رسیدن به آسمایی: 01.11.2010 ؛ نشر در آسمایی: 02.11.2010
هارون یوسفی
چور
در وطن چیزی برادرها به ما نگذاشتند
خار در صحرا وگل در باغها نگذاشتند
عزت و فرهنگ ما باهم به باد انداختند
بهر خود تنبان و بهر ما قبا نگذاشتند
هر چه شد خوردند یا بردند پیش دیگران
بهر مردم خانه و آب و غذا نگذاشتند
قصه لعل و زمرد را چه میپرسی ز من
در حمام چلستون یک سنگ پا نگذاشتند
تا که میبینی ، چپن، ایزار، پکول و ریش و پشم
یک دو مثقال حیثیت از بهر ما نگذاشتند
تی وی و دی وی دی و سی دی فراز دار رفت
ساز بشکستند و آهنگی به ما نگذاشتند
ریشه های تاک را حتا به یغما برده اند
ذره یی از چوب، در ماتو قلا نگذاشتند
بانوان را در قفس بستند و بالیدند ، بعد
دختران را سوخته، دارالنسا نگذاشتند
سیخ گول را بر سر همسایگان بفروختند
در سرک چیزی به جز از خاک پا نگذاشتند
قرغه و استالف و دارالامان ویرانه شد
ارغوان در تپه خواجه صفا نگذاشتند
تا به دست خود گرفتند این زمام مملکت
هر کجا ریدند و چیز در بیت الخلا نگذاشتند
مکتب و میز و کتاب و درس را آتش زدند
روی تخته حرف آ تا حرف یا نگذاشتند
هر که فرصت یافت ، رفت اندر دیار دیگری
در وطن ما را رفیق و آشنا نگذاشتند