رسیدن به آسمایی :21.07.2008؛ تاریخ نشر در آسمایی :21.07.2008

دیپلوم انجنیر خلیل الله معروفی

هغه زمونږ کور ده ، هغه زمونږ کـِــلـَی ده!

هغه زمونږ کور ده ، هغه هم سوزیدلی ده!

آن خانۀ ماست و آن قریۀ ما!

آن خانۀ ماست، که آن هم سوخته است!

به سایت پویای "آزمون ملی" گذر رفت و در آن نالۀ پرسوز هنرمند دلسوز وطن، "طاهر شباب" را یافتم که با صد نوحه و نفیر، غمنامۀ وطن برباد رفته و خانه و کاشانۀ سوختۀ ما را بیاد همی دهد.

در محنتکده و "خراب آباد"ی به نام "افغانستان" که فدای سرِ زلف سیاست آزمندانه و ظالمانۀ جهانبانان جنگ افروز ملعون شرق و غرب ــ اعم از "شوروی" معدوم و "ناتو"ی موجود ــ گردیده است، هرچه از درد و رنج و تباهی و خانه خرابی بخواهی، خواهی یافت. از گوشه گوشۀ این آب و خاک هنوز خون می چکد و از کران کرانش غم و ماتم می بارد. نه تنها انسان هردم شهید و مظلوم این وطن ، که پرنده و چرنده و خزنده و حتی سنگ و چوب و خس و خار و خاشاکش نیز ناله سرمیدهند و "حـُزن نامۀ" پایان نپذری را تمثیل همی کنند. و درد و رنج و فغان و ناله و فریاد این وطن آن قدر عام است و پهنایش ناپیدا، که در احصاء و آمار ، کجا تواند گنجید؟

بدون شک که در چنین حالتی هر کس دلش بحال این خاک مظلوم سوزد، آهی برون آرد و ناله ای سر دهد؛ اُمی و ناخوان و عوام به شکلی و باسواد و تعلیم یافته و خواص به شکلی دیگر. و اگر از خاصان سخن گویم :

یکی رنج و درد وطن را از صریر خامه روی نامه ریزد و آن دگری دست به دامان شعر بَرَد و اوزان قدیم و جدید را به مدد طلبد. درین میان مگر فردی هست که آه و ناله و فریاد و افغان را از حنجرۀ دردمند خود همی کشد و آن چه دیگران را یارای کردن و انجام دادنش نیست، همان را پیش همی کشد. و من این فردِ فرید و یگانه را به شما معـرفی میکنم :

این فردِ فرید و یگانه، هنرمند افغان است؛ هنرمند ساز و آواز و هنرمند نواخوانی و رامشگری که از حلقوم و حنجره و از خلال پرده های ساز، آن بیرون آوَرَد، که از هیچ قشر و لایۀ دیگر افغان ساخته نیست؛ لا اقل بدینگونه عام و وطن شمول و "افغانستان پیما" : اگر نویسنده و شاعـر و داستان سرا غمنامۀ وطن و هموطن را محض به یک قشر خاص باسواد و تعلیم یافته تقدیم میکنند، مخاطبِ هنرمند همه کس است؛ از اُمی گرفته تا باسواد و از عالم و عالی گرفته تا علم نیاموخته و دانی، از پیر تا برنا ، از ناتوان تا توانا و از نادار تا دارا. بلی؛ هنرمند حد و ثــَغـر و مرز را می شکند؛ برای تو و او و من و شما و ما و ایشان ، میگوید؛ یعنی برای همه و بدون تبعیض! او گنهکار و مقصر و بی گناه و مُبَرّا نمی شناسد، بیمار و تندرست را ازهم تفریق نمی نماید ، درویش و غنی هردو به عین شکل مخاطب اویند، جنس و قشر و طبقه و قوم و منطقه و دین و مذهب و اعتقاد و آیدئولوژی و ... هیچ کدم از دائره مخاطبت و تخاطب او خارج نیستند.

