رسیدن به آسمایی :07.04.2008؛ تاریخ نشر در آسمایی :07.04.2008

رنگ ها

ترجمه: زبیده اکبر


منبع: دایره المعارف فلسفی استنفورد
 
رنگ ها به دو دلیل مورد دلچسپی فیلسوفان قرار میگیرند. یکی از دلایل این است که رنگ ها قسمت بزرگ و مهم زندگی اجتماعی- فردی و معرفت شناسانه مان را در بر میگیرند و در نتیجه اهمیت فلسفی مفاهیم رنگ برای مان مرغوب میگردد. دلیل دومی اش تلاش ما برای دریافتن اهمیت متافزیکی - معرفت شناسانه و علمی دلیلی بر به وجود آمدن معما های فلسفی جالب توجه و مغلق میگردد. عجیب نیست که این دلایل با هم مرتبط اند. واقعیت رنگ ها در بودنشان مساله فلسفی جا دادن شان در ساختاری متافزیکی و معرفت شناسانه را مبرم تر میسازد.
 
۱. فلسفه رنگ
 
۲. هدف تیوری های فلسفی رنگ
 
۳. مفهوم طبیعی رنگ
 
۴. علم رنگ یا فهم رنگ
 
۵. چارچوب یکسان کننده ی رنگ
 
۶. تیوری پندار گرایانه ی رنگ
 
۷. رنگ ها کیفیت های ذاتی و عینی
 
۸. عین گرایی فلسفه مادی
 
۹. دیدگاه های عین گرایانه و وابسته به حالات روانشناسانه رنگ
 
۱۰. دید بوم گرایانه به رنگ
 
۱۱. چارچوبی تعددگرایانه
 
۱۲. رنگ ها کیفیت های پدیده یی
 
۱۳. نتیجه گیری
 
 
1. فلسفه رنگ ها:
 
جهان بصری آنگونه که ما میبینیم جهانیست مملو از اشیای رنگین . اصولا ما جهان را قالیچه یی ثروتمند از رنگ- شکل ها- میدان ها- کوه ها- اقیانوس ها= شکل مو- لباس - میوه- نباتات - حیوانات- تعمیر ها و … خلاصه سرشار از رنگ ها میبینم . رنگ ها در تشخیص هویت اشیا - تعین محل آنها در فضا- و باز شناسی آنها مهم استند. بیشتر تصور و درک ما از اشیای فزیکی، مبتنی بر تشخیص ظاهری آنهاست و رنگ ها در ساخت ظاهری اشیا مهم استند. از آنجاییکه که درک بصری یکی از مهمترین گونه های ادراک است بنابر این در دانش ما از جهان فزیکی و از محیط ما و حتی بدن خود مان تیوری رنگ اهمیت دو چندان دارد .
 
ما با وجود هزاران سال فکر فیلسوفان و ساینس دانان خیلی کم به یک تعریف قبول شده از رنگ نزدیک شده ایم.
 
باور بعضی تیوریسن ها به اینکه رنگ ها وابسته به دید ملاحظه کننده (بیننده) است و اینکه وضعیت ها و نیرو ها میتوانند بر تجربه های ما از رنگ ها غالب آیند و یا این تیوری که هر کدام مان رنگ ها را به گونه ی دیگری می ببینیم، نارضایتی ها از یک تعریف واحد از رنگ را انعکاس میدهند. عده یی هم باور دارند رنگ ها ویژگی های عینی و فزیکی اشیا اند. تعدادی بر این باور اند که رنگ ها ویژگی های غیر قابل کاهش و منحصر به فرد عینیت های فزیکی اند.
 
عده یی هم هستند که وجود رنگ ها را رد میکنند : از دید آنها رنگ هایی که ما طبیعتا میبینم و به اشیا نسبت میدهیم وجود ندارند .
 
مشکل عمده ما درشناسایی رنگ، آشتی دادن آنچه ما از رنگ میدانیم با آنچه ساینس مشخصا فزیک در مورد عینیت های فزیکی و ویژگی های رنگ میگوید، است. مشخصا - ما رنگ ها را به عنوان ترکیب های ذاتی در سطح عینیت های فزیکی یا به عنوان یک ویژگی وسعت یافته در یک حجم تجربه میکنیم . اما در اهمیت و تعریف فزیکی از اشیا خصوصیاتی که ما از رنگ ها تجربه میکنیم وجود ندارند . و به دلیل همین مشکل است که از منظرتاریخی فزیک دانانی که رنگ را مطالعه میکردند به این نتیجه رسیدند که دید عامی در مورد رنگ داشته باشند: رنگ هایی که طبیعتا و عموما به اشیایی که نسبت میبینم میدهیم وجود فزیکی ندارند. اقیانوس ها و آسمان ها آبی نیستند . آنگونه که ما به سادگی می اندیشیم سیب ها سرخ ( یا سبز ) نیستند. این باور وجود دارد که رنگ ها در تعریف فزیکی جهان که از قرن شانزده بدینسو رشد کرده است وجود ندارند .
 
فزیک دانانی که بر این اصل معتقد اند: گالیگه - بویل- دیسکارتس - نیوتن- یانگ - ماکسویل و هیلموهلتز.
 
در این اصل عده یی دیگری هم جا گرفتند که نامدار ترین آنها جان لاک بود
 
این نظریه که رنگ ها وجود ندارند - با نظریه یی که در بالا در مورد حضور رنگ ها در همه جا در یک وقت در جهان و همچنان در مورد اهمیت رنگ ها در شناخت و باز شناسی اشیای فزیکی ذکر شده است، کاملا متناقض است. ممکن است که خصوصیت پارادوکسیک این اصل را با بوجود آوردن یک تفاوت میان دو مفهوم : (۱. رنگ کیفیتی حسی - ذهنی و ذاتی به تجربیات حسی مان ) و ( ۲: رنگ یک کیفیت حسی و نیرویی است که بر تجربیات حسی مان بوسیله خودش غالب می آید ) تخفیف بخشید. بر این اساس مفاهیم رنگ یک ابهام سیستماتیک دارند . در صورتیکه ما این ابهام را بپذیریم آسیبی نمیبینم و حتی فوایدی هم از این ابهام ناشی میشود . بر اساس این دیدگاه در یک تعریف از رنگ اشیای فزیکی رنگ دارند و برای همین قدرت غالب آمدن بر تجربیات مان از رنگ را دارند و در تعریفی دیگر اشیای فزیکی رنگ ندارند .
 
به این اساس در اینکه مفهوم دوم (رنگ در تجربیات مان از آن ) به استفاده اش به خاطر خصوصیت تجربی اش محصور گردد هیچ مشکلی وجود ندارد. هر چند وقتی رنگ به سادگی برای تعریف و شناسایی عینیت های فزیکی به کار برده میشود مشکل آفرین است. ما میپنداریم که خصوصیت تجربی رنگ یک کیفیت ذاتی عینیت های فزیکی است . از تجربیات بصری خود از رنگ لذت میبریم و خصوصیت حسی در تجربه ی مان را در بدنه های فزیکی انعکاس میدهیم. کسی که این نظریه را به کار انداخت داوید هیوم بود . او تجربیات ما از رنگ را به خاطر مطالعه شیوه یی که ما رابطه های مبنی بر علت - بایستگی و مسند های اخلاقی را به اشیا و وضعیت ها در جهان نسبت میدهیم به عنوان یک نمونه استفاده کرد . (هیوم این نمونه را به واژگان خودش (حدس ها و ادراک ها ) اقتباس داد )
 
با در نظر داشت این - ملاحظات دیسکارتس و لاک چنین بیان شده است که: برای بیننده ممکن است هنگام بکار بردن مفهوم رنگ برای عینیت های فزیکی از مفاهیم دیگری استفاده ببرد و گرایش های متفاوتی را که ممکن است کسانی بپذیرند انعکاس دهد. این گرایش یک گرایش طبیعی است : یک گرایش ساده و فطری- مفهمومیست غیر تیوریک ؛ و گرایش دیگر گرایشیست سوفسطایی. با وجودیکه نظریه لاک - دسکارتس بر دانشمندانی که رنگ را مطالعه میکنند تاثیر گذار بوده و تا کنون است مخالفت شدیدی نیز در میان اجتماع فیلسوفان با این نظریه وجود داشته است.
 
دلایل متفاوتی بر این نارضایتی و مخالفت بوسیله دانشمندان ارایه شده است. استدلال شده است که: ۱) این تصور که رنگ آن پدیده که ما تجربه میکنیم متناقض است. ۲ ) نظریه فزیک دانان از آشفتگی ذهنی در مورد مفهوم فطری و معمولی رنگ را در پرانتز قرار میدهند . ۳) آنهایی که از این نظریه دفاع میکنند فراموش میکنند که که علومی دیگری در کنار فزیک وجود دارند. به گونه مثال علوم بیالوژیکی چون زولوجی - بوتانی- ایکولوژی و دیگر علوم استند که رنگ در آنها نقشی را بازی میکند که در فزیک و کیمیا ان نقش را ندارند؛ ۴ ) آنها همچنان این مطلب را که رنگ در زندگی اجتماعی مان نقش عمده یی دارد فراموش میکنند . ۵) مفهوم فطری و معمولی رنگ - مفهوم توده یی رنگ آنچه که فزیک دانان به آن به عنوان رنگ باور دارند نیست . این نظریه انتقادی آخر چندین ساختار متفاوت دارد :
 
۱. بر اساس اندیشه طبیعی- رنگ ها کیفیت های ساده - عینی و ذاتی اشیا اند. کیفیت هایی که طبیعت شان در ادراک مان آشکار گردیده است : جان کمپبل - پی ام اس هکر
 
۲. بر اساس اندیشه طبیعی - رنگ ها کیفیت های نا شناخته اشیا اند که به شیوه های مشخص برای ما ظاهر میگردند: توماس رید- فرانگ جکسون- دیوید لویس- براین مکلاگلین.
 
۳. بر اساس اندیشه طبیعی- رنگ ها ویژگی های متحرک استند- نیرو هایی اند که به شیوه های مقتضی ظاهر میگردند: مایکل دامت- گارت ایوانس
 
نقد فزیک دانان که ادعا میکنند این نظریه که (رنگ ها آن پدیده هایی اند که ما تجربه میکنیم ) متناقض است وسیعا جا افتاده است . ( به ویستفال ۱۹۸۷- هکر ۱۹۸۷- و ایوانس ۱۹۸۷ مراجعه کنید )
 
این نقد مورد حمله قرار گرفته است و ناقدان این نقد ادعا میکنند که این نقد بر اساس یک تعبیر سخت گیرانه یی است از متن هایی که بدون تلاش جدی خواسته اند این موقعیت فزیک دانان را تعریف کنند نوشته شده است .(به ماوند ۱۹۹۱ و ۱۹۹۵ صفحات ۶-۲۴ ؛ ۳۰- ۳۳ مراجعه کنید)
 
در ابتدا این قاعده سازی های استدلال، راه های پیرایش نظریه فزیک دانان در مورد رنگ را آنگونه که لاک و دسکارتس تعریف کرده اند باز میکند . این قاعده سازی مفهوم عامه پسند رنگ را چنین تعریف میکند: رنگ ها ویژگی های - ذاتی و کیفی سطح های فزیکی- حجم ها و دیگر نهاد های فزیکی چون آسمان ها- رنگین کمان و شعله ها اند.
 
این ها نوع رنگ های اند که تجربیات بصری ما به اشیا میدهند . بر اساس این نظریه لاک و دسکارتس میتوان نتیجه گیری کرد که اشیا رنگ ندارند. هر چند روش ویژگی بخشیدن لاک و دسکارتس به این مفهوم نادرست تلقی شده است . رنگ نباید (رنگ در تجربیات ما از رنگ ) تعریف میشد . شاید یک تعریف منسجم از (رنگ در تجربیات ما از رنگ) یا (رنگ یک ویژگی ذهنی ) وجود داشته باشد اما آن تعریف یک مفهوم طبیعی از رنگ نیست . مفهوم طبیعی رنگ به عنوان یک مفهوم یک ویژگی خاص تعریف شده است: خصوصیت غیر وابسته به ملاحظه کننده- ذاتی و کیفی سطح فزیکی . (رنگ ویژگی متحول و متاثر از نور نیست ) این قاعده سازی دیدگاه دسکارتس و لاک را میتوان تیوری پندارگرایی نام گذاشت .
 
بر علاوه- ممکن است مفهوم طبیعی را در جزییات بیشتر مشخص کرد: سرخ بودن یعنی یک ويژگی مشخص داشتن . یک ویژگی که به یک سلسله شرایط پاسخگو است. یکی از آن شرایط این است که رنگ ها با هم ساختاری از ویژگی های کیفی را که از همدیگر به شیوه سیستماتیک متفاوت اند و با هم به شیوه های سیستماتیک مشابه بوجود می آورند. شرط دوم اینست که رنگ یک نقش علی را در شناسایی بصری و بازشناسی رنگ بازی میکند.
 
با در نظر داشت اینکه رنگ ها با ویژگی های اینچنانی مشخص شده اند ممکن است استدلال کرد که ویژگی های واقعی که بتوانند تمام شرایط بوجود امده را (فراهم کنند) وجود ندارند. بنا بر این آنهایی که معتقد به دیدگاه لاک - دسکارتس و هلموهتز اند و بر نیاز به یک خصوصیت تمیز کننده میان (رنگ در اشیا فزیکی) و (رنگ در تجربیات مان ) تاکید کرده اند فکر میکردند که هیچ ترکیب فزیکی در اشیا فزیکی که بتواند جوابگویتمام نیاز مندی های نظریه رنگ را آنگونه که تصور شده باشد وجود ندارد. بهترین تعریف برای رنگ این است که رنگ یک ویژگی متکی به عقل و متحول است. و تنها با این تعریف ممکن است رنگ را یک خصوصیت اشیای فزیکی دانست
 
آشکار است که آنهایی که از عقیده لاک- دسکارتس پیروی میکنند دو ادعای اساسی دارند . ادعای اولشان بستگی دارد به خصوصیت از قبل رایج و ساده مفهوم رنگ و ادعای دوم آنها پیشنهادیه یی است بر اینکه رنگ ها به دلایل متافزیکی و علمی باید چه فورمی را اختیار کنند .
 
این پیشنهادیه ادعا میکند رنگ به عنوان ویژگی که اشیا فزیکی دارند باید به عنوان خصوصیتی متحول پنداشته شوند : نیرویی که بر تجربیات مان از رنگ غالب می آید .
 
قابل ذکر است که مخالفتی با این عنصر در نظریه دسکارتس - لاک وجود دارد. برای بعضی از مفتکرین- مشخصا برای آنهاییکه در این نوشته به نظریات آنها مراجعه شده است این مخالفت شان با مفهوم طبیعی از رنگ دوچندان شده است . برای عده از متفکرین هم این سوال که رنگ چیست سوالیست کاملا جدا از اینکه رنگ بوسیله بینندگان معمولی اش چگونه تصور میگردد.
 
