رسیدن به آسمایی: 25.05.2010 ؛ نشر در آسمایی: 25.05.2010

نورالله وثو ق


نفرتِ سَیّار


به آموزگارانِ سرافرازِ دیارم

گرد تباشیر
دلت را بسته کردی با دل شیر
زدی با دانشت بر فرق شمشیر
درین میدان سوای شیر مادر
ننوشیدی مگر گرد تباشیر
...................................


جرجرِ رگبار
هوس در کوچه و بازار جاریست
به جانِ ضَجَّه هایِ زار جاریست
به سویِ صبحِ سرشارِ محبت
جنو نِ جرجرِ رگبار جاریست
.............
قعرِغارت
ستون قعرِ غارت شو دلِ من
علمبردارِ غیرت شو دلِ من
بیاموز از سیاهی درسِ نفرت
معمایِ مهارت شو دلِ من
..................
جوابِ صبحِ
نکردی فکرِ دلها را نگارا
زدی سر ، مستیِ ما را نگارا
چه خواهی داد با این دل سیاهی
جوابِ صبحِ فردا را نگارا
.........
غارتِ احساسِ
در و دیوارِ دل را لوچ کردیم
تمامِ لحظه ها را پوچ کردیم
برایِ غارتِ احساسِ مردم
سرِ فصلِ جنایت کوچ کردیم
.............
نفرتِ سَیّار
به کویِ زنده گانی دار برپاست
نفیرِ نفرتِ سَیّار برپاست
به جایِ نقشۀِ آبادی دل
سرِ هرتپۀ یی آوار برپاست
.............
آتش نشانی
من و انبوهِ فریادِ نگاهم
ببین بر دیدگانِ راه راهم
به جز آتش نشانی تا به محشر
نمی بینی درین وادی گناهم
...........

آبِ ایما ن
نمی دانم که ازآتش چه دیدیم
مگر از آبِ ایما ن ناامیدیم
بهشتِ دیده را ویرانه کردیم
جهنم را درین وادی نویدیم
.............
لغو پروازِ
دلا آتش به جانِ شعله ها شو
سفیرِ سرفرازِ سوزِ ما شو
چه سود از لغو پروازِ محبت
دمی بال و پرِ پروانه ها شو
...................

دیدارِ چمنزار
کجا کردی دلِ مستانه ات را
چرا کشتی چراغِ خانه ات را
چه بد دیدی ز دیدارِ چمنزار
زدی آ تش چسان گلخانه ات را
...............
بهار دید
چرا خار بهار دید باشیم
برای بویِ گل تهدید باشیم
مباد ای مدعیِ دورِ عرفان
که ما فرهنگِ بی تولید باشیم
....................


4/3/1389