همان گونه که "هنر" از قید و بندِ حدود و ثغور رَسته است، "هنرمند واقعی"ِ خُنیاگری نیز وارسته از همه قـُیُِود و بندهاست و آخذه و گیرنده اش همه و عموم اند. این خنیاگر موانع و اسداد (سد ها) را نمی شناسد و بی ریا در خدمت عامۀ مردم قرار میگیرد. البته در "خدمت عام قرار گرفتن" معنای این را ندارد، که او بر کجرویهای کجروان صحه و به اصطلاح "صاد صحیح" می گزارد و اعمال ایشان را نادیده می انگارد. نی هرگز و به هیچ صورت اینطور نیست ؛ او در واقع همان کجرو و کج اندیش و کج کردار را عملاً درس راستروی و راست اندیشی و راست کرداری همی دهد. او میخواهد که فقط متکی بر احساس انسانی و بشری، دست بدین کار یازد و احساسات خوابیده و خواب آلود را نیز بیدار سازد، که انسانان همه و بلاتفریق با احساس اند و انسانی یافته نتوانی که عاری ازین ودیعت طبیعی و مجبول (جبلی) باشد!

آری؛ او غمنامۀ وطن را از پردۀ ساز و آواز بیرون می کشد، از خلال آوای نافذ و آهنگی گیرنده و دلپذیر؛ درست همان گونه که قلم موی نقاشی ماهر ترسیم و مویکِ نگارگری سحـّار ، تجسیم همی کند!

بدون شک که خنیاگران و رامشگران و هنرمندان ساز و آواز ِ افغان، از همه طیف های دیگر جامعه دَین و رسالت خود را درین عرصه بوجه احسن ــ یعنی بصورت "نکوتر" و "نکوترین" ــ درک کرده و ماحصل این درک را به نیکوترین صورتی عرضه کرده اند. در میان این همه هنرمندان بیش بها و گرانقدر سالیان اخیر وطن، مگر کسی پیدا شده که دست ما را می گیرد و به خرابه زاری به نام "افغانستان" همی برد.

بلی! دست ما را همی گیرد و میگرداند ؛ از یک خرابه به خرابۀ دیگر ، از یک منظر ویران به منظر ویران دگر، از یک خانۀ سوخته به خانۀ سوختۀ دیگر، از یک پلاس پاره به پلاس پارۀ دگر، از یک خیمه زار و آواره گاه به خیمه زار و آواره گاهِ دگر، از یک کودک پای برهنه و طفل گریان و یتیم نالان به کودک پای برهنه و طفل گریان و یتیم نالان دگر، از یک بیوۀ بیمار و بی وسیله به بیوۀ بیمار و بیوسیلۀ دیگر، از یک افغان مظلوم به افغان مظلوم دیگر، ... و خلاصه به گونه گونه صحنه هائی می برد و میگرداند که رقت بار آوَرَند ، دل را در شعله و النگۀ ویرانی وطن و خاطر را در لمبه و لهیب خانه خرابی وطندار، بسوزانــَند!

آنچه را این خنیاگر در خلال نغمۀ خود از وطن و وطندار ترسیم میکند، "خواب و خیال" نیست، بل عین واقعیت است. بلی؛ همه انعکاس واقعیت های عینی ، غمین ، دردناک و گویای وطن است!

این هنرمند نواخوان و خنیاگر جوان، گرچه در ظاهر فقط درد و رنج و بربادی و تباهی را به مانند نقاشی چیره دست، با زبان "قال" روی پرده همی کشد، اما در خفاء و تلویحاً اشارتها دارد به مسببان ِ داخلی و خارجی این همه بربادی و خانه خرابی و در بدری و خاک بسری. وی گویا مسببان زنده و مردۀ این تبهکاری ها و جنایات و خیانات ــ اعم از کشور های متجاوز دیروزی و امروزی و پایدوان و "شاطران شیطانان" دیروزی و امروزی ــ را با زبان "حال" میکوبد و بر همه لعن و نفرین همی فرستد ، که لعـنت حق باد بر همه تبهکاران و مفسدین فی الارض!

من لینک این آهنگ پرسوز طاهر شباب، همان هنرمند برازندۀ پشتوزبان ِ دری گوی ِ وطن ، را در دسترس تو خوانندۀ ارجمند میگذارم، تا آن را با یک دَکه و کلیک از "یو توب" بکشایی و هم آواز ِ سوز ِ دل ِ هنرمند، لحظه ای یاد وطن ویرانه و خانه و کاشانه و دِه و قریه و روستا و شهر و دیار سوخته و برباد رفتۀ خود بنمایی! :

http://www.youtube.com/watch?v=ZYbifCec-lg

 برلین- 19 جولای 2008