رسیدن به آسمایی:  06.12.2010 ؛ نشر در آسمایی: 07.12.2010

پرتو نادری


شعر من و تنهایی تو
 
شعر های من چقدر خوشبخت اند
شعر های من روی لبانت جاری می شوند
مانند یک تبسم
در نخستین دیدار عاشقانه
 
 
شاید وقتی  در یک شب مهتابی
شعر های من
خواب آهوانهء ترا می دزدند
کتابم را روی سینه می فشاری
آن سان که من تنهایی ات را
 
توشبانه ها با شعر های من بیداری
وکتابم لای دستانت ورق می خورد
و تو هر بار
می شگفی
می شگفی
می شگفی
و تا عرق آلود بر می خیزی
کبوترانت در آیینه، پرواز می کنند
و نگارستان  اندامت
آیینه را با بهار های رفته پیوند می زند
و اتاق پر می شود از پرپر یک خواهش داغ
 
من  با تنهایی تو بیدارم
وشبانه تصور برهنه گیت را
در زمزم پندار های شاعرانهء خویش رها می کنم
و با تو می رقصم عشق را و هم آغوشی را
چنان دو ماهی عاشق
 در برکه های روشن بامداد
 
 
قوس 1389
شهرک قرغه- کابل