رسیدن به آسمایی :27.06.2008؛ تاریخ نشر در آسمایی :28.06.2008

عبدالواحد رفيعي

 

قصه ي دختر ديوانه !

اصل قضيه ازآنجا شروع شد كه تلفن دفتر" بنياد حمايت ازدختران و زنان دوردنيا " به صدا درآمد و مردي از آن طرف گوشي با صداي پيري سوال كرد:

- دفترحمايت از زنان ؟

- بله پدرجان بفرماييد ، اين جا "بنياد حمايت از دختران و زنان دوردنيا" است .

 پيرمرد چنين خبرداد :

- چند روزي ميشود دختري را كه ديوانه است از خيابان پيدا كرده از روي دلسوزي و مراقبت از دست افراد بي بند و بار.... ، به خانه ام برده ام و....

كسي ازاين طرف تلفن حرف پيرمرد را قطع كرد و پرسيد:

- مگه شما با دختر نسبتي داشتيد يا او را ميشناختيد ؟

ازآن طرف گفت:

-  نه...

- خوب چطور دختر ناشناخته و نامحرم را به خانه برده اید  پدرجان ؟ كاراشتباهي كرده ايد؛ اين كار شما از نظر شرعي و اسلامي ‌مسووليت دارد؛... آدرس تان را بدهید تا ما بياييم ...

گوشي را محكم گذاشت و با خود غُر زد: عجب آدمايي ، دخترجوان را به خانه اش برده كه من ميخواسته از او مراقبت كند، ‌از كجا معلوم كه خودش ....

وقتي مامورين بنياد به خانه پيرمرد رسيدند، اولین چيزي را كه از دخترپرسيدند اين بود:

- شب ها كجا ميخوابيدي ؟

دخترك كه ديوانه مزاج معلوم ميشد و بسيارجوان و زيبا بود ، لبخندي زد و گفت:

- پيش خاله ، خيلي زن مهربان و خوبي است ...

مامور ديگري با پيشاني گرفته و هزار و يك رقم سوال و گمان در ذهنش ، پرسيد:

- شوهرش كجا ميخوابيد ؟

دخترك خنديد و گفت:

- من چه ميدانم كجا ميخوابيد ؟

 با وجود پاسخ روشن دخترک، مامورين بنياد باز هم قانع نشدند و براي اطمينان از سلامتي دختر، دختر را سرراست بردند شفاخانه ... از طرفي لبخند دخترك در جواب دادن براي مامورين بسيار شك برنگيز بود و حق هم داشتند مشكوك باشند ،....خوشبختانه شفاخانه از سلامتي دختر خبر دادند و حتّا يكي از مامورين بنياد روشن از داكتر پرسيد:

- حامله خو نيس ؟

داكترجواب داد:

نه خیر خاطر جمع باشيد ...

و مامورين بنياد با ناباوري تمام از اين بابت كه دختري چنين مقبول و جوان، رها شده در يك جامعه اسلامي حامله نيست و حتّا به او تجاوزهم نشده است خاطرجمع شدند . سرگذشت دختر نشان ميداد كه دختر ديوانه است و مدتي را در مرستون زنانه بوده است ولي از سه سال به اين طرف در خيابانهاي شهر رها بوده و شب ها را در خانه هاي مردم سپري ميكرده است و روزها در شهر به گدايي مشغول بوده است؛ تا اين كه در غروب يك روز بهاري ، دختربه درب دكان اين پيرمرد پيدا شده از پيرمرد ميخواهد به او اجازه دهد شب را در دكان او سپري نمايد ولي پيرمرد دلش ميسوزد و او را به خانه اش ميبرد.

مسوولين بنياد باهم جلسه كردند كه با اين دخترچكار كنند. احساس مسووليت عجيبي در وجود همه ي شان پديدار شده بود و نميخواستند دختري به اين جواني و زيبايي -حتّا اگر ديوانه هم باشد- در شهري به اين بي بند و باري رها باشد و ممكن باعث آلوده گي جامعه اسلامي شود و بدتر از آن ممكن جوانان شهر را به دام وسوسه ي شيطاني گرفتاركند. تا اين شور و مشوره به جايي برسد، چند روزي گذشت و در اين چند روز مامورين بنياد به نوبت از دخترمراقبت ميكردند و هر شب يكي از مامورين او را به خانه اش ميبردند و صبح باز به دفتربنياد برميگرداندند... بعد از شور و مشوره زياد و تماس با چندين وكيل و مشاوردر امور زنان، ذريعه مكتوب رسمي كه در بخشي از آن آمده بود :" براي جلوگيري از فحشا و حفظ كرامت انساني يك زن در جامعه اسلامي و مراقبت از بقيه زناني كه در اثر شرايط ناگوار مجبور به ترك خانه خود شده و در شهر رها ميشوند، به اين وسيله "فلاني" بنت "بهماني" كه از سلامتي عقلي برخوردار نبوده و فاميل و اقارب او نيز معلوم نيست، خدمت معرفي ميگردد تا وظيفه اسلامي و شرعي تان را در قبال محافظت از وي انجام داده و ايشان را تحت حمايت هاي انسان دوستانه و اسلامي خود قرار دهيد ..."