با تیوری های مشابه ذیل میشود چنین نتیجه گیری کرد:
 
- رنگ ها ویژگی های ذاتی اند: آنها بی مانند و کاهش ناپذیر اند. ( پی ام اس . هکر و جی کمپبل)
 
- رنگ ها خصوصیات عینی و ذاتی اشیای فزیکی اند. آنها میتوانند به ویژگی ها مایکروسکوپی عینیت های فزیکی کاهش یابند. ( تی. رید )
 
- رنگ ها خصوصیات عینی بدنه های فزیکی اند اما آنها متغیر و وابسته به نور اند. ( انتشار- جذب و انعکاس نور در تناسب و شیوه درست) (دی . ام. ارمسترانگ - جی وستفال - دی آر هیلبرت)
 
- رنگ ها ویژگی های متغیر اند: نیرو هایی که میتوانند بر واکنش های فزیکی بینندگانشان غالب آیند .
 
- رنگ ها ویژگی های متغیر و غیر وابسته از بینندگانشان استند: قدرت هایی که به شیوه های مشخص و در شرایط مطالعه شده به بینندگانشان ظاهر میگردند . (م. دامت - جی ایوانس - جی مکدول )
 
- رنگ ها ویژگی ها متکی به بیننده و پیوندی اند: داشتن یک رنگ خاص یعنی داشتن یک خصوصیت که قدرت ظاهر شدن به شیوه های مشخص را دارد.( دسکارتس- لاک)
 
- رنگ ها ویژگی های رابطه یی اند: ویژگی های فزیکی اند. انعکاسات خیالی که به شیوه های خاص دیدنی اند. ( ای تامپسون)
 
- رنگ ها ویژگی های شکل گرفته فرهنگی و اجتماعی اند. سرخ بودن یعنی پاسخگو بودن به یک معیار خاص.
 
۲-هدف تیوری های فلسفی رنگ
 
براي ارزيابي ادعاهاي مشابه در مورد رنگ، نياز داريم هدف فلسفه تیوري رنگ را مشخص كنيم. بحث‌هاي فلسفي گاهي براي پاسخگويي به اين سوالهايي مانند “طبيعت رنگ چيست؟”، “رنگ ذاتاً چيست؟” و يا ماهيت رنگ چيست؟”، مطرح مي‌گردند.
 
گاهي بحثهاي فلسفي به گونه‌اي شكل مي‌گيرند تا باعث ‌شوند ما به اين سوال كه يك شخص براي جذب مفاهيم رنگ، به چه نوع دركي نياز دارد، تا بتواند از اصطلاحات مربوط به رنگ، با درك درست از آنها، استفاده كند. براي پاسخگويي به سؤال در مورد مفاهيم رنگ، ابتدا بايد بدانيم آيا مفاهيم مورد بحث همان مفاهيمي اند كه در زبان طبيعي ما وجود دارند يا مفاهيم فني هستند كه به دلايل علمي مطرح شده اند. و بايد اين درا هم مشخص بسازيم كه آيا گونه‌هاي متفاوت مفاهيم وجود دارند؟
 
دو آزمایش متفاوت وجود دارد: تشخیص طبیعت رنگ ها- به گونه ی مثال، رنگ ها اساسا چی استند؛ و تعریف کردن مفهوم رنگ. به نظر میرسد در یک آزمایش ما جهان را مورد بحث قرار می دهیم، و در آزمایش دیگر متفکرین/پژوهشگران را. هرچند هر دو کاربرد ظاهرا اساس هر تیوری فلسفی رنگ ها تشکیل می دهند. دو فاکت برجسته در مورد رنگ وجود دارد که هر تیوری باید به آن توجه کند. ۱) رنگ ها ویژگی هایی اند در جهان (به گونه مثال: ویژگی های عینیت های فزیکی) که دید ما به آنها حساسیت پذیر است؛ ۲) رنگ ها کیفیاتی اند که تجربیات ادراکی ما به اشیا نسبت میدهند.
 
هر تیوری این فاکت ها را در مورد رنگ رد کند باید توضیح قانع کننده یی برای رد کردنش داشته باشد. یک تیوری که به رد کردن فاکت اول نزدیک شده است- دیدگاه لاک-دسکارتس است. این تیوری بسیار دقیق است و تفاوتی را میان دو مفهوم یا تعریف رنگ بوجود می آورد. در یک تعریف اشیا رنگ ندارند و در تعریف دیگر اشیا رنگ دارند اما رنگ ها ویژگی هایی که عینیت های فزیکی دارند نیستند.
 
دليل محمكتري بر اين كه اين دو آزمايش به هم مرتبط باشند وجود دارد. اين دليل متكي بر اين واقعيت است كه شيوه‌هاي قابل دسترس متفاوتي براي فكر كردن به مفاهيم وجود دارد. براي انواع مشخص مفاهيم، فهمي كه براي تصرف مفهوم X نياز است تنها جواب اين سوال را كه Xها اساساً چي هستند در دسترس ما قرار مي‌دهند. (هستي صوري مانند هستي واقعي است). از سوي ديگر، اگر بيروني‌ها بر حق باشند، محتواي بعضي اوضاع رواني منبسط هستند. از اين رو، اگر محتوا سازنده مفاهيم است، پس تميز دادن اين مفاهيم تقاضا مي‌كند تا ما شي، خاصيت يا يك نوعيت طبيعي را تشخيص دهيم. بنابراين با اتكا به شيوه‌اي كه براي مفاهيم رنگ پذيرفته‌ ايم، دو آزمايش (بحث بالاي جهان، و بحث بالاي متفكرين) ممكن است مرتبط باشند.
 
به هر صورت، اگر آنعده كه از شيوه لاك-دسكارتس پيروي مي‌كنند، در بوجود آوردن تفاوت ميان مفاهيم رنگ درست باشن، با اتكا به مفهومي كه ما در ذهن داريم، جوابي براي اين سوال كه هستي رنگ چيست وجود خواهد داشت. در درون اين ديدگاه، دو تفاوت مهم وجود دارد. يكي از آن دو، تفاوت ميان رنگ به عنوان يك ويژگي عينيت‌ فزيكي و رنگ به عنوان يك كيفيت تجربي است (مثال: كيفيت پديده‌اي يا ذهني: رنگ آنگونه كه ما تجربه مي‌كنيم). و دوم اينكه، اگر ما به رنگ به عنوان يك ويژگي عينيتهاي فزيكي تمركز كنيم، ما مي‌توانيم ميان يك مفهوم خام و يك مفهوم سوفسطايي و مهم تفاوت قايل شويم. براي دسكارتس و لاك، مفهوم پيشين مبهم است و يا حداقل پنداشت نادرستي در درون آن شكل گرفته است. بنابراين، جواب يان سوال كه رنگها ذاتاً چي هستند، براي يك مفهوم پيشيني و يك ويژگي غير قابل تغير متكي به عقل وجود ندارد.
 
بسياري از مخالفت‌ها با ديدگاه لاك-دسكارتس به چاش كشيدن نوع خصوصيت بخشيدن آنها به مفهوم طبيعي عاميانه‌ي رنگ را در بر مي‌گيرد. بعضي از فيلسوفان، چون دامتف ايوانس، مك داول، استدلال مي‌كنند كه مفهوم طبيعي غير قابل تغيير است و نياز ندارد به شيوه‌اي كه دسكارتس و لاك پيشنهاد مي‌كنند، مجدداً تعريف گردد. يك نوع مخالفت ديگر در ميان عيني‌گرايان ديده شده است كه ادعا مي‌كند مفهوم طبيعي عيني‌گرايي است. ديدگاه ميان آنهايي كه مي‌گويند رنگها ماهيت پنهاني دارند (به عنوان مثال تركيب‌هاي مايكروسكوپيك ماندن قابليت انعكاس طيفي) و آناني كه ادعا مي‌كنند ماهيت رنگها آشكار است، تقسيم مي‌شود. عده‌اي زيادي از عينيت‌گرايان مدرن باور دارند كه نه تنها رنگها ماهيت و هستي دارند، بلكه اين ماهيت يا به وصيله دانشمندان كشف شده است، و يا هم كشف آنها نزديك است.
 
هر چند ممکن است منظر دیگری اختیار کنیم که: مفهوم طبیعی رنگ عین گرا است و رنگ ها ترکیب های عینی و ذاتی عینیت های فزیکی استند، اما این ترکیب ها در طبیعت وجود ندارند. این ماهیت های مجازی استند نه واقعی. بر این اساس، رنگ ها ویژگی های مجازی استند (ماهیت مجازی دارند) درست مانند مایه اتش و کالوریک که انواع مجازی طبیعت استند. اگر بپنداریم بیننده گان رنگ ها تجربیاتی از رنگ دارند که اشیا را رنگ نشان داده است، این دیدگاه بر تیوری پندارگرایی تجربه رنگ و ادراک دلالت میکند. اشیا عینیت هایی اند که رنگی دیده میشوند اما در واقعیت رنگ ندارند: آن رنگ هایی که دیده میشوند وجود ندارند.
 
هرچند جدال در مورد مفهوم پیشینی طبیعی رفع شده است، ما هنوز نیاز دارم به این سوال که رنگ را بدانیم، پاسخ بدهیم. اگر دیدگاه دسکارتس و لاک درست باشد، پس یک مفهوم انتقادی باید جایگزین مفاهیم طبیعی شود. هر چند، حتی اگر نظریه دامت و ایوانس در مورد مفهوم طبیعی درست باشند، ما شاید بخواهیم استدلال کنیم که مفهوم دیگری جایگزین این مفهوم گردد و یا هم این مفهوم مجدداً اصلاح گردد. آنگونه که مفاهیم گرما، صدا، قوه و یا جمود تصحیح و یا بوسیله یک مفهوم علمی بازتعریف شده اند.
 
هر چند احتیاط شرط است. برای اینکه چرا به یک مفهوم از نو ساخته شده ی رنگ نیازمند استیم دو دلیل جود دارد. یکی این که، مفهوم طبیعی رنگ باید حذف شود. و دلیل دیگرش شاید این باشد که این مفهوم باید به وسیله یک مفهوم تازه فنی بازتعریف گردد. هر دلیل بر این واقعیت دلالت می کند که مفهوم طبیعی برای یک سلسله اهداف بکار برده میشود. اگر بتوان برای تمام آن اهداف از یک مفهوم تصحیح شده و نو استفاده کرد، در آن صورت باید آن مفهوم نو را جا گزین این مفهوم کهنه کنیم. اگر آن مفهوم جدید فقط بتواند برای چند هدف مشخص بکار برده شود، در آن صورت باید مفهوم کهنه را بازتعریف و تکمیل نمود. میپنداریم که یک مفهوم طبیعی از رنگ وجود دارد که هم برای دید رنگ و هم برای چندین کاربرد اجتماعی مرتبط به رنگ، بکار برده میشود، در آنصورت مهم است که ما آن مفهوم طبیعی را مشخص بسازیم.
 
ما باید به یاد داشته باشیم که در رنگ ها تقریبا تمام اهدافی که به گونه یی به رنگ ها مرتبط میشوند و دلایل وجود مفاهیم رنگ، بستگی به تجربه حسی (ادراک) ما از رنگ دارد. رنگ ها نافذانه به عنوان نشانه های طبیعی و عرفی عمل میکنند. (به گونه ی مثال برای اهداف عملی معرفت شناسانه و اجتماعی). در نتیجه نیاز است مفهوم طبیعی تصحیح گردد و یا هم یک مفهوم از نو ساخته شده جا یگزین آن گردد. و این مفهوم نو باید بتواند برای اهداف عملی معرفت شناسانه و اجتماعی بکار برده شود. بنابراین مهم است تا تحقیقی در مورد اینکه آن مفهوم طبیعی چه خواهد بود، صورت بگیرد تا هر تیوری چگونگی تجربه حسی از رنگ قابل توجیه باشد.
 
3- مفهوم طبیعی رنگ:
 
