رسیدن به آسمایی: 18.04.2010 ؛ نشر در آسمایی: 18.04.2010

 

کاکه تیغون

 

عقلنامه

 

نعره ها بلند شد که " زنده باد عقل"

عقل ها دو چند شد که " زنده باد عقل"

 

یک کسی به جَهر داد زد که " از من است"

قوم گفت یکصدا: " اینکه روشن است"

 

بعد هر کسی صدا نمود و عقل گفت

این جدا و آن جدا و بعد جفت جفت

 

تا به زیر ریش آسمان صدا رسید

نعره های عقل،عقل،عقل، وارسید

 

شهر در خروش شد بلند شد ز جای

چیغ زد که " های عقل،های عقل، های"

 

از که من کمم؟ نه بیکسم، نه بی وطن

با حماقتم فتاده جنگ ِ تن به تن

 

کوه تا شنید،چشم خویش باز کرد

اقتدا به عقل کرده و نماز کرد

 

با صدای بم فقط زعقل گفت و گفت

تا که فاژه ها کشیده رفت و باز خفت

 

دشت منتظر که کوه ،خواب می رود

نوبتی به او رسیده پیش می دَوَد

 

کُه که رفت خواب،دشت دید، شد بلند

گفت من همیشه بوده ام عقل مند

 

باغ هم چنین نمود و راغ هم چنین

سنگ و خشت و چوب وآب و آهن و زمین

 

هر که داد زد زعقل گفت و عقل گفت

عقل از دهان و از زبان ها شُگفت

 

سرزمینم آتشی در آب دیده بود

خواب رفته، عقل را به خواب دیده بود

 

جار می زند زعقل، جار هر نفس

مغزها مگس کُش است و عقل ها مگس