همراه اين مكتوب دختر را به رياست امور زنان تحويل دادند. رياست امور زنان شهر چند شبي از وي نگهداري كردند و در اين مدت مشغول شور و مشوره بودند، بلاخره حوصله شان سررفت و دختر را ذريعه مكتوبي رسمي به مرستون شهر تحويل دادند. در بخشي از مكتوب همراه دختر آمده بود: " وظيفه اسلامي و شرعي ما است كه از اين گونه زنان حمايت كنيم تا جامعه ی سالم داشته باشيم " .و هم چنين در ادامه مكتوب گفته شده بود :" ...گرچه ما نماينده وزارت زنان در شهر ميباشيم ولي باور كنيد هنوز كه چندين سال از تاسيس وزارت زنان ميگذرد لايحه وظايف ما مشخص نشده است و خصوصاً براي اين گونه قضايا اولاً هزينه و تخصيص خاصي نداريم و در  ثاني ما محلي براي نگهداري اين گونه زنان را نداريم و وظيفه ما هم پناه دادن به زنان فراري آنهم از نوع ديوانه ي آن نيست و مهمتر از آن اين كه ما "پاليسي ساز" هستيم ، نه حمايتي . وظيفه ما تدوير وركشاب ها و سمينارها براي بالا بردن سطح آگاهي زنان در مورد حقوق شان است ، ولي با اين وجود قول ميدهيم كه در وركشاب هاي بعدي  این مسأله را هم شامل اجندا سازیم...".

بعد از چند روز....مسئولين مرستون نيز ذريعه مكتوب رسمي دختر را به مركز نگهداري زنان بي سرپرست و فراري به نام "شيلتر" تحويل دادند. در بخشي از مكتوب آمده بود :" ما از مدتها است كه در مركز خود زنان ديوانه نداريم و فقط مردهاي ديوانه را نگهداري ميكنيم و بیخی روشن است كه زنان در كنار مردان ديوانه مراقبت شده نمی توانند؛ چون محلي كه ما براي نگهداري زنان ديوانه داريم خانه یی است كه ديوار آن كوتاه و نامطمئن است و ما براي پيش گيري از وقايعي نظير سواستفاده جنسي مردان ديوانه از زنان ديوانه، زنان ديوانه را از مدتها است كه مرخص كرده ايم و همين زن هم جزو همان زناني بوده است كه ما از سه سال به اين طرف رها كرده بوديم و يا به فاميل هاي شان تحويل داده بوديم...". همراه مكتوب دختر نیز به "شيلتر" تحويل داده شد.

"شيلتر" يا همان پناهگاه زنان بي سرپرست نيز بعد از چند شب نگهداري از دختر وي را ذريعه مكتوب رسمي كه در بخشي از آن وظيفه اسلامي و شرعي هر كسي را در قبال حقوق زنان گوشزد كرده بود اعلام كردند كه ما از زنان سالم نگهداري ميكنيم نه از ديوانه ها، و اين زن از آنجا كه ديوانه است، خطرناك ميباشد و باعث آزار و اذيت بقيه زنان و دختران ميشود. با اين توضيح، دختر را به "موسسه ي حمايت از زنان و دختران در حال خطر" تحويل دادند.

