رسیدن به آسمایی: 27.03.2010 ؛ نشر در آسمایی: 10.04.2010

 

نورالله وثوق

شعرامروزافغانستان


خوشۀِ نا خوشی
.........
سهمی که به میهنم رسیده
دانی چه قدر ازو بعیده
درهر قدمی به پایِ مرزش
خارِِ خطر خسان خلیده
بمبی به هوایِ انفجاری
از دور به سویِ او دویده
از پهلویِ کوچه اش به کرَّات
زخم از سرِ هر زبان شنیده
در مزرع قلبِ بیقرارش
صد خوشۀِ ناخوشی دمیده
در بحرِ نگاه بیکرانش
سونامیِ درد و غم وزیده
دردا که به دَورِ چشمِ هوشش
از اولِّ شب الی سپیده
یا مادرکی شکسته قامت
استاده و پُشتِ او خمیده
یا کودکِ بی غذایِ بی کو
کو مادرِ خویش را ندیده
یا دخترکی میانِ آتش
از دستِ جفای شُو خزیده
یا آن که زنی به نوجوانی
بر دارِ جفا شده کشید ه
یا پیرِ غریبِ ناتوانی
افتادۀِ دست و پابریده
یک عمر زجورِ جهل وظلمت
هر لحظۀِ زهرِ غم چشیده
یا زخمیِ جنگِ رنگ و نیرنگ
یا وارِث یک سری شهیده
این رشته سرِ دراز دارد
ترسم که غزل شود قصیده
اما سخنی نگفته باقیست
پایانِ شبِ سیه سپیده
.......


شنبه 7 - 1 - 1389