رسیدن به آسمایی :19.07.2008؛ تاریخ نشر در آسمایی :21.07.2008

 

جاوید فرهاد

 

بیدل، صدای آن سوتر از فهم

 

" بیدل آهنگت شنیدیم و تو را نشناختیم

ای زفهم آن سو! به گوش ما صدایی می رسی"

بیدل شاعریست حسی نگر.این حسی نگری رویکردیست که از ایجاد رابطه ی شاعر با اشیا و پدیده ها آغاز می شود و سپس در فرآیند آفرینش، شکل می یابد. رابطه ی حسی بیدل با پدیده ها و حوادثی که از آن بارور می شود، رابطه ی بسیار متعارف و درکی نیست که از آن بتوان یک جغرافیای مفهومی را در چارچوب تعبیرات محدود رسم کرد، بل این جغرافیای مفاهیم متعدد و گوناگون است که در ذهن ما از شعراو ترسیم می شود و بیشتر این مفاهیم- به دلیل رابطه ی حسی شاعر با پدیده ها- جایش را به حسی نگری می دهد و در بسیاری از موارد، گرد فهم متعارف از دامن شعرش را می زداید.

پیش از ورود به بحث اصلی ( بیدل، صدای آن سوتر از فهم) بهتر است توجیه خود را درباره ی "حس نگری بیدل" و " فهم متعارف از شعر بیدل" بنویسم تا در جریان این نبشتار، خواننده دچار ابهام نشود:

حسی نگری بیدل:

باتوجه به توجیه فرضی که درباره ی حسی نگری بیدل و رابطه ی حسی وی با پدیده ها درپاره ی نخست این نوشتار آمد، نگرش و برخورد بیدل در بسیاری جاها در شعر، حسی است؛ یعنی شاعر نخست با پدیده های شعرساز و حوادثی که از آن متأثر می شود، رابطه ی حسی برقرار می کند.پدیده ها را پس از مرحله ی درک، حس می کند و به دور از فهم متعارف و تعبیرات پیش پا افتاده، آن ها را مطرح می سازد:

" خیال جلوه زار نیستی هم عالمی دارد

ز نقش پاسری باید کشیدن، گاه گاه آنجا"

عمده ترین مشکل مخاطبان شعر بیدل از همین مسأله ی عدم توجه به حسی نگری بیدل ناشی می شود؛ زیرا بیشتر این گونه مخاطبان، چشمداشت متعارف فهمی از شعر دارند و به رویکرد حسی نگری در شعر، توجهی نمی کنند.

فهم متعارف از شعر بیدل:

فهم متعارف از شعر بیدل؛ یعنی برداشت های معمولی که در محدوده ی آگاهی های روزمره و بسته ذهن شکل می گیرد. فهم متعارف، افزون بر این که تضاد کامل در برابر حسی نگری در شعر است،از سوی دیگر مخاطب را عادت به سطحی نگری می دهد و همین آسیب، سبب می شود که به ویژه گی حسی نگری دست نیابد.

بیدل نیز،همان سان که گفته شد، از شاعرانیست که با توجه به ویژه گی حسی نگری درشعر، اندیشه اش تاحدی،از فهم متعارف و معمولی به دوراست؛ اما تأکید براین مسأله،هرگز به معنی درنظرنگرفتن ارزش های فهمی و کلامی بیدل نیست،بل دوربودن شعر بیدل از حوزه ی فهم متعارف با وجود ارزش حسی نگری درشعر است.

بی تردید بیدل( چنانچه گفته شد) در فرایند باروری ذهن و آفرینش، نخست به رابطه ی مفهومی اشیا می رسد و سپس به دریافت حسی آن؛ اما ویژه گی شعرش این است که در محدوده ی این رابطه و دال و مدلول های مفهومی گیر نمی ماند و برعکس پس از مرحله ی درک، با اشیا و پدیده ها، پیوند حسی ایجاد می نماید:

" نقد گردون نیست غیراز اعتبارات خیال

چون حباب این کاسه ی وهم از هوا بالیده است"

" اعتبارات خیال" از دید بیدل چیزی جز وهم" انسان نیست و هستی آدمی در پیوند با این اعتبارات خیال انگیز وهم مانند، حبابیست که از هوا( اشاره به هوای نفس) پر است و هر لحظه امکان ترکیدن آن است؛ یعنی اشاره یی است به پوچی حیات مادی و آن چه که انسان از فرط نخوت و بی خبری به آن می بالد.

بیدل، صدای آن سوتر از فهم:

با توجه به چشمداشت از" فهم متعارف" است که شعر بیدل برای مخاطبان غیرحسی آن،در هاله ای از توهم و ابهام باقی می ماند و در فرایند رابطه ی حسی، به تعبیرخودش: چیزی " جز صدای آن سو از فهم" نیست:

" بیدل آهنگت شنیدیم و تو را نشناختیم

ای زفهم آن سو! به گوش من صدایی می رسی"

اما با توجه به نگرش حسی بیدل درشعر، من به این باورم که برخی ازشعرهای دشوار بیدل به لحاظ درکی آن سوازفهم نه، بلکه آن سوتر از فهم است و مثل یک صدای ملکوتی به گوش می رسد؛ اما هرگزبا قوه ی فهم لمس نمی شود؛ ولی بر عکس حس می شود. صدایش شفاف شنیده می شود؛ اما این صدا آن سوتر از فهم ایستاده است و هرگز تصویرش در آیینه ی ذهن متعارف و فهم معمول، نقش نمی بندد:

" یاران نرسیدند به داد سخن من

نظمم چه فسون خواند، که گوش همه کر شد"

پس، هنگامی که بیدل صدای آن سوتر از فهم است، این گونه صدا نه در چارچوب توجیهات و تفسیرهای متعارف می گنجد و نه با رابطه های علت و معلولی- به لحاظ متعارف- تعبیر می شود. صدا چیزیست غیرتجربی و غیرقابل لمس، بدون موجودیت فیزیکی که فقط از شمار مقوله های محسوس می تواند باشد. پس بیدل در بسیاری از موارد- به ویژه هنگام بیان اندیشه های فراتر از فهم، صدایی است محسوس که باید حس شود و تا حدی از چشمداشت درکی برای فهم متعارف از شعرش، کاسته گردد.

برخورد با شعر بیدل و برخورداری از اندیشه ی جاری وی، برابر به دشواری دریافت حسی از شعر بیدل است؛ یعنی همان گونه که فهم ما در پیدایی اندیشه های ناب این شاعر بزرگ با دشواری های فراوان مواجه است، برخورد با بیدل و برخورداری از شعرش نیزدشوار است؛ زیرا داشتن دیدگاه های گوناگون، استعارات غیرمتعارف، تشبیهات حسی، گسترش جهان بینی، توجه به هویت شاعرانه ی واژه ها و اصطلاحات و ... ازمواردیست که برداشت ما را از شعر بیدل دشوار وبه دور از فهم متعارف ساخته و جایش را به فهم حسی می دهد و آن گاه ما به این پنداشت می رسیم که:

" بیدل از فهم کلامت، عالمی دیوانه شد

ای جنون انشا، دگر فکر چه مضمون می کنی "