تعریف فزیک دانان از رنگ، چه تعريف ابتدايي و چه تعريف دوباره سازی شده، وابسته به یک نظریه مشخص مفهوم رنگ مي‌باشد. دانستن مفهوم طبیعی رنگ براي حل کردن بحث فلسفی رنگ ها ضروری میشود. هر چند دانستن مفهوم طبیعی رنگ به خودي خود داراي اهمیت است. به منظور داشتن درك فلسفي از رنگ، داشتن درك واضحي از رنگ نيز اهميت خاص دارد. بحث در مورد نظريه‌هاي معرفت‌شناسي و متافزيك باعث مي‌گردد كه ما ديد ساده و طبيعي خود را در مورد واقعيت آشكار رنگ از دست بدهيم. دو واقعیت آشکار در مورد رنگ قبلا ذکر شده است. ۱) رنگ ها خصوصیاتی استند در جهان (خصوصیات و ویژگی های عینیت های فزیکی) ۲)رنگ ها کیفیت های ادراکی استند که تجربیات مان به اشیا نسبت میدهند. شاید یک تیوری وجود داشته باشد که این واقعیت ها در مورد رنگ را رد کند اما آن تیوری برای دفاع از ادعای خود باید توضیح بدهد که چرا رنگ ها میتوانند مانند واقعیت ها ظاهر گردند. یک واقعیت دیگری که همواره نادیده گرفته شده است این است: رنگ ها نقش مهمی را در زندگی معرفت شناسانه، خصوصی و اجتماعی انسان ها بازی میکنند. رنگ ها از لحاظ معرفت شناسی به عنوان نشانه ها یا مشخص کننده گان برای شناخت و باز شناسی عینیت های فزیکی مهم استند. از یک دید اجتماعی رنگ ها اهداف و نقش های مختلفی دارند. با حفظ عملکرد شان به عنوان نشانه های طبیعی، رنگ همچنان نشانه های عرفی استند. همچنان گفته شده است که “رنگ ها زندگی خود شان را دارند” بر علاوه داشتن تاثیرات عاطفی و زیبایی شناسانه رنگ ها در زندگی اجتماعی برای سرگرم کردن، شادی بخشیدن، ترساندن، تحت تاثیر قرار دادن، متحیر کردن، هشدار دادن و غیره استفاده میشوند. شناخت این واقعیت های آشکار بر اهمیت مفهوم طبیعی رنگ تاکید میکند برای اینکه این واقعیت ها اهمیت نقش رنگ ها در مفهوم طبیعی رنگ را آشکار میکنند. در ابتدا رنگ ها نقش خود را در تمرین دید رنگ که تمرین مفهوم رنگ را در بر میگیرد بازی میکنند. بیننده باید تجربیات ادراکی داشته باشد یا وضعیت های ادراکی که یک محتوای خاص دارند بدست بیاورد و از طریق این تجربیات است که رنگ ها به عنوان نشانه های طبیعی به طور مثال برای شناخت و باز شناسی اشیا نقش دارند. باید توضیحی در این مورد که چه محتوای این تجربیات یا وضعیت های حسی را تشکیل میدهد داده شود. (مثلا : رنگ به عنوان چه نوع یک ویژگی ارایه یا وانمود شده است) در مرحله دوم وفور استفاده رنگ ها در زندگی فرهنگی و اجتماعی ما واژگان در حال رشد رنگ را پديدار مي‌آورد. مثال های از این نوع تمرین ها استفاده زبان رنگ است: استفاده مسند هایی چون آبی۰ سرخ، سفید و غیره، آموزش دهی و یاد گیری مسند های رنگ بوسیله استفاده ی مثال های پارادیگم، صف بندی و نظم دهی اشیا، جاگذاری نمونه های رنگ در صف های منظم و ساختار بندی شده، استفاده رنگ ها برای تاثیر گذاری، شادی بخشیدن، متحیر کردن، سرگرم کردن و غیره. نمونه های استفاده مرکزی از رنگ در میان این مثال ها آنهایی اند که در آنها رنگ ها هم به عنوان نشانه ها یا تعین کننده های طبیعی و هم به عنوان نشانه هاي عرفی استفاده شده است. اگر در زبان طبیعی ما از مسند های رنگ چون سرخ، آبی، زیتونی و غیره استفاده کنیم، ممکن است ما بتوانیم مفهوم عاميانه رنگ را تعین کنیم. در استفاده (مفهوم طبیعی) برای تاکید اینکه که مفهوم عاميانه بر اساس استفاده یک موهبت بیولوژکی شکل گرفته است فوایدی وجود دارد. یکی از آن فواید استفاده رنگ به عنوان نشانه های طبیعی برای شناخت و بازشناسی اشیای فزیکی است. این واضح است اگر ما بخواهیم تعریفي از نقش های معرفت شناسانه، فردی و اجتماعی رنگ ها ارائه بدهیم، نیاز داريم مفهوم طبیعی يا مفهوم عاميانه رنگ را تعريف نماييم؛ مفهومي كه در استفاده‌ها و فعالیت ها اساس كاربردهاي رنگ را شکل مي‌دهد. بنابر این برای مشخص کردن مفهوم طبیعی یا عاميانه رنگ باید انواع فعالیت ها و تمریناتي را که رنگ‌ها در آن نقش دارند، چه زبان شناسانه و چه بیرون از حوزه زبانشناسی، مطالعه کنیم.برای عملی شدن هر تیوری رنگ لازمست این مفهوم مشخص گردد. رنگ تنها برای کارشناس علوم یک مبحث نیست. مردم عام نیز متخصص استند. آنها در شناخت، تنظیم و تقسیم بندی، و استفاده و واکنش به رنگ ها تخصص دارند. متخصصین رنگ ها فقط آنهایی که رنگ را در حوزه علمی مطالعه میکنند، یا آنهاییکه که با رنگ رنگ‌آمیزی میکنند، یا آنانی که دارو سازان صنعتی اند، نیستند. سطوح و و تراز های متفاوت متخصصین وجود دارد. آنعده‌ای از ما که سر رشته‌ی رنگ ها را به دست دارند بسیار میدانند: آنها مي‌دانند که رنگ آبی کدام رنگ است، چه تفاوتی بين سرخ و آبی وجود دارد، و میدانند آبی تیره چه فرقی با آبی روشن دارد، و برای انتقال فهم ما از مفاهیمی چون رنگ، کمرنگ، تیره، خیره، درخشان، روشن، خالص، مختلط و غیره استفاده میکنیم. شناخت تخصص های عوام بايد ما را از خطر هایي که ما با استفاده از اصطلاح (مفهوم عاميانه رنگ) با انها مواجه مي‌گرديم، آگاه بسازد. استفاده از اصطلاح مفهوم طبیعی میتواند بسیار امن تر باشد. مفهوم عاميانه به سادگی با تیوری توده تلفیق میگردد. بعضی ها معتقد استند که اگر از ما خواسته شود ما در خامی و بی تجربگی در هر موردی مفصل صحبت میکنیم و اگر وقت بازتاب دادن نظرات مان وجود داشته باشد از آن فرصت استفاده میکنیم. اما این واکنش ما دو مشکل دارد. در مرحله اول، مفهوم طبیعی یک مفهوم (یا یک دسته مفاهیم مرتبط) است نه یک تیوری (هرچند تسلط مفهوم طبیعی میتواند باور های متفاوت را در بر بگیرد). و دوما، با تیوری پنداشتن این مفهوم به سادگی میتوانیم مفهوم را بسیار عقلانی بسازیم. اين مفهوم در یک دسته کاربرد های تصوری وسیع جاسازی شده و متخصصین رنگ، آنهایی که سر رشته ادراک، شناخت و استفاده رنگ را در دست دارند، با آن در گیر اند. این دانش هم مجازی و مطلق و هم صریح و روشن است.با فراهم کردن یک تعریف طبیعی/عامیانه رنگ دو توضیح وجود دارد که ما در دسترس قرار میدهیم: ۱- یک توضیح از شیوه یی که رنگ تصور شده است، اینکه رنگ به عنوان چه نوع یک ویژگیی دیده میشود. ۲) توضیح اینکه مفهوم طبیعی/عامیانه چیست، این مفهوم چگونه به دست آمده است، چگونه مورد کاربرد قرار میگیرد، و چه نقش هایی دارد. بر این اساس ممکن است ما مفهوم عامیانه رنگ را چنین تعریف کنیم:۱. مفاهیم رنگ مفاهیم صوری استند.۲. نام رنگها چون سرخ، سبز، آبی و غیره به ما به وسیله نمونه های پارادیگم یاد داده شده اند۳. واژگان مشخصی از رنگ ها وجود دارد که اصطلاحات شان به ما به وسیله نمونه های پارادیگم آموختانده شده است.۴. رنگ ها بوسیله کاربردهای مفاهیم رنگ میتوانند نقش های معرفت شناسانه و عملی خود را به عنوان نشانه ها برای شناخت و باز شناسی عینیت های فزیکی عملی کنند. ۵. بوسیله کاربرد های مفاهیم رنگ، رنگ ها میتوانند نقش های اجتماعی خود را به عنوان نشانه های عرفی انجام بدهند.۶. بوسیله کاربرد های مفاهیم رنگ، رنگ ها میتوانند نقش های زیبایی شناسانه و عاطفی خود را عملی کنند. بوسیله کاربردها و تمرین هایی که فراگیری و استفاده از این چنین مفاهیم را در برمیگیرد، ما قادریم کلیات مشخصی را در مورد نوع ویژگی های رنگ ذکر کنیم. این کلیات در کاربرد ها و تمرین ها مجازی یا صریح استند. یکی از این کلیات این است که رنگ ها از طریق ادراک قابل دید هستند. انها نوع ویژگی هایی استند که دید رنگ نسبت به آنها حساس است و در تجربیات صوری مان ظاهر میگردند. کلیات مهم دیگر به این مرتبط میشوند که رنگ ها به عنوان یک گروه نظم های ساختار بندی شده، ساختار های مشخصه داخلی را شکل میدهند. آخرین خصیصه، مهمترین خصیصه رنگ ها است. رنگ هایی که ما در اشیا میبینیم. رنگ ها ویژگی هایی اند که جمعاً یک ساختار از درون مرتبط ۲+۴ را شکل میدهند. این ساختار از چهار رنگ ابتدایی و خاص که به جفت سیاه و سفید مرتبط اند شکل میگیرد: سبز-سرخ- آبی و زرد رنگ ها میتوانند به شیوه سیستماتیک موازی با طول سه بعد در صف های منظم قرار بگیرند. به گونه مثال: رنگ، اشباع، و نور. صف های مختلفی به اساس اینکه رنگ ها رنگ های سطوح، رنگ های اپرچر، رنگ های حجم یا رنگ های نور استند وجود دارد. هر صف یک خصوصیت قابل تشخیص و مغلق دارد: یک ساختار چهار لا، بر مبنای چهار رنگ مشخص و خاص: سبز، سرخ، آبی و زرد. تمام رنگ ها بر اساس فاصله شان (دوری و نزدیکی) از این چهار رنگ اولیه نقش میشوند. بر علاوه بیشتر از یک نوع ساختار رنگ میتواند شکل بگیرد: سیستم های رنگ طبیعی اسلاود، سویدی، و منسل نمونه های ساختار های دیگر استند. در سیستم رنگ طبیعی سویدی ها بعدهای رنگ، پر رنگی و سیاهی/سفید استفاده شده، در حالیکه سیستم منسل از رنگ، کروما و روشنی استفاده میکند. این بعدها برای رنگ های سطوح مناسب استند در حالیکه اشباع و روشنی بیشتر برای رنگ های اپرچر مناسب استند. بر اساس مفهوم طبیعی/عامیانه رنگ به طور خلاصه میتوانیم بگوییم رنگ ها اینچنین ویژگی هایی اند: ۱. رنگ ها از طریق ادراک قابل دید استند:- آنها نوع ویژگی هایی اند که وقتی مستقیماً به آنها نگاه میکنیم قابل تشخیص استند، و در اشیا آنها ها را میشناسیم.- کیفیت هایی اند که در تجربیات بصری ما ظاهر میگردند. تجربیات بصری شامل تجربیات ما از رنگ ها، شکل ها و دیگری کیفیاتی اند که در فضای سه بعدی وجود دارند.- کیفیاتی استند که که رابطه ی عِلی با ادراک و شناخت اشیا به خاطر سرخ، زرد یا آبی بودنشان دارند ۲. رنگ ها نوع ویژگی هایی اند که در صف های سیستماتیک قابل نظم دهی استند. آن یک دسته روابط درونیست که در میان رنگ ها وجود دارد. ۳. رنگ ها ویژگی هایی را که یک سطح وسیع کلیات و ادعا ها در مورد رنگ را واقعی میسازند:- بادنجان رومی سرخ است، غروب و خون هم چنان- سرخ با گذشت زمان در یک مسیر با زرد و در مسیر دیگر با آبی ترکیب میشود، و با سبز فقط بوسیله آبی یا زرد میتواند ترکیب شود. و غیره- کیله رسیده از سبز به زرد تبدیل رنگ میکند، نوع مشخص سیب از سبز به سرخ تبدیل رنگ میکند. وغیره. توضیحات ذکر شده در شماره سوم مثال های روشنگر استند. تفاوت های قابل درکی در توضیحات بالا وجود دارد. بعضی از آنها واقعیت های علی استند، ناک های رسیده، تغییر رنگ گندم از سبز به زرد، تغییر رنگ کاغذ لتمس آبی به سرخ تحت تاثیر اسید، خاکستری شدن موهای سیاه وغیره… و در مرحله دوم یک سلسله واقعیت های مشخص زیبایی شناسانه و عاطفی نیز وجود دارد. برای عده یی رنگ سبز آرامش بخش است. رنگ های تیره و روشن تاثیرات متفاوتی بر حالات روانی مان دارند. یک تعداد رنگ ها ملایم و آرامش بخش استند و یک عده زننده. بر علاوه، تفاوت هایی که از اثر تذهیب، فاصله، جهت یابی و غیره در رنگ هایی که ما میبینیم بوجود میاید. همچنان سطح رنگ ها میتوانند تحت تاثیر رنگ پس زمینه شیئی که ما میبینم قرار بگیرند. آنچه تا حال ارایه شده است، پاره یی از خصوصیات رنگ ها بر اساس مفهوم طبیعی و عامیانه رنگ است. باورکردنی است اگر تصور کنیم خصوصیات دیگری جز این خصوصیات مینیمالیست رنگ ها وجود دارد. متاسفانه، هر ادعایی آنچنانی بحث بر انگیز خواهد بود. فرانک جکسون (۱۹۹۶) آنچه را که در مورد رنگ ها (کشف ناگهانی اولیه) میخواند اینگونه توضیح میدهد: چیزی عجیب و غریب آشکار بصری در رنگ ها وجود دارد: «سرخ بودن انگونه در چشمان ما ظاهر میگردد که داشتن حجم ساکن و شکننده بودن چیز هایی نمیتوانند باشند که ما در آموزش دادن معنی واژگان رنگ یاد بدهیم، هدف ما اینست که شنوندگان مان را وادار کنیم که این واقعیت را بدانند که وقتی ما اشیا را رنگین میبینیم رنگ ها واژگان ویژگی های مفروضی اند که ما در تجربیات حس مان با آن روبرو میشویم.» {ص.۱۹۹} این کشف ناگهانی اولیه که جکسون از ان میگوید به سادگی اینست که: رنگ ویژگیی است که یک عینیت فزیکی وقتی سرخ به نظر میرسد دارد. این کشف ناگهانی اولیه ساده و فریبنده وقتی با دیدگاه باور کردنی: (تجربه نمایش یک ویژگی) ترکیب میگردد ما را از چیز مهمی در مورد متافزیک رنگ آشکار میسازد: یک شرط ضروری برای اینکه تجربه (E) نمایش ویژگی (p) گردد اینست گه باید یک رابطه ی علی در حالات نورمال وجود داشته باشد. {ص.۲۰۰}. نظریه پنهان در پس گفتمان (کشف های ناگهانی اولیه) اینست که آنها کش های ناگهانی شکل داده شده بوسیله سر رشته داران زبان رنگ به خصوص در شناخت و تشخیص رنگ ها اند. آن بینندگان و استفاده کننده سر رشته دار زبان رنگ افرادی اند که قابلیت بازتاب با آن شیوه را دارند که در آن رنگ ها در تجربیات مان از رنگ ظاهر میگردند. بنابر این- باورکردنیست که ادعا کنیم رنگ ها چنین ظاهر میشوند: خصوصیات عینی- غیر وابسته به بیننده- و ذاتی عینیات های فزیکی. بیان این کشف ناگهانی کمی به خاصیت دهی مینیمالیست قبلی مفهوم طبیعی|مردمی رنگ اضافه میکند. ممکن است کمی به جلو برویم و ادعا کنیم رنگ ها تنها خصوصیات ذاتی عینیت های فزیکی نیستند- بلکه آنها در ویژگی های آشکار و حسی ظاهر شده اند. نوع مانیفیست آنها در طبیعت شان آشکار و باز است نه پنهانی. بعضی فیلسوفان بیدرنگ به این ادعا با گفتن اینکه این خصوصیت رنگ تیوریسین هایی را که ادعا میکنند رنگ ها هستی پنهان دارند زیر سوال میبرد جواب میدهند. پاسخ به این سوال فیلسوفان اینست که: نظریه یی که ادعا میکند رنگ ها هستی پنهان دارند در مفهوم طبیعی/عامیانه رنگ، تیوری درستی نیست. شاید بتواند به عنوان یک تیوری که مفهوم از نوساخته شده ی اینکه مفهوم رنگ چیست یا چه باید باشد قابل قبول واقع گردد، اما نه به عنوان یک تیوری که مفهوم طبیعی رنگ چیست. مسلما اینکه مردم را قانع بسازیم که ویژگی های آشکار وجود دارد ساده نیست. یکی از مشکلات اینست که بسیاری مفاهیم زندگی شان را به عنوان مفاهیم ویژگی های آشکار شروع میکنند، اما بعد به مفهاهیم بسیار مغلق تر رشد میکنند. مثال های سوفسطایی برای ثابت کردن این وجود دارد. مفاهیمی چون تابان، خیره کننده، سر زنده، دلگشا، ملول، زیبا، رنگ پریده و غیره اصطلاحاتی اند که خاصیتاً به ظواهر میپردازند. قابل پذیرش است که همه ی اینها ویژگی های آشکار اند که وجود دارند و هستی شان پنهانی نیست. ویژگی های بسیاری آشکار نیستند: زهر آلود بودن، از ویرجینیا بودن، و غیره.. اما بعضی ویژگی ها ‌آشکار استند. یکی از آنجمله رنگ هاست. کسی که واژگان رنگ به او یاد داده شده است و میداند چگونه از آنها استفاده کند میداند سرخ بودن یک شئ یعنی چی. سرخ بودن یک شئ یعنی داشتن همان ویژگی که برای یک بیننده قابل شناخت است. با بازتاب دادن شیوه ظاهر شدن رنگ ها، بیننده متفکر میتواند بگوید ويژگی هایی که رنگ ها مانند آنها ظاهر میشوند یعنی پاره های پهن شده رنگ بر سطح اشیای فزیکی. آنها خصوصیت های ذاتی عینیت های فزیکی اند که بر سطح آنها پهن شده اند. این وقتی آشکار به نظر میرسد که ما سرخی یک سیب رسیده را به عنوان یک کیفیت عینی سیب تجربه کنیم. سرخ بودن یعنی بودن یک فضای عینی آنگونه که شکل، کنتور و بافت سیب فضا های عینی استند. این نقطه را میتوان با مثال هایی از نقل قول های دو متفکر برجسته فیزیولوجی و روانشناسی رنگ، هیرنگ و بوینتون مشخص کرد. هیرنگ به طور مثال مینویسد: وقتی ما در یک اطاق چراغان چشمان مان را باز میکنیم شکل های متنوع و تمدید شده ی فاصله یی را میبینیم که از همدیگر بوسیله رنگ های متفاوت جدا و تمیز میگردند…. رنگ ها طرح های پیرامون این شکل ها را پر میکنند. آنها پاره های اند که حادثه بصری از آنها ساخته شده است. دنیای بصری ما منحصرا مرکب است از رنگ های که شکل های متفاوت دارند؛ اشیایی که ما میبینیم هیچ چیز به جز رنگ ها به شکل ها و انواع مختلف نیستند. {هیرنگ (۱۹۶۴)-ص.۱ } با روشی مشابه، روانشناس فزیولوژیک روبرت بوینتون در (رنگ در کنتور و ادراک شی) مینویسد: «از آغاز طفولیت ما به ساده ویژگی های اشیا را وابسته به سطح شان که ما ان را رنگ میخوانیم میتوانیم بشناسیم. هیچ طفلی و هیچ بزرگسالی شک نخواهد کرد که رنگ ها در بالای یا در درون اشیا قرار دارند.» {بوینتون (۱۹۷۸) - ص.۱۷۵} بر علاوه این آگاهی وجود دارد که رنگ ها در سبک های متفاوت ظاهر میگردند. یک کشف ناگهانی اولیه دیگر نیز وجود دارد. رنگ ها در مفهوم مردمی رنگ به عنوان خاصیت های کیفیتی و ذاتی ظاهر میگردند. این نظریه بدون شک بحث بر انگیز خواهد بود با وجود اینکه نباید باشد. مراجعه به طبیعت حسی رنگ حتمی است. اینکه رنگ ها خاصیت های کیفیت استند در وسیع ترین نوع حسی است. این یک بحث متافزیک عمیق نیست. اصطلاح حسی اکثر به نوعی استفاده شده است که به کیفیت های حادثه یی، هستی شناسانه و ذهنی میپردازد. هر چند یک جهت وسیع تر وجود دارند که در آن این تعهد وجود ندارد. در آن استفاده بی طرفانه این اصطلاح وجود دارد. به عنوان مثال، به نمونه یی که ح ح پرایس از حُسرل گرفته است: «وقتی بادنجان رومی را از تاکی آویزان میبینم پس یک بادنجان رسیده آویزان از تاک در واقع “eibhaft gegeben” است. او به من با کیفیت های حسی داده شده است.» {پرایس (۱۹۳۲)- ص. ۲۳۱} این مثال البته در آلمانی بسیار واضح تر است اما نکته مهم اینست که بادنجان رومی و تاک در ادراک مان با خصوصیات حسی داده شده اند. انگلیسی زبانان میدانند که در مشاهده بادنجان رومی، انگور وغیره فرد با خصوصیات حسی آن آشناست. پرایس این را تصدیق کرد که مهم نیست تیوری ادراک کسی چه باشد، مخصوصا وقتی این تصور که بیننده مستقیما از اشیا فزیکی یا ارایه حسی آنها آگاه است وجود داشته باشد، ما با خصوصیات حسی اشیا آشنا استیم. نظریه مشابهی بوسیله ایوان تامپسون (۱۹۹۵) هر چند با استفاده از مفهوم پدیده یی، نه حسی، ارایه شده است. تحقیقی که در سایکوفیزییک و فیزیولی بصری نوشته است محدود است به «ساختار پدیده یی رنگ». منظور او از این مفهوم اساسا مراجعه به سه بعد رنگ ها: رنگ، اشباع و روشنی و رابطه درون رنگ ها است. (ص. ۳۹) . آنگونه که او اشاره میکند، در کتاب ها اکثرا این ویژگی های رنگ را به عنوان «رنگ پدیده ی ذهنی» یا به عنوان خصوصیات «تجربه رنگ» دسته بندی شده اند. تامپسون ترجیح میدهد از اصطلاح «پدیده ای» برای توضیح آنها استفاده کند. چون آنها اولین و پیشترین خصوصیات نوع ظهور رنگ ها اند. « من به بر آنم از اصطلاح پدیده ای به قدیمی ترین معنی اش از وابستگی به ظاهر استفاده کنم نه از معنی جاری ذهنی اش« اندیشه های خنثی حسی و پدیده یی آنهایی اند که میتوانند میان نویسندگانی که تعهدات فیلسوفانه بسیار متفاوت از هم دارند تقسیم گردند. آن اندیشه به گونه ایست که مایکل تای هنگامی که میگوید : «وقتی فیلسوفان به پدیده شناسی خود آگاهی ادراکی برای بوجود آوردن ادعا هایی در مورد خاصیت پدیده ی تجربه روبرو میشوند، آنها خصوصیات ذاتی محتوا تجربه را با خصوصیات ذاتی خود تجربه اشتباه میگیرند» بکار میبرد. بنابراین- میتوانیم بگوییم نویسندگان بسیار متفاوت از هم چون پرایس، تامپسون و تای با وجود تفاوت های فیلسوفانه ی شان در یک مرحله با هم موافق استند. یک جهت خنثی «حسی» یا «پدیده یی» وجود دارد که بر اساس آن ممکن است اشیا ویژگی های حسی یا پدیده یی داشته باشند. از همه مهمتر، ویژگی های رنگی که مفهوم طبیعی رنگ به عینیت های فزیکی نسبت میدهد ویژگی های حسی استند. البته یک سوال جدای دیگر وجود دارد که آیا عینیت های فزیکی خصوصیات حسی را که به آنها نسبت داده میشوند دارند یا نه. پرایس فکر میکند عینیت های فزیکی خصوصیت های حسی ندارند اما او همچنان فکر میکند که یک بحث دیگر نیاز است که ثابت کند عینیت های فزیکی خصوصیت های حسی ندارند. نتیجه گیری: بر اساس خصوصیات مفهوم طبیعی رنگ، رنگ یک ويژگی خاص است. اینکه رنگ چه نوع یک ویژگی است با گفتن اینکه رنگ عینی، غیروابسته به بیننده، آشکار و حسی است مشخص میگردد. بر علاوه یک ويژگی با انواع مشخص نیرو های علی روبرو با نوع ظهور رنگ ها در ادراک، شناخت، و تشخیص رنگ ها است. اخیراً، رنگ ها نوع خصوصیاتی اند که باهم خاصیتا یکجا میشوند و یک صف ساختار بندی شده رنگ ها را با یک خاصیت سه بعدی مشخص شکل میدهند. آنها ویژگی های اند که جمعا یک ساختار مرتبط از درون ۲+۴ که از چهار رنگ خاص ابتدایی سبز، سرخ، آبی و زرد شکل گرفته اند و به جفت سیاه/سفید مرتبط اند را شکل میدهند. بعضی از قسمت های خاصیت دهی مفهوم طبیعی رنگ ستیزه جو استند. بطور مثال: این ادعا که رنگ ها آشکار و حسی اند. بعضی از بخش های بسیار مهم این خاصیت دهی که معانی گسترده یی ارایه میدهند بحث بر انگیز نیستند: رنگ ها نیرو های علی داردند و مجتمعا سیستمی تک-ساختاری را شکل میدهند.
 