موسسه "حمايت از زنان در حال خطر" بعد از چند شبانه روز اعلام كرد: «... ما اول زنان در حال خطر را شناسايي ميكنيم بعد مورد حمايت قرار ميدهيم، ولي بعد از شور و مشوره با همديگر به اين نتيجه رسيدیم كه اين دختر چون در حال خطر نيست بلكه در جريان خطر است، شامل برنامه هاي حمايتي ما  نميشود...». بنابر اين تصميم گرفتند دختر را به يك موسسه ديگر تحويل دهند و ضمن مكتوبی نوشتند كه ما براي زنان در حال خطر فعاليت ميكنيم نه براي زنان در جريان خطر. بالاخره دختر را به موسسه ی " ارتقاء وحمايت از حقوق زنان" دادند. اين موسسه نيز بعد از چند روز كه از دخترحمايت كردند همراه مكتوبي جواب دادند  : موسسه ما محلي براي نگهداري و حمايت از زنان بي سرپناه نيست، و چنانچه ميدانيد ما براي ارتقاء ظرفيت زنان كورسها و كلاسهاي آموزشي تدوير ميكنيم كه چنانچه ايشان مايل باشد ميتواند از كورس هاي دلخواه خود مثل خياطي، انگليسي، گلدوزي منجوق بافي و حتّا كامپيوتر و... بهره مند گردد ....

اين سلسله نقل و انتقال دختر ادامه داشت و دختر از اين موسسه به آن ارگان از آن ارگان به اين دفتر و از...تحويل داده ميشد- طوري كه با اكثر كارمندان موسسات آشنا شده بود و آنها را حتّا با نام كوچك صدا ميكرد، تا اين كه يكي از موسات حمايت از زنان فكري به سرش زد و از اثر آن فكر ابتكاري به خرج دادند، به اين صورت كه همه اين موسسات را براي يك جلسه حمايتي مشترك براي حل اين مساله دعوت كرد-البته با صرف كيك و چاي.

همه موسسات حمايتي زنان ، از اقصای نقاط شهر جمع شدند تا يك تصميم اساسي براي سرنوشت اين دختر و حتّا دختران ديگري كه با اين سرنوشت مواجه ميشوند بگيرند، لذا براي محكم كاري و انجام كار اساسي، ارگانهاي دولتي را نيز دعوت كردند... به این ترتیب جلسه یی با سران شهر از قبيل والي، قوماندان امنيه و آمر جنايي ، سارنوالي ، قضات و بسیاری از ارگانهاي علاقه مند امور زنان مشوره كردند و بعد از چندين ساعت بحث و گفتگو تصميم گرفتند که فعلاً تا روشن شدن سرنوشت قطعي دختر، وی را به مركز اصلاح و تربيت بسپارند، و اتخاذ تصمیم نهایی به جلسات بعدی موكول شد و قرار شد اين جلسات به طور نوبتي به صورت هفته گي تا روشن شدن وضعيت قطعي دختر-البته همراه با صرف كيك و چاي- برگزار شود؛ ولي بعد از چند روز، سارنوال شهر ذريعه مكتوب رسمي اعلام كرد: چون اين دختر جرم محرز مرتكب نشده است و از طرفي  از سلامتي عقل هم برخوردار نيست، نگهداري وی در مركز اصلاح و تربيت غيرقانوني بوده و مطابق كنوانسيون هاي بين اللملي از جمله اعلاميه جهاني حقوق بشر كه اين روزها وبال گردن ما شده است ، مصداق كامل سلب آزادي ميباشد و ممكن ما ناخواسته به نقض حقوق بشرمتهم گرديم ...". با اين دليل قاطع دختر را از مركز اصلاح و تربيت نيز اخراج كردند ...در همين گير و دار و در  حالي كه جلسات دوره یی براي حل مسأله ادامه داشت، اتفاق جالبي افتاد- دختر مورد بحث به صورت غافلگير کننده و ناگهاني و ناخواسته، طفلي به دنيا آورد.

***

همه از شنيدن اين خبر  نميدانم از خوشحالي بود يا از تعجب يا از ترس يا ... نزديك بود بی هوش شوند- به قول معروف مشكل يكي بود ؛ ترقيد دو تا شد. حالا مشكل اول اين بود كه اينها دو نفرشده بودند، مشكل دوم اين بود كه معلوم نبود طفل مربوط به كدام ارگان است!؟ در اينجا سارنوال شهر دستش باز شد و دختررا به اتهام زنا دستگير كرد؛ ولي از آنجا كه محل مناسبي براي نگهداري او نداشت، دختر را دوباره با اخذ تضمين به پيرمرد تحويل داد تا دوسيه نسبتي طي مراحل قانوني نمايد. تحقيق و بررسي براي شناسايي ارگان صاحب طفل هنوز هم ادامه دارد. دختر كه حال امادر شده است، دوباره به پيرمردي كه روز اول زنگ زده بود برگردانده شد.

پايان

5/4/1387