین شد

باید به سپیدار سلامی برسانیم

کازاده و سر مست به خورشید قرین شد

در خانۀ پندار من آوازۀ گرمیست

نومیدی چند سالۀ ما خانه نشین شد

29/01/2013