۴- علم رنگ یا فهم رنگ:
 
یک حوزه در حال انکشاف علم رنگ وجود دارد که به نیوتن و بعضی شخصیت های نامدار دیگر چون یانگ- ماکسویل- هلمهولتز و هیرنگ بر میگردد. این حوزه مطالعه تقریبا مربوط میشود به ادراک رنگ از طریق مطالعه شرایطی که باعث میشوند که ما رنگ ها را آنگونه که دیده میشوند میبینم. مثال این نوع تحقیق در مطالعات بسیار کلرمیتری( اندازه گیری نیروی رنگ ها) که مشخصات رنگ را شامل میشوند بمشاهده می رسد. در نوع خود این مطالعات شامل تطبیق دادن تخنیک هایی میگردند که در آنها از موضوع تحت مطالعه خواسته میشود تا بعضی از محرکین را با یکدیگر یا با یک محدوده وضعیت های متعارف تطبیق بدهد.
 
یکی از نیرومندترین حوزه های این تحقیق مطالعه دید رنگ است. بطور مثال: مطالعه میکانیزم هایی که شامل ادراک رنگ میگردند. هلمولتز و هیرنگ از پیشگامان فزیولوجی این حوزه به شمار میروند- اما اخیراً کارهای بسیاری در مورد پروسه های عصبی که شامل ادراک رنگ میشوند در این تحقیق صورت گرفته است.
 
یک انکشاف قاطع رشد تیوری پروسه معارض بوده است. { برای بحث های تخنیکی به کایسر و بویتون (۱۹۹۶) و برای بحث های مفید فلسفی به هاردین (۱۹۸۸) و تامپسون (۱۹۹۵) مراجعه کنید}
 
همچنان آزمایش های مهم دیگر در این زمینه آزمایش های لند و همکارانش و انکشاف تیوری دید رنگ ریتینکس (برای بحث های ضروری به لند (۱۹۸۳) و هاردین (۱۹۸۸) مراجعه کنید) را در بر میگیرد.
 
بی پرده کردن میکانیسم هایی که زمینه ی دید رنگ استند یک حوزه مطالعه هیجان انگیز فعلی است. عمده ترین رابطه فلسفی این تحقیق آن است که وعده میکند توضیح بدهد چرا بعضی ظاهر های رنگ خصوصیت هایی را که دارند، دارند. بطور مثال چرا سبز مایل به سرخ یا زرد مایل به آبی وجود ندارد. اگر اینگونه بیان گردد که بعضی خصایص در واقع وجود ندارند و ما آنها را در اثر خصیصه فیزیولوژیک وجود خود، آنگونه درک می کنیم، عدم عینیت فزیکی آنها قطعی می گردد. اگر این که ظاهر یک خصوصیت خاصی دارد که هیچ دسته عینیت های فزیکی آنرا ندارند و یان خصوصیت را میتوانیم بر اساس پروسه های عصبی و فزیولوژیک پیدا میکنیم واضح گردد در آنصورت این تحقیق برای بنیاد نهادن اینکه رنگ ها خصیصه های عینی جهان که دید ما آنها را کشف میکنند نیستند بلکه چیز هایی اند که دید رنگ به آن ها وجود میبخشد حتمی است.
 
یک حوزه دیگر علم رنگ مربوط میشود به ساختن سیستم های رنگ. بطور مثال: روش های نظم بخشیدن صف های رنگ در یک سبک سیستماتیک. اکثر این روش ها بوسیله شکل دادن مکعب های سه بعدی رنگ عملی میگردد. اما این جالب است که سیستم های مختلفی ساخته شده اند. استفاده بعد های مختلف بستگی دارد به این که رنگ ها چگونه ظاهر میگردند. رنگ ها به عنوان ویژگی های سطوح اکثرا به شکل متفاوتی از رنگ ها به عنوان ویژگی های حجم ها بروز می کنند. این شکل های متفاوت ظاهر شدن رنگ ها برای بعد های مختلف رنگ مناسب استند. برای سطوح (حد اقل در بعضی سیستم ها) ابعاد رنگ- کروماتیک و سفیدی/سیاهی استند برای رنگ های اپرچر یا فیلم ابعاد رنگ- اشباع و روشنی استند.
 
همچنان یک حوزه دیگر که در آن شیوه ظهور رنگ ها مهم است حوزه روانشناسی رنگ است: حوزه ی که در آن ثبات رنگ- کنتراست همزمان- و تاثیرات پس زمینه های مختلف در ادراک رنگ و غیره مورد بر رسی قرار میگیرند و با توضیحات قبلا بحث شده مقایسه میگردند
 
این تحقیق علم رنگ تقریبا کلا به شیوه های که رنگ ها ظاهر میگردند اختصاص یافته. بطور مثال: به شرایطی میپردازد که تحت آنها رنگ ها دیده میشوند و تجربه میشوند یا به خصوصیت شیوه یی که رنگ ظاهر میگردد. میشود گفت هیچ بخش این تحقیق به حقایق دیگر یا آنچه ما حقایق و کلیات علی میخوانیم نمیپردازد. این به این معنی نیست که آن واقعیت ها و کلیات نادرست استند. بیولوژی- کیمیا و مسلما فزیک همه از مفاهیم و ادعا های رنگ در تیوری ها و توضیحات خود استفاده میکنند اما چیزی به نام علم رنگ انکشاف نکرده است. به استثنای مطاله شیوه های که رنگ ها ظاهر میگردند و یا شیوه های که رنگ ها نمایان میشوند و مطالعات علل و شرایط برنده در شیوه های که رنگ ها نمایان یا شناخته میشوند. یک حوزه در حال رشد علم رنگ وجود دارد اما نه یک علمی از رنگ انعکاس دهنده آن موقعیت خاصیست که رنگ در علوم دارد.
 
یک تفاوت مهم بین علم رنگ و علم شکل ها- هندسه- علم گرما وحرارت و علم صدا وجود دارد. در علم شکل ها -گرما و حرارت- صدا ها و وزن ها ما ویژگی های اشیای فزیکی را داریم که طبیعتا بوسیله حس های مان میتوانیم آنها را کشف کنیم. این ویژگی هرچند از رنگ ها متفاوت استند. کلیات محدودی که به عنوان اساسات برای علم رنگ بکار برده شوند وجود دارند. علم رنگ یک حوزه وسیعیست- اما در اطراف شیوه های نمایان شدن رنگ -شرایطی که تحت آنها رنگ ها یده میشوند و دلایل که باعث ادراک میگردنند شکل داده شده است. اگر رنگ ها دیگر نتوانند به شیوه های مشخص نمایان گردند علم رنگ از بین میرود.
 
حوزه علم رنگ بوسیله بوجود آمدن تیوری ها و فاکت های در مورد رنگ که به دانش ما از ادراک رنگ اعانه میدهند و همچنان مشخصات عینی رنگ را در اختیار مان قرار میدهند انکشاف کرده است. با هردو هدف تعریف علمی باید معنی یک دسته واقعیت های رنگ را که کاربرد ها و رفتار بینندگان رنگ را در خود دارد بدست بگیرد.
این قبل از آنست که ما فهم علمی در مورد رنگ را به دست آوردیم ما یک بدنه قابل قبول فهم از رنگ را داشتیم و داریم.
 
