بیرنگ کوهدامنی

 

گل خورشيد گردان


نمی دانم بيانجامد، کجا راهی که من پويم

بکارد آسمان سنگی، به هر وادی به هر کويم

ز دست من چه می آيد، چه باشد اختيار من

به فرمان تو ميرم، به فرمان ِ تو می رويم

ترا آيينه در دست و من آن طوطی که حيرانم

اگر خوانم ز تو خوانم، اگر گويم ز تو گويم

نه آوازی مرا از خود، نه پروازی مرا از خود

تو تلقينم کن هردم، من آن مرغ سخنگويم

عجب فصلی فراز آمد، بهارانش بريزد خون

برای لاله می گريم، برای سبزه می مويم

چه بيدادی به پا کردی، که هر ساعت به پا خيزد

فغان از رگ رگِ جانم، صدا از تارِ هر مويم

تمام عمر، بی حاصل، نوشتم نام تو در دل

ازين دفتر دگر نامت، برای جاودان شويم

همان رو سوی خورشيدم، گل خورشيد گردانم

زند گر آسمان سيلی، اگر نيلی کند رويم.


3 می 2002، لندن