این بدنه فهم رنگ شامل کاربرد های مفهومی مختص به رنگ میشود. با مطالعه این کاربرد ها ما میتوانیم یک به یک سلسله کلیات و اقعیات عمومی رنگ ها برسیم. جاستین برواکس به دسته و وسعت کلیات عمومی تاکید کرده است. (۱۹۹۲) (برای بحث های بیشتر به ماوند (۱۹۹۵) مراجعه کنید). این فاکت ها و کلیات عمومی شامل حقایق علی میگردند. هر چند تمیز طبیعت نیرو های علی آسان نیست. آین آسان است که ملاحظه کنیم که علم رنگ هم جزییات را در مورد بعضی از کلیات قبلا توضیح داده شده را در اختیار قرار داده است و هم آنها را مشخص کرده است.
بر علاوه کشف قوانین ترکیب رنگ و میکانیزم های که زمینه دید رنگ میشوند به دانش ما از رنگ افزوده است.
 
 
 
5. چهارچوب یکسان کننده رنگها:
 
یک سلسله واقعیت ها و پرنسیبهایی در مورد رنگ وجود دارند که فهم ما از رنگ را در بر می گیرد. علم رنگ هم به این فهم ما از رنگ کمک می کند. ممکن است که یک نظم متحد کننده یی پیدا کنیم که این واقعیت ها و پرنسیبهای مختلف در مورد رنگ را درکی مرتب و واحد گردهم بیاورد. این دسته واقعیتها و پرنسیبها را می توان به مقوله های جدا از هم که نقش متفاوت و مفاهیم رنگ را در 1) فراگیری مفاهیم رنگ در زبان 2) ظهور رنگها 3) انکشاف اولین واقعیت ها در مورد رنگ 4) اهداف بر زیست اجتماعی و معرفت شناسانه را آشکار کند.
 
 
 
الف: پرنسیبهایی در مورد استفاده اصطلاحات رنگ:
 
1. اصطلاحات بوسیله پاردایمها آموخته و آموختانده می شوند. این به این معنی است که پارادایم بر اساس ظاهرشان شناخته می شوند.
 
2. رنگها ویژگیهای اشیاء هستند که نقش علی در آموزش مفاهیم رنگ بازی می کنند.
 
3. مقایسه های فرافرهنگی نشان می دهند که چند اصطلاح اساسی مشخص رنگ وجود دارند که رابطه ی سیستماتیک باهم دارند. (به برلین و کای 1979 – و بویتون و اولسون 1990 مراجعه کنید، و برای دیدگاه مخالف، به وان براکل 1993 مراجعه کنید.)
 
 
 
ب: پرنسیبهای ظواهر و ادارک رنگ:
 
1. رنگهای مشخص ظواهر مشخص و خصوصیات هر رنگ را دارند.
 
2. رنگها بوسیله ظاهرشان به بیننده شناخته می شوند. واحد قیاس رنگ یا هیچ وسیله یی برای اندازه گیری رنگ وجود ندارد.
 
3.  رنگها با ظواهر مختلف می توانند ظاهر گردند. به گونه مثال: در سطوح، فلمها، حجمها، منابع نور و غیره، رنگها ظواهر مختلف دارند.
 
4. پرنسیبهایی وجود دارند که در بر شرایطی که تحت آنها رنگها دیده می شوند، مسلط اند. برای مشخص کردن رنگها کلیاتی بهتر از کلیات دیگر هستند. عینیتهای فیزیکی که دارای رنگ هستند ممکن است در فاصله های فاصله های مختلف، با پس زمینه های مختلف، متفاوت به نظر برسند.
 
5. علاوه بر پرنسیبهای ذکر شده در بخش الف، چهار کلیات دیگر هم که بر تاثیرات ثبات رنگ مسلط اند، وجود دارند: گرایش عینیت های فزیکی برای یکسان ظاهر شدن تحت شرایط مختلف.
 
6. فورم قابل تشخیص برای نوع ظاهر شدن رنگها وجود دارد. تجربیات بصری رنگها را به عنوان خاصیتهای کیفی که «حسی» هستند، نشان می دهند.
 
 
 
ج: واقعیتهای رنگ:
 
1. یک دسته واقعیت های گسترده در مورد رنگ وجود دارد: کیله های رسیده زرد استند، غروبها می توانند طلایی رنگ باشند، شراب ارغوانی رنگ سرخ مایل به ارغوانی دارند، و غیره.
 
2. رنگها می توانند در صف های ساختاری و سیستماتیک با یک خاصیت مشخص، ترکیب بندی شوند. اینها خصایص کیفی هستند و این صف های شکل گرفته، بر اساس اینکه رنگها، رنگهای سطوح، حجمها، فلم و یا نور استند، از همدیگر متمایز می شوند.
 
3. اینها واقعیتهای علی عمومی هستند. به طور مثال: کیله، ناک و گندم رسیده از سبز به زرد تغییر رنگ می دهند، اسیدها کاغذ لتمس آبی را سرخ می سادند، تارتنک هایی (عنکبوت) که در پشت سر خود راه راه های سیاه دارند، زهری اند، موی سیاه با بالا رفتن سن خاکستری می شود، و غیره.
 
4. رنگهای مختلف تاثیرات زیبایی شناسانه ی متفاوتی دارند که این تفاوت هایشان پرنسیبهای هارمونی، وزن و کنتراست را نیز در بر می گیرد.
 
5. رنگهای مختلف تاثیرات عاطفی مختلفی می توانند داشته باشند.
 
 
 
د: پرنسیبهای رنگها و نقشهایشان:
 
1. رنگها نشانه های طبیعی استند، به طور مثال آنها خصایص قابل شناخت اشیاء استند که بیننده را قادر می سازد، انواع اشیاء را قابل شناخت و بازشناسی کنند.
 
2. رنگها نشانه های عرفی استند.
 
3. رنگها نقشهای اجتماعی و روانشناسانه دارند.
 
 
 
حتمی است که تاکید کنیم این مقوله ها انحصاری نیستند. به گونه مثال پرنسیب ذکر شده در قسمت (د.3) که در مورد نقش های اجتماعی و روانشناسانه ی رنگ است، به پرنسیبهای (ب.4) و (ب.5) که در مورد نقشهای زیبایی شناسانه و عاطفی رنگ ها است، کاملاً مرتبط است. همچنان پرنسیبهای (الف.6) و (ب.6) هر دو به خاصیت حسی رنگ عطف کرده اند.
 
۶. تیوری پندارگرایانه رنگ:
 
مفهوم طبیعی یا عامه رنگ رنگ را یک نوع مشخص ویژگی تصور میکند: عین گرا- غیر وابسته به بیننده- و خصیصه عینیت های فزیکی. این ویژگی یک خصیصه و ویژگی های علی مشخص دارد. ساده ترین جواب به این سوال که رنگ چیست اینست که رنگ ها آن چیز هایی استند که دیده میشوند. رنگ ها ویژگی هایی اند که هستی شان آشکار است. از آنجاییکه رنک ها کیفیت های ابتدایی و ساده اشیا استند این دیدگاه را ما «دیدگاه ساده و عینیت گرای رنگ ها» مینامیم. این دیدگاه مخالف با آن فورم عین گرایی  است که ادعا میکند هستی رنگ ها پنهان استند نه آشکار.
 
 
 
یک دیدگاه دیگر هردوی این فورم های عین گرایی را رد میکند: تیوری  پندارگرایانه ی رنگ و یا «افسانه یی» بودن رنگ ها. (برای توضیحات بیشتر و تازه تر به مانود ۲۰۰۶ مراجعه کنید) در این دیدگاه باور بر این است که وقتی ما خصوصیت و ويژگی های را که مفهوم طبیعی و عامه رنگ مشخص کرده است تعریف میکنیم کشف می نماییم که در طبیعت چنین ویژگی هایی وجود ندارند. رنگ هایی را که ما در اشیا میبینیم رنگ هایی استند که اشیا دارند.
 
 
 
مفهوم طبیعی رنگ رنگ را یک نوع مشخص ویژگی تصور میکند. این یک ويژگی عینی- غیر وابسته به بیننده - آشکارا و حسی است. بر علاوه این ویژگی همراه است با نیرو های علی رو در رو با ظهور رنگ ها در ادراک- شناخت و تشخصی هویت رنگ ها. سر انجام رنگ ها نوع ویژگی های اند که به شیوه های شاخصه یی در کنار هم قرار میگیرند و یک صف ساختاری رنگ ها با خصوصیت سه بعدی را شکل میدهند. این خصوصیات جمعا یک ساختار از درون مرتبط ۲+۴ را که بر بنیاد چهار رنگ اولیه: سرخ- سبز- آبی- زرد  و با جفت سیاه/سفید ربط میکیرد شکل میدهند. بعضی قسمت های این  خاصیت بخشیدن مفهوم طبیعی رنگ متنازع فیه استند. به طور مثال ادعا هایی که رنگ ها آشکار و حسی استند.
 
بسیار بخش های مهم این خاصیت بخشیدن که وسیع ترین مفاهیم را میرسانند جدال بر انگیز نیستند: رنگ ها نیرو های علی دارند و جمعا یک نظام ساختاری را شکل میدهند.
 
 
 
مدافعین تیوری  پندارگرایانه رنگ وجود این خصیصه ها در مفهوم طبیعی رنگ را بکار میبرند تا ادعا کنند در حقیقت هیچ رنگی که ما فکر میکنیم اشیا در تجربیات مان دارند وجود ندارند. نه اشیا رنگ دارند و نه رنگ هایی که ما مبینیم. به طور خلاصه رنگ هایی ذاتی- غیر رابطه یی و غیر وابسته به بیننده که بتوانند  پاسخگویی نیاز یک حجم سه بعدی رنگ باشند وجود ندارند. هیچ خصیصه یی که ما را قادر سازد تا بتوانیم رنگ ها را ببینیم و بشناسیم وجود ندارد.
 
هیچ ویژگی عینیت های فزیکی در نوع درست که خصوصیت های ساختار های صف های رنگ اند وجود ندارد. این درست است که ما میتوانیم نمونه های فزیکی را در صف های منظم به وجود بیاوریم اما کلیات نظم آنها متکی به نوعیست که آنها ظاهر میگردند. چیزی که در کلیات نظم قطعی استند نوع ظاهر شدن رنگ و  خصوصیات شان است. این به این دلیل است که یک ظاهر مشخص با هر رنگ وابسته است و رنگ ها قابلیت بودن در یک نظم سیستماتیک را آنگونه که هستند دارند. 
 
شاید به نظر برسد که بر اساس کاربرد های مفهومی مسلط رنگ ها عینیت های فزیکی رنگ هایی را که ما در آنها میبینیم ندارند. رنگ هایی را که ما در اشیاه میبینیم غیر واقعی استند: هیچ عینیت فزیکی در واقعیت آن رنگ را ندارد. رنگ ها ویژگی های مجازی عینیت های فزیکی استند. آنها ویژگی هایی اند که اشیا ندارند اما شاید داشتند: شاید آن ویژگی ها را در دنیای ممکن دیگر داشته اند اما نه در دنیایی که ما در آن زندگی میکنیم. اگر ما ادعا کنیم رنگ ها هستی دارند- در آنصورت رنگ ها هستی مجازی دارند. رنگ ها مانند مایه اتش و کالوریک که انواع طبیعی مجازی اند ویژگی های مجازی استند.
 
 
 
تیوری  پندارگرایانه و یا تیوری هستی مجازی رنگ ها یک مشکل به وجود می آورد. اگر هیچ ویژگی که نیاز بودن رنگ را  پاسخگو باشد وجود ندارد:  پس مفهوم طبیعی رنگ چگونه انکشاف کرد؟ حل این مساله  در این واقعیت  که در شیوه عمل مفهوم طبیعی رنگ برای به جا کردن نقش های مختلف اش بوسیله شیوه ی است که رنگ ها ظاهر میگردند میشود یافت.
 
برای این اهداف و نقش ها عینیت های فزیکی به رنگ های واقعی نیاز ندارند. همین که به نظر برسد که آنها رنگ دارند و ما رنگ هارا در آنها ببینیم کافیست.
 
 
 
مفهوم طبیعی رنگ دو عملکرد عمده دارد. یکی از آن عملکرد ها اهداف معرفت شناسانه را انعکاس میدهد: رنگ ها نشانه هایی اند که برای نمایان کردن حضور اشیا به کار برده میشوند. این نشانه ها یا طبیعی استند یا هم عرفی و دوم اینکه بودن رنگ ها اهداف اجتماعی دارند. این اهداف حتی اگر اشیا رنگ نداشته باشند و فقط ظاهر درست داشته باشند بر آورده میشوند. آن چیزی که نیاز است این است که رنگ ها حتی اگر وجود ندارند دیده شوند. هدف عمده ی دیگر رنگ زیبایی شناسانه است وسیعا فهمیده شده است. رنگ در نقاشی- تزیین- لباس- تیاتر- آرایش- اعلانات- و جذبه های جنسی و غیره مهم است. و در همه این ها مهم است ما رنگ ها را ببینیم مهم این نیست که آیا واقعا این رنگ ها وجود دارند یا نه.
 
 
 
اهمیت ظاهر بسیار گسترده است. آنچنان که ما دیده ایم ظواهر کلیات نظم مسلط به نظام رنگ را در اختیار مان قرار میدهند. همچنان واقعیت های علی و کلیاتی که مفاهیم رنگ را بکار میبرند آنگونه که رنگ ها ظاهر میگردند مربوط میشوند. به طور مثال میشود توضیح بدهیم که واقعیاتی چون «ناک رسیده از سبز به زرد تغییر رنگ میدهند» وجود دارند. این یک واقعیت است. وقتی ناک سبز است یعنی هنوز خام است و وقتی ناک زرد است این نشانه ی این است که ناک رسیده است. این به این معنیست که رنگ ها نشانه هایی استند که به وسیله انها ما خصوصیت های فزیکی اشیا را تشخصی میدهیم. و آن خصوصیت های فزیکی نقش های علی استند.
 
 
 
در یکی از بخشهای قبلی (بخش چهار)، ما در مورد تفاوت میان علمِ رنگ و مفهوم رنگ بحث کردیم.  فهم ما از رنگ بسیار کم است اما علم رنگ در حال رشد است. این به این دلیل است که رنگ های واقعی در حقیقت فزیکی وجود ندارند.  ما تجربیاتی از اشیا داریم که در آنها رنگ را میبینیم اما آن رنگ ها در حقیقت وجود ندارند. رنگ ها ویژگی های مجازی استند. تجربیات بصری ما  پندار های سیستماتیکی را ظاهر میسازند. اگر اینطور باشد- ما هنوز هم میتوانیم همان علم رنگی را که حالا داریم داشته باشیم اما در آنصورت هم باید بدانیم رنگ ها چگونه ظاهر میشوند- چه باعث میشود ما رنگ ها را آنگونه که میبینیم ببینیم- و چرا تجریبات مان از رنگ ها در شرایط مختلف متفاوت استند. از آنجاییکه نقش مرکزی رنگ ها اینست که به عنوان نشانه های نمایان کننده عینیت های فزیکی عمل کنند (هر تیوری رنگ باید این را تصدیق کند) به نظر میرسد که هر فهم تازه  پر و بال در آورده ی رنگ در دانش های دیگر باطل میشود و علم رنگ جایش را به ادراک فهم رنگ میدهد. این به این معنی نیست که یک تیوری مهم دید و ادراک رنگ و یا نقش های که رنگ ها به عنوان نشانه ها بازی میکنند وجود ندارند.
 
 
 
صریحا مفهوم رنگ میتواند بسیاری از نقش های عادی خود را حتی اگر غیر واقعی باشد به جا کند.  پندار ها سیستماتیک استند و در یک تیوری مناسب سیستماتیک خواهند بود.
 
۷- رنگ ها کیفیت های ذاتی یا عینی
 
 
 
بر اساس دیدگاه ساده ی عین گرا در طبیعت رنگ هایی وجود دارند که بواسطه مفهوم طبیعی مشخص میگردند. رنگ ها ويژگی های ذاتی- غیر رابطه ی غیر قابل تقلیل و عینیت های فزیکی ریز استند. پی ام اس هکر (۱۹۸۷) و جی کامپبل (۱۹۹۴) برای اولین بار این نظریه را ارایه کردند.
 
 
 
یکی از عمده ترین مشکلی را که تیوریسین های پندارگرا  در تیوری عین گرایی ساده با آن روبرو استند تلفیق دادن شاخصه مفروض خصیصه های ذاتی رنگ که یکجا میشوند تا جامدات رنگ را در یک ساختار قابل تشخیص در برداشته باشند، نقش های علی این خصیصه ها در شناخت و باز شناسی رنگ است. هکر در ادعایش که رنگ ها خصیصه های ذاتی عینیت های فزیکی اند به این مشکل پرداخته است. هکر صریحا دیدگاه های فزیک دانان- دیدگاه رید و نظریه تحول پذیری رنگ که اولین بار آنرا مک گین- مک دوال- و دامت ارایه کرده بودند رد میکند. او تاکید میکند که رنگ ها ویژگی هایی اند که برای فراهم کردن توضیحات علی بکار میروند. او میگوید هیچ دلیلی وجود ندارد تا ادعای جامد بودن و یا مایع بودن رنگ رد گردد. هکر مشخصا ادعا میکند که ما میتوانیم توضیحات علی برای اینکه چرا رنگ بر بیننده اش تاثیر دارد فراهم کنیم. و این توضیح به خاطر این کشف که شامل فرایند های ریز ساختاری میشود، کیفیت خود را از دست نمیدهد. هر چیز بیشتر از توضیحات در مورد جامد بودن و یا مایع بودن رنگ بوسیله کشف اساس ریز ساختاری برای این ویژگی ها بی سود ارایه میگردد.
 
 
 
در این که این مانور مورد استفاده قرار بگیرد به دلایل مختلف شک وجود دارد. یکی اینکه ما نیاز داریم معیاری را که یک شی سرخ است ثابت کنیم. تمام بیننده گان رنگ یکسان قضاوت نمیکنند. این به این معنی نیست که انسان های کور رنگ استند که رنگ هایی خاصی را نمیبینند. یک گروه کوچک اما خیلی مهم انسان که رنگ ها را غیر عادی میبینند وجود دارند. آنها میتوانند تمام تبعیض های رنگ را که یک انسان عادی در نظر میگیرد در نظر بگیرند اما در مورد اینکه کدام سرخ سرخ خالص یا کدام سبز سبز خالص است به موافقه نمیرسند. به نظر میرسد که سُلید کالر (Solid Color و یا کرۀ رنگهای ثابت) آنها نظر به کرۀ رنگهای ثابتِ انسان های عادی تغییر خورده است. اینکه ما تصمیم میگیریم رنگ واقعی رنگیست که اکثریت آن را انتخاب کرده اند، اختیاری به نظر میرسد. دوم اینکه اگر یک مسیر تکاملی و یا یک برنامه صحیح النسب وجود داشت ممکن بود اقلیت اکثریت گردد.
 
یک دلیل مهمتر بر خلاف طرح هکر وجود دارد که متکی است بر واقعیتی که برای رنگ توضیحات ریز ساختاری برای تمام خصیصه های مناسب و مهم نمیشود فراهم کرد. مشخصا روابط درونی مغلق بین رنگ ها را نمیشود با ویژگی های ریز ساختاری عینیت های فزیکی توضیح داد  مگر بوسیله تاثیری که بر بیننده های خود میگذارند. توضیح دادن اینکه چرا رنگ ها آنگونه که به نظر میرسند به نظر میرسند متقضی است تا تعریفی از ساختار اسباب ادراکی بیننده ارایه گردد. حداقل این مستلزم این است که یک توضیح از انحنای واکنش سلول در شبکیه چشم و یک توضیح از مراحل مناسب عصبی فراهم گردد. به طور خلاصه این توضیح همراه با یک توضیح اینکه چرا تجریبات ادراکی ما محتوایی را که دارند دارند بکار گرفته خواهد شد.
 
 
 
یک تفاوت میان مایع بودن یا جامع بودن و رنگ ها وجود دارد. در مورد جمود و مفاهیم خواهر جمود یک سلسله خصیصه های وابسته است به آن مفاهیم و روابط علی را نیز در بر میگیرد. اگر به ما توضیح علمی کافی در سطح ریز ساختاری جمود داده شود- پس توضیحات کافی ریز ساختاری برای خصیصه های دیگر نیز باید داده شود.
 
۸. عین گرایی فلسفه مادی
بر اساس اندیشه ساده عین گرا  هستی رنگ ها آشکار است. هر چند فورم بسیار معمول عین گرایی ادعا میکند که رنگ ها هستی عین گرای  پنهان دارند. ذاتا- گمان این است مفهاهیم رنگ چون آبی- سرخ- سیاه سفید و غیره بر ویژگی های خاصی در جهان نام میگذارند و این ویژگی ها به انواع خاص و با خصوصیات خاص دیده میشوند.  این ویژگی ها به همراه ویژگی هایی که برای تعداد زیاد مان نا آشناست قابل شناخت میگردد و این ویژگی ها بوسیله تحقیقات علمی کشف میگردند. تامس رید احتمالا اولین مدافع این تیوری بود.  نمونه های تازه دی ام ارمسترانگ (۱۹۶۹)- جی وستفال (۱۹۸۷)- دی هلبرت (۱۹۸۷)-  ام. متن (۱۹۸۸) استند. فرانک جکسون (۱۹۹۶)- ام. تای (۲۰۰۰)-  آ.براین و دی. هلبرت (۲۰۰۳) و بی. مکلاگلین (۲۰۰۳).
 
مدافعین این دیدگاه نظریات مختلفی در مورد اینکه آیا هستی  پنهان رنگ  یک خصیصه مایکروسکو پی است- یا یک ویژگی مرتبط به رنگ غیر متحول. یک ویژگی که مرتبط به نمایه های قابل انعکاس است. تامس رید احتمالا از اولین نمونه های نوع اول است و فرانک جکسون (۱۹۹۶) از آخرینشان به شمار میرود. تازه ترین نمونه های نوع دوم دی.ام ارمسترانگ (۱۹۶۹)- جی وستفال (۱۹۸۷) و دی. هلبرت (۱۹۸۷) میباشند.
تلاش برای تعین موقعیت کردن هستی رنگ در میان خصیصه های مایکروسکو پی عینیت های فزیکی غیر مطمین به نظر میرسد. یکی از عمده ترین مشکلات «مشکل ادراک گوناگون» است. با توجه به عینیت های فزیکی که رنگ ها- سطوح- حجم ها- منابع نور- تنویر- عینیت های درخشان- فیلم-  پهنا خصیصه های فزیکی که دلایل این را که چرا رنگ ها آنگونه که به نظر میرسند به نظر میرسند یک تنوع گیچ کننده یی به نظر میرسد. حتی اگر ما به نوع اول رنگ- رنگ سطوح- توجه کنیم در میابیم که یک دسته وسیع و گوناگون ساختار های مایکروسکو پی فزیکی زیربنایی وجود دارند که باعث میشوند ما رنگ های آبی- زرد و غیره را ببینیم. دلایل بسیار و گوناگونی برای اینکه چرا اشیا آن رنگی را که دارند دارند وجود دارد. عین ساختار مایکروسکو  پی در شرایط متفاوت اکثرا همان یک رنگ را دارد. اما ممکن است ساختار های متفاوت مایکروسکو پی یکسان به نظر برسند.
 
به نظر میرسد که  پذیرفتنی ترین نامزد ها برای هستی های عینی ویژگی های مربوط به نور غیر متحول استند. به طور مثال ظرفیت های حذف کردن- انعکاس دادن- جذب کردن- انتقال دادن یا  پخش کردن نور به سطوح مختلف.
اگر چه مشکل ادراک گوناگون تنها به تعویق انداخته شده است- بر اساس نوع عینیت زیر سوال- یک نامزد دیگر برای هستی عین گرا  بوجود بیاید. برای سطوح فزیکی باید این جاگزین مربوط به نمایه قابل انعکاس بودن عینیت باشد. به طور مثال ظرفیت انعکاس افتراقی طول موج از ناحیه های مختلف تنویر شایع.
در مورد حجم ها این مربوط میشود به  پراکنش اشیا. در عینیت های چون آسمان این جاگزین مربوط به قابلیت  پخش و در رنگ ا پرچر و یا فیلم این بستگی دارد به طرح نور در یک محل خاص و یا از یک منبع نوری خاص و غیره. حتی در اشیای عادی رنگ ها میتوانند دلایل گوناگونی داشته باشند.
 
هرچند- اگر ما به یک نوع رنگ- رنگ سطح توجه کنیم امکان انکشاف وجود دارد.  پذیرفتنی ترین تلاش تلاش برای شناخت رنگ سطح بوسیله یک تمایل تعین کننده نور است. به طور مثال: انعکاس تناسب های یک تذهیب متعارف بوسیله یک تمایل به انعکاس. اشیایی که رنگ های خنثی یا بی رنگ دارند رنگ هایی استند که تمام طول موج ها را به یک سطح انعکاس میدهند. سفید ها یک فیصدی بالاتر از خاکستری و سیاه را انعکاس میدهند. اشیای رنگین یا کروماتیک آنهایی استند که نور را در طول امواج مختلف انعکاس میدهند یا جذب میکنند. بنابر این رنگ سطوح به وسیله خصیصه های طیفی  یک خم قابل انعکاس اشیا مشخص میگردند.
 
یک مورد خاص مشکل ادراک گوناگون با اتفاق افتادن چند پارچگی شکل میگیرد. سطوح فزیکی دارای چند پارچگی استند. این در فیلم های رنگی به وضاحت دیده میشود.
ترکیب های بیشمار مختلف نور میتوانند یک رنگ داشته باشند. به نظر میرسد که ویژگی تقسیم شده بین عینیت های فزیکی با رنگ فیلم یکسان تمایلیست برای بر انگیختن مخروط های حساس در برابر نور شبکیه چشم.
 
 
بزرگترین مشکل هر دیدگاه عین گرایانه در مورد رنگ سطوح اینست که بر اساس شیوه ی که مفهوم طبیعی یا عامه رنگ خاصیت دهی شده است مشکل است وجود هستی عین گرا با خصوصیات درست را دید. برای اینکه با توجه به مفهوم طبیعی یا عامه رنگ به نظر میرسد که رنگ یک نوع مشخص ویژگی است: یک ویژگی غیر وابسته از بینننده- و ذاتی عینیت های فزیکی که میتواند  پاسخگوی شرایط خاص باشد. اما وجود یک ویژگی ذاتی که  پاسخگوی هر نوع شرایطی باشد به سادگی قابل تصور نیست.  قاطع ترین نیاز این است که رنگ ها- جمعا باید در یک نوع روابط درست باشند. هیچ ویژگی مانیفیست و ذاتی که بتواند به این شرط  پاسخگو باشد وجود ندارد. هیچ عینیت مایکروسکو پی دیگر هم قادر نبوده است به این نیاز  پاسخگو باشد.  مشخصا- هیچ عینیت فزیکی یا ساختار مایکروسکو پی و یا هم نور این چنین رابطه ی درونی را نداشته اند. (هاردین (۱۹۸۸) و مانود (۱۹۹۵)).
و رنگ ها نمیتوانند ویژگی های تحول  پذیر چون انعکاسات طیفی باشند چون انعکاسات طیفی باهمدیگر در یک ردیف یکسان نمیتوانند قرار بگیرند.
 
یک عین گرا میتواند دو واکنش داشته باشد. یکی اینکه مفهوم تعریف مفهوم طبیعی رنگ را آنچنان که در اینجا تفسیر شده است میتواند رد کند. در عوض -  پندار بر این است که رنگ ها به خاطر نوع کاربردشان در زبان هستی  پنهان دارند. واکنش دوم به چالش کشیدن مفهوم طبیعی رنگ نه بلکه تاکید بر اصلاح و نو سازی مفهوم طبیعی رنگ است.
 
عین گرا ها تا حال دو واکنش داشته اند. یک: مشخص کردن دیدگاه عین گرا با شکل دادن نوع قابل بازتاب ویژگی ها که بسیار مغلق تر اما مرتبط اند. دوم: ترکیب کردن قدم اول بااین تیوری که مفاهیم رنگ چگونه به رنگ ها اسم میدهند و چرا این نام ها با موارد بحث شده در بالا کنار نمی آید.
 
داوید هیلبرت (۱۹۸۷) نوع اول را با دیدگاهش که ریالیسم انترو  پوسینترک (این دیدگاه که انسان اشرف مخلوقات و مرکز ثقل موجودات است) توضیح میدهد. هدف این دیدگاه داوید هیلبرت حل مشکل ادراک گوناگون است اما هیلبرت معتقد است به مساله دوم هم راه حل یافته است. بر اساس دیگاه هیلبرت رنگ ها یاحد اقل رنگ سطوح بوسیله انعکاسات طیفی مشخص میگردند. یک تفاوتی میان این نوع رنگ و رنگ انسان محور بوجود آورده شده.  رنگ های فردی انسان محور وابسته به دسته های انعکاسات طیفی استند. «ادراک و زبان رنگ انواع تعریف های انسان محورانه ی رنگ را در اختیار مان قرار میدهند نه خود رنگ ها را». (ص.۲۷). اصطلاحاتی چون سرخ- آبی- زرد و غیره وابسته به رنگ های انسان محورانه استند. به طور مثال سرخ بودن یعنی داشتن یک نوع خاص انعکاس که شامل یک دسته انعکاسات خاص میشود.  این دسته ها عموما انسان محور استند که شامل چند عده ی محدود نیرو های علی میگردند و از اینکه چگونه با غرابت که زمینه دید رنگ انسان رابطه برقرار میکنند بسیار کم فاصله دارند.
قاعده این گروه بندی این است که یک رنگ وابسته به سه انعکاس مختلط است. این وابستگه بر اساس فاکتی است که دید رنگ انسان متکی بر استفاده از سه نوع سنسور های (ضبط کننده) دارای نوار های عریض است. به طور مثال: سه نوع گیرنده حساس در برابر نور.
 
هیلبرت ادعا میکند که با این انالیز میشود بسیاری از ادعا های حس عام در مورد رنگ را نگه داشت. به گونه مثال: رنگ نارنجی بیشتر مثل سرخ است تا آبی. منظور این است که انعکاسات مختلط سه گانه میتوانند برای تعریف فضای رنگ در یک فضای سه بعدی هم أهنگ شوند. در این فضا رنگ های همسان مجاور همدیگر قرار میگیرند. ادعا شده است که  تعبیر گفتمان همسانی و تفاوت رنگ ها بر اساس شرح های در مورد موقعیت نسبی رنگ ها در فضای رنگ است. با این ادعا است که شک گرایی طبیعتا شروع میشود. در برابر این فضای رنگ ظاهرا یک خصیصه کیفی خاصی دارد. آنگونه که مونسل و سیستم رنگ های طبیعی سویدی نشان میدهند این خصیصه بوسیله انعکاسات سه گانه فضای رنگ تسخیر نشده اند.  یک اندازه نشان دادن این واقعیت اینست که در امتداد ابعاد روشنی و اشباع تغییر میکند و در تغییر رنگ به طور مثال از سبز خالص به زرد خاص یا آبی یا سرخ دارای خصیصه های در حال تغییر است. تغییراتیکه در فضای رنگ هیلبرت به وجود می آیند تغییرات به جا نیستند اما این مسلما بدان معنی نیست که این تغییرات به توضیحات علی بر معلولِ فضای روانشناسانه رنگ ها روشنی می بخشد.  (به تامپسون (۱۹۹۵)- فصل چهارم مراجعه کنید)
 
اگر یک عین گرا مشی دوم ذکر شده را که یک تیوری خاص نامگذاری رنگ ها را مشخص میکند بپذیرد بازار گرمتری خواهد داشت. یک مثال مشی به اینگونه- طرح عملگرا است: سرخ ویژگی ی است که باعث میشود حاملش سرخ به نظر برسد. (کوهن (۲۰۰۱)- مک لاگلین (۲۰۰۳). این طرح از یک مشی عام تری  پیروی میکند: اینکه اساسا رنگ ها آنچه که به نظر میرسند نیستند بلکه این فقط تصورات عام از یک ویژگی غیر وابسته از بیننده که رنگ است. مردم از رنگ ها آنگونه که دیده میشوند استفاده میکنند تا یک ویژگی خاص را خاصیت بدهند- اما آنگونه که رنگ ها دیده میشوند برای خاصیت بخشیدن اساسی استند نه برای خود ویژگی. در اینجا ما به تفاوت میان یک ویژگی و شیوه ظهور آن که بوسیله اش ما خود ویژگی را میبینم اتکا کرده ایم. ظواهر بسته به مفهوم رنگ و یا به نوع ظهور رنگ بدون آنکه جز از عینیت باشد و یا در ترکیب دادن ویژگی رنگ نقشی داشته باشد است. برای ما راه اینکه این ویژگی را با تحقیقات علمی و تجربی مشخص کنیم باز است.  ایده این است که آنگونه که رنگ ها به نظر میرسند با آنچه که رنگ ها استند  پذیرفتنی است  و بنابر این نظام یکسانی و تفاوت رنگ ها که اکثرا برای خاصیت بخشیدن رنگ ها استفاده میشوند با ظواهر رنگ ها نه با خودشان  پذیرفتنی است. به همین دلیل است که این دیدگاه با مشکلاتی که دیدگاه هیلبرت رو برو نمیشود.
مک لاگلین یک دیدگاه دیگر انعکاسات طیفی را ارایه میکند که مشابه به دیدگاه هیلبرت است( ۱۹۸۷) و تفسیر تازه تر آن در براین و هیلبرت دیده شده است. (۲۰۰۳) مهمترین هدفش این است تا مشکل ادراک گوناگون را حل کند. مک لاگلین یک ستراتیژی برای مبارزه با مشکل را بوجود آورده است. مهمترین هدفش این است تا آنچه را که من مشکل ادراک گوناگون خوانده ام حل کند.  مک لاگلین برای حل این مشکل یک ستراتیژی طرح ریزی میکند. وقتی ستراتیژی اولیه برای اینکه از حریف بخواهد تا رنگ را در ردیف حالات نور که باعث بوجود آمدن هر رنگی میگردد فعال گرداند، نظم پردازش حریف را به گونه یی تحت تاثیر قرار میدهد که باعث بوجود آمدن تجربیات بصری میگردد. این ستراتیژی ظاهر شدن به تیوری پردازش حریف برای یافتن یک ساختار در نور که در مقابل چشمانمان قرار میگیرند را در بر میگیرد. ایده این است که رنگ ها حالاتی اند که نور را با ساختار های مرتبط تامین میکنند.
 
توضیحی به این نوع که مشابه به توضیحات مایکل تای (۲۰۰۰۹ و براین و هیلبرت (۲۰۰۳) با مشکلات جدی ربرو میشوند.  یک مشکل این است که آیا تیوری های که این نویسنده گان با آنها بر میخورند آیا تیوری های دقیق برای جواب گویی به سوالات مان استند. ( به تامپسون (۱۹۹۵) فصل ۴ و ماثن (۲۰۰۵) صفحات. ۷۶ تا ۱۷۱ مراجعه کنید).  سی . ال هاردین در سالهای (۱۹۸۸)- (۲۰۰۳) و ۲۰۰۴ توجه مان را به یک سلسله مشکلات دیگر جذب میکند.  یک مشکلات بزرگ این است  که بدانیم این توضیحات چگونه  از پدیده ی کانتراست همزمان استفاده میکنند. این مشکل مشخصا در رنگ های  سیاه و  قهوه یی که رنگ های خالص کنتراست استند وجود دارد. وقتی ما این رنگ ها را رنگ های غیر واقعی حساب میکنیم در واقع در کتگوری کامل رنگ ها را حذف کرده ایم. (هاردین (۲۰۰۳) صفحات. ۹۷ تا ۱۹۶).  مشکل دوم این است که پدیده ی ثبات رنگ که عین گرایان به آن بسیار متکی اند ضعیف میگردد.  در این مرحله ما باید اضافه کنیم که بحث قابل توجهی در مورد اینکه  تاثیرات این توضیحات چگونه تشریح شوند وجود دارد. 
 
یک مشکل دیگری که هاردین به آن اشاره میکند این است که  لازم خواهد بود که دید عین گرایانه رنگ واقعی عینیت فزیکی ایکس را به عنوان نمایه انعکاس که برای بینندگان عادی و در شرایط معمول به شیوه خاصی ظاهر میگردد  مشخص کند. مشکل این است که هیچ راه غیر اختیاری برای مشخص کردن بیننده گان عادی و و وضعیت های معمول وجود ندارد. برای شناختاندن نامزد درست عین گرا هدف ما این نیست که این را که چگونه دید رنگ بیننده را قادر میسازد تا اشیا با خصوصیات طیفی انعکاسی مختلف را تشخیص بدهند توضیح بدهیم. بلکه ما باید توضیح بدهیم چرا یک نمایه انعکاس زیر نام آبی دسته بندی میشود و نمایه های دیگر زیر نام رنگ های دیگر. در نتیجه برای تشخصی یک نمایه یک انعکاس ما نیاز داریم شرایط معمول و بیننده های نورمال را تشخیص بدهیم.  آنگونه که هاردین در هاردین (۱۹۸۸) و بعد مشخص تر در هاردین (۲۰۰۴) واضح ساخت که این در یک شیوه اختیاری ممکن نیست.  یک اکثریت بیننده گان رنگ با در نظر داشت بیننده گان نورمال-  اناملوس (غیر عادی) استند و یک آمار قابل توجه بینندگاه اناملوس در میان گروه بینندهگان عادی نیز پخش شده اند.
انعکاس نمایه سبز خالص برای اعضای متفاوت یک گروه بینندگان نورمال متفاوت خواهد بود. میشود بگوییم که نمایه انعکاس  ثابت و استاندارد برای سبز خالص وجود دارد اما مطمینا  روش همچنان اختیاری باقی میماند.  آنگونه که ما دیده ایم یک عده نیرو های علی در رنگ ها وجود دارند و این نیرو ها کاملا جدا از تاثیراتیست که عینیت ها بر بینندگان خود میگذارند.
مک لاگلین پیشنهاد میکند که مامیتوانیم با وسعت بخشیدن طرح بوسیله دو عین گرای دیگر فرانک جکسون و رابرت پارگیتر (۱۹۸۷) حریف این مشکل شویم.
آنها ادعا میکنند که هر رنگ با یک ویژگی فزیکی قابل تشخیص است و این باعث میگردد ما به حل مشکل ادراک گوناگون برسیم. آنها تصدیق میکنند که هیچ خصیصه فزیکی که اساس هر یک از رنگ ها باشد وجود ندارد و اصرار میکنند که این مساله مهم نیست. رنگ آبی با ویژگی های فزیکی متفاوت - در شرایط متفاوت قابل تشخیص است- و این بسته به نوع عینیت فزیکی که دارای رنگ آبی است میباشد. این یعنی نسبی ساختن مفهوم رنگ به انواع اشیا و شرایط.  مک لاگلین پیشنهاد میکند که ما میتوانیم مفهوم عین گرای رنگ را به بینندگاه  فردی نسبی بسازیم.
 
قاعدتا ما شاید بتوانیم یک مفهوم فزیکی رنگ را به شیوه خلاصه شده بوسیله جکسون- پارگیتر  و مک لاگلین تعین کنیم. اما ما شاید توقف کنیم و بپرسیم چه نیازیست ما چنین کنیم.  حتی اگر ما بتوانیم این مفهوم فزیکی را تعین کنیم- این دیدگاه میرساند که یک ویژگی وابسته به حالات که همه اشیای رنگین دارند وجود دارد: حالت ظهور در شیوه های خاص. ویژگی وابسته به حالات میتواند به شرایط و بینندگان گان نسبی گردد.  و در برابر آن ما دو مفهوم رنگ داریم. فیلسوفانی چون دسکارتس و لاک این دو مفهوم رنگ را به وجود آوردند: رنگ به عنوان یک کیفیت ذهنی و رنگ به عنوان یک کیفیت دومی. منظور این است که لاک و دسکارتس دو مفهوم رنگ را برای جا گزینی یک مفهوم به وجود آوردند.  شاید در جزییات آنها اشتباه کرده باشند اما مسلما جای برای دو مفهوم وجود دارد.  ممکن است که عین گرایان به ما مفهوم سومی را میدهند که با دو مفهوم قبلی کامل میگردد.  مسلما لاک و دسکارتس اگر دانشی را که ما امروز در اختیار داشتیم میداشتند پیشنهادی به اینگونه را قبول میکردند.  جکسون (۱۹۹۶) بحثی را بر علیه این که رنگ ها ویژگی های وابسته به حالات اند ارایه میکند و میگوید رنگ ها یک نقش علی را بازی میکنند که حالات قادر به بازی آن نقش نیستند. هر چند این بحث بحثی نیست که یک مدافع انعکاسات طیفی به آن اتکا کند چون انعکاسات  تحول پذیر استند.
 
واکنش مک لاگلین شاید این باشد که دید کارکردگرای او از ررنگ دید مفهوم عادی رنگ است و از اینرو یا درست است و یا هم غلط و خود مک لاگلین ادعا میکند که دیدگاهش درست است. مشخص نیست که درست خواهد بود مدافع چنین دیدگاهی بود یا نه.
 ۹. دیدگاه های عین گرایانه و وابسته به حالات روانشناسانه رنگ
 
در بخش قبلی بحث من این بود که تفاوت بزرگی میان این تصور که عین گرایان تلاش میکنند اینرا که مفاهیم عادی رنگ چه نوع کاربردی دارند و یا اینکه میخواهند مفاهیم رنگ را دوباره سازی و نو سازی کنند وجود دارد. اگر هدف عین گرایان بازسازی و نو سازی مفاهیم رنگ است آنها بهترین فرصت برای این کار را دارند. این نوع طرز فکر عین گرایان برای آنها برای مقایسه کردن خود دیدگاه عین گرایان با مدافعینش مفید واقع میگردد. عمده ترین مخالفت با عین گرایان را فیلسوفانی داشتند که باور داشتند رنگ ها ویژگی های اساسا وابسته به عقل و وابسته به حالات اند: نیروی ظاهر شدن به شیوه های متمایز به بیننده های متفاوت.
این دیدگاه ها را اکثرا دیدگاه های ذات گرا مینامند. هر چند نام دقیق تر این دیدگاه ها «وابسته به حالات روانشناسانه» میباشد. برای مقایسه کردن خوبی های دیدگاه عین عین گرا و ذات گرا مفید است مثال های جامد و مایع بودن رنگ را مطالعه کرد. برای اینکه این مثال ها یک سلسله موازاتی را  در اختیار مان میگذارد.
 
در مورد مایع بودن یا جامد بودن یک سلسله ظرفیات های علی وجود دارد که درتاریخ  پنداشته شده است که آن ظرفیت ها شکل دهنده این ویژگی ها استند. رشد علم شاهد کشف ویژگی های ساختار های مایکروسکوپی بوده است که اساس علی این ظرفیت ها و نیرو ها است. این کشف به این معنی نیست که ساختار های مایکروسکو پی شکل دهنده هستی مایع بودن و یا جامد بودن استند. دو نوع طرز فکر در مورد اینکه مایع بودن و جامد بودن اساسا چیست وجود دارد. در یک نمونه جامد بودن اساسا خود ویژگی ساختار مایکروسکو پی است و توضیح نیرو های علی شکل دهنده یک بخش اساسی نوع خاصیت گیری ويژگی نه بخش اساسی خود ویژگی. یک طرز فکر دوم در مورد رنگ وجود دارد که بر اساس آن جامد بودن همراه با بنیاد ساختار های مایکروسکوپی مشخص نمیگردد. نیرو های علی برای جامد بودن ضروری است یا به این دلیل که جامد بودن بوسیله آنها مشخص میگردد و یا هم به این دلیل که جامد بودن یک ویژگی دست دوم است: جامد بودن چیزی یعنی دارا بودن یک ویژگی که اساس نیرو های علی مناسب.
با توجه به خود رنگ- به نظر میرسد که عین گرایان باید به یکی از دو نمونه ذکر شده اتکا کنند. برای اینکه بسیاری از عین گرایان باور دارند رنگ ویژگی های وابسته به حالات که بر اساس نمایه های قابل انعکاس خصیصه میگیرند است.  منحنی انعکاس یک شی ویژگی وابسته با حالات او را نشان میدهد: یک نیروی جذب یک انعکاس نور از یک سلسله امواج نور که نور روز را شکل میدهند.
 
 
به این اساس به نظر میرسد که گزینه ها ما به دو دیدگاه وابسته به حالات خلاصه میشود: عین گرا و ذات گرا. در هردو انالیز رنگ ها اساسا در توضیح از نیرو های علی مناسب تعریف شده است.  در یک مورد این نیرو های علی عینی استند و در مورد دیگر نیرو های ذاتی.  بیایید این دو نوع مربوطه را رنگ عینی و رنگ روانشناسانه بخوانیم.  در ارزیابی این دیدگاه ها در هنگام به وجود آوردن  پیشنهادات تجدید نظری مهمترین سوالی که میتوانیم بپرسیم اینست که با  پذیرفتن  پیشنهادات مربوطه چه میتوانیم به دست بیاوریم. یک دلیل وجود دارد که فکر کنیم رنگ رواشناسانه برتر و یا هم به اندازه رنگ عینی خوب است.  ویژگی روانشناسانه اکثرا یک وضعیت وابسته به حالات خالص  پنداشته میشود:  سرخ بودن یک عینیت فزیکی یعنی داشتن قابلیت سرخ ظاهر شدن آن عینیت به بیننده مناسب.  یک  طرح به مراتب بهتر در نوشته های دسکارتس و لاک یافت میشود که در آن رنگ ها در وضعیت های وابسته به حالات مختلط تعریف شده است.
 
ایکس سرخ است= ایکس دارای خصیصه ی است که با خاصیت آن ایکس سرخ به نظر میرسد.
این مفهوم دارای تمام فواید مفهوم عین گرا و خاصیت های خودش هم است. بر اساس این مفهوم هر رنگ بنیاد اساسی فزیکی خودش را ندارد. دوم اینکه با تاکید بر ظاهر رنگ باعث میشود انواع مختلف رنگ متحد شوند: رنگ سطح- رنگ حجم- رنگ ا پر چر- رنگ تنویر و غیره. و بلاخره میتواند یک کاری را که مفهوم فزیکی بسیار به خوبی انجام میدهد انجام بدهد:  این مفهوم نشان میدهد که رنگ ها چگونه میتوانند یک نقش علی در رابطه به ادراک رنگ و نقش اجتماعی رنگ ها را داشته باشند.
دیدگاه وضعیت های وابسته به حالات مشکل ادراک گوناگون را حل میکند. یکی از فواید اساسی دیدگاه روانشناسانه رنگ این است که یک  پیوند ارتباطی میان تمام انواع رنگ بوجود می آورد: رنگ سطوح- رنگ حجم- رنگ ا پرچر - رنگ تنویر و غیره.. در این رابطه همه ی انواع رنگ را به عنوان رنگ متحد میکند در حالیکه تفاوت های شان را نیز حفظ میکند. هرکدام این رنگ یک نوع ظهور خاص دارند. در هر نوع ظهور رنگ ها میتوانند به صف های سیستماتیک رنگ سه بعدی تقسیم شوند. و برای هر صف رنگ یک بعد است: رنگ ها بر اساس اینکه چقدر به سرخ- سبز- زرد و آبی نزدیک استند میتوانند تنظیم شوند.  هرچند تفاوت های مهم دیگر هم وجود دارد. ابعاد رنگ ا پرچر اشباع و روشنایی است. ابعاد رنگ سطوح کروما و ارزش  و یا کروما و سفیدی/سیاهی استند.  هدف داشتن یک مفهوم وضعیت وابسته به حالات که بر اساس نوع ظهور اشیا چوکات بندی شده است این است که به ما کمک میکند اساسات اتحاد و چند گونگی در سیستم های رنگ را بوجود بیاوریم.
 
در آخر- مفهوم وضعیت وابسته به حالات میتواند همان عملکرد هایی را که مفهوم عینی رنگ دارد داشت باشد:  میتواند نشان بدهد که  رنگ ها چگونه به طور علی به ادراک رنگ مرتبط می باشند.  مفهوم وضعیت های وابسته به حالات مختلط تاکید میکند که اگر یک شی سرخ است آن شی دارای همان قدرت سرخ بودن است. داشتن آن قدرت باعث میشود آن شی دارای یک خصیصه فزیکی باشد که اساس آن قدرت است. واضعا در این انالیز خصیصه فزیکی زیربنایی تمام نیرو های علی ممکن را دارا است.  انالیزوضعیت های وابسته به حالات مختلف این را با نوع ظهور رنگ ها ترکیب میکند.
 
بر علاوه- یک دلیل وجود دارد که اشیای رنگین در یک قسمت اساسی کاربرد های مفهومی ظاهر میگردند. هدف در اینجا اینست که در عین حال که انعکاسات به طور علی مرتبط استند- اشیا ساختار های مایکروسکو پی دارند و ظاهر شان هم مایکروسکو پی است. در مورد رنگ ها یک دسته کاربرد ها و  پرداخت های  عمیقا جا سازی شده  وجود دارد که برای عملکرد نیروی های علی ظاهر شدن رنگ ها اساسی است. به طور مثال: نیروی به وجود آوردن ادراکی که اشیا را سرخ سبز یا آبی میبیند. وغیره.. نیرو های علی در عرصه علم رنگ نیز اساسی استند. بر اساس این واقعیت دو لایه اگر ما هنوز به فکر به وجود آوردن یک مفهوم تجدید نظری رنگ استیم  پس به اساس انالوجی - در جامد بودن یک دلیل خوبی برای  پیشنهاد مفهوم وضعیت وابسته به حالات رنگ وجود دارد. برای اینکه قدرت ظهور در یک روشی قابل تشخیص برای رنگ های خاص ضروری است.
 
مهمترین مساله اینست که اشیای رنگین ظاهر خصیصه یی دارند و این ظواهر برای ما بسیار جالب توجه استند. این به این دلیل است که هدف ما داشتن یک مفهوم وضعیت وابسته به حالات رنگ است- نیروی ظهور در شیوه های خصیصه یی... رنگ ها برای ما به خاطر شیوه ظهور شان هم از لحاظ بیالوژیکی و هم از لحاظ اجتماعی مهم استند. این به این دلیل است که رنگ ها ظهور خصیصه ی دارند که : رنگ ها در صف های رنگ سیستماتیک قابل نظم بندی استند- رنگ ها تاثیرات عاطفی دارند- کلیاتی وجود دارند که بر  پدیده ی کانتراست رنگ مسلط استند. این واقعیت دارد که خصیصه های فزیکی اشیای فزیکی و حجرات شبکیه ی علا به این  پدیده اعانه میدهند اما مرکزی ترین اساس در شیوه ظهور رنگ ها است.
 
در این مرحله یک عین گرا ادعا خواهد کرد که یک نیروی علی بنیادی تر که وابسته انحنای انعکاس باشد وجود دارد  و به این دلیل ترجیحا باید یک   طرح تجدید نظری را که در آن این نیروی بنیادی تر ضروریست  پذیرفت.  اگر این دو  طرح دو تیوری در حال رقابت در برابر هم قرار دارند واضح نیست که کدام یک بر تر از دیگریست.  و دیگر اینکه آشکار نیست که چرا نمیشود ما هر دو طرح را قبول کنیم و دو مفهوم رنگ داشته باشیم. آنگونه که ما در ویژگی هندسی اندازه دو مفهوم داریم: اندازه مطلق (ذاتی) و اندازه زاویه ی.  ما میتوانیم هر دو مفهوم را بپذیریم و قبول کنیم که انواع مختلف رنگ وجود دارد.
 
در نتیجه گیری- به نظر میرسد که تا حالا مفهوم عین گرا یک مفهوم باز سازی شده مفهوم اصلی رنگ را در اختیار مان قرار میدهد و دلیلی وجود ندارد ما فکر کنیم که مفهوم وضعیت وابسته به حالات هم میتواند ساختاری به چنین خوبی را ارایه دهد. هرچند- دلیل محکمی وجود دارد که ما فکر کنیم یک حل عام به مسایل رنگ یافت شدنی است: جایی برای مفاهیم مختلف رنگ و هستی های مختلف وجود دارد.
 
۱۰- دید بوم گرایانه رنگ
یک تیوری دیگری از رنگ وجود دارد که مشترکاتی با تیوری  پندارگرایانه ی رنگ دارد. این تیوری بسیار متفاوت است و دید عین گرا را رد میکند. ایوان تامپسون از این تیوری دفاع کرده است. دیدگ بوم گرایانه رنگ برای اینکه کانسنانت دیدگاه جی.جی. گیبسون در مورد ادراک باشد شکل گرفته است. در این دیدگاه رنگ ها بعضا وابسته به بیننده استند و بنا بر این ویژگی های ذاتی یک دنیای غیر وابسته به بیننده نیستند. این دیدگاه همسان با تیوری  پندار گرا نیست. رنگین بودن داشتن یک ویژگی نسبی محیط را استنباط میکند که محیط را با حیوان بیننده ارتباط میدهد. در مورد رنگ یک سطح فزیکی «رنگین بودن به انعکاس طیفی سطح مشاهده شده بوسیله بیننده مربوط میشود». (تامپسون (۱۹۹۵). بخش. ۵ - صفحات. ۲۵۰-۲۴۲)
در جزییات این دیدگاه اینگونه خوانده شده است: «داشتن یک رنگ خاص یا سایه خاص مترادف است با داشتن یک انعکاس طیفی که باعث میشود آن رنگ مثل آن رنگ به بیننده در یک شرایط خاص ظاهر گردد. (ص. ۲۴۵)  تامپسون تاکید میکند که این دیدگاه را باید از دیدگاه لاک و از تیوری پندارگرا متمایز دانست. اما سخت است ما متوجه شویم او به این وضعیت پابند بماند. او تصدیق میکند که ما رنگ ها را ویژگی های غیر وابسته از بیننده میبینیم در حالیکه رنگ ها ویژگی های بسته به بیننده باقی میمانند. جواب او به این سوال که چرا این یک فورم تیوری پندارگرا نیست اینست که در نظریه بوم گرا ممکن نیست یک رنگ را نسبی مشاهده کرد. طبیعت نسبی رنگ به بیننده اجازه نمیدهد رنگ را نسبی ببیند. اما این جواب به آن سوال نیست. چیزی که این جواب توضیح میدهد اینست که ما چرا باید از دریافتن اینکه در دیدگاه روانشناسانه رنگ ها به عنوان ویژگی های وابسته به بیننده تجربه میشوند متعجب نشویم. این تصدیق میکند که رنگ در واقعیت آنگونه که در تجربیات مان استند نیستند. تیوری پندارگرایانه اینرا که اشیا ویژگی های را که ما در آنها میبینم دارند رد میکند. نیاز نیست رد کند که ممکن است یک مفهوم دیگر رنگ که عینیت ها را قانع کند فورمول بندی کرد.
 
یکی از تازه ترین اعانه ها به فلسفه رنگ کتابیست از م.مثن (۲۰۰۵). در این کتاب مثن یک تیوری ادراکی-حسی را بحث میکند که در آن رنگ یک نقش برجسته بازی میکند. این کار برای تیوری رنگ که او پیشکش میکند مهم است. یک تیوری که مطالعات مقایسوی دید رنگ در موجوات مختلف را پیش میکند.  مثن یک دیدگاه عین گرا که مشترکاتی با تیوری بوم گرای تامپسون دارد را جا گزین دیدگاه های عین گرایانه خود میسازد. مثن با هاردین- تامپسون و دیگران موافق است که پدیده شناسی رنگ بوسیله هیچ دیدگاه عین گرا استاندارد تسخیر نمیشود. او ادعا میکند که از  یک تیوری ریالیست دفاع میکند و تیوری های استاندارد غیر واقعی که تیوری هاردین را نیز در بر میگیرد. دیدگاه مثن پیچیده است.  نظریه این است که احساس ما اشیا را به دسته های آبی- زرد و غیره دسته بندی میکنند. اما این کیفیات  مربوط به اعمال بیننده هاست.
 
پنداشته میشود که نظام حسی ابزاریست برای تقسیم بندی محرک دور که یک ویژگی خاص که تفاوت و همگونی های خاص با همدیگر دارند. این دسته های مختلف بوسیله نظام ساخته شده است و حد اقل در مورد رنگ هیچ مربوط به هیچ ویژگی عینی که غیر وابسته از بیننده باشد نیست.  وقتی کسی یک تجربه از رنگ آبی دارد آن وضعیت یک علامتیست که نظام در اختیار مان میگذارد. یک علامتی که عینیت را زیر ويژگی آبی بودن دسته بندی کرده است.  حالا سوال این است که آبی بودن دقیقا چیست. مثن بوسیله تیوری «محتوای ابتدایی» تجربیاب بصری به این سوال پاسخ میدهد. او این پاسخ را بر اساس اعمالی که بیننده بر اساس حالت بصری اش قادر به انجام دادن است داد. دیدگاه مثن  متمایز است. این اعمال برای او معرفت شناسانه است. آنگونه که او میگوید: ایکس و وای در رنگ اگر اساس رنگ کاربرد معرفت شناسانه باشد همگون میشوند. سوال اینجاست که آیا رنگ برای مثن همان معنی را که رنگ برای دیگران به خصوص حریفانش دارد- دارد یا نه...او دید رنگ را به یک نوع کاربردی تعریف میکند تا مطالعات مقایسوی را در بر بگیرد. رنگ  نیز به یک نوع کاربردی تعریف شده است: دسته بندی رنگ آنیست که از پروسس طول امواج مختلف تولید میشود. در این دیدگاه هیچ ویژگی دید رنگ آنرا خصیصه بدهد وجود ندارد و هیچ نوع تجربه رنگ که باید بینندگان رنگ داشته باشند وجود ندارد.
 او در یک تبصره آشکار کننده یی بر اساس تعریف لیویز از رنگ میگوید: بر اساس لیویز مفهاهیم رنگ- مفاهیم ما است- مفاهیم انسانها و رنگ هایی را که یک کبوتر تجربه میکند نباید بوسیله این مفاهیم رنگ نامگذاری شوند.  (ص.۱۶۳) مثن تصدیق میکند که ما شاید بگذاریم که تعریف انسان محور لیویز از رنگ سرخ- آبی و غیره برای این رنگ های انسان مناسب باشد. او میگوید: هر چند این مناسب نیست که رنگ را محور شناسانه تعریف کنیم. «رنگ مفهوم ما نیست»: ما تنها به قیمت گزاف واگذار کردن مطالعه مقایسوی دید رنگ میتوانیم رنگ را مفهوم خود ما بسازیم. اما نیتجه گیری مثن ادامه نمیابد. ما میتوانیم تحرکات پراگماتیک در تعریف دید رنگ داشته باشیم.  بر اساس مثن ما باید یک مفهوم انسان محور رنگ داشته باشیم.
 
۱۱. چارچوبی تعدد گرایانه
اگر انالیز مفهوم طبیعی نیز یک تیوری پندارگرا و یا تیوری ی است که رنگ ها را ویژگی هایی مجازی میداند ما هنوز نیاز داریم یک دیدگاهی را انکشاف بدهیم که قادر باشد به ما تجویز کند چگونه در مورد رنگ به عنوان یک اصطلاح فکر کنیم.  در اهداف عملی- یک ویژگی مجازی بودن رنگ اهمیتی ندارد.
اهداف تیوریکی بیشتری وجود دارد که برای آنها ما نیاز داریم یک دیدگاه جامع رنگ را به وجود بیاوریم- یک دیدگاهی که مفاهیم دیگر رنگ را تعین خواهد کرد. بهترین دیدگاه- دیدگاهیست تعدد گرا که باعث میشود یک تعداد گوناگون مفاهیم چون مفاهیم عین گرا- روانشناسانه- بوم گرایانه و پدیده یی وجود داشته باشند. همچنان داشتن همچون دیدگاهی باعث از میان رفتن مفاهیم طبیعی و مردمی رنگ نمیشود.
مفهوم طبیعی رنگ نقش های متعددی دارد. اما ما دریافته ایم که هیچ مفهومی که بتواند پاسخگوی تمام نیاز ها باشد وجود ندارد. هرچند ممکن است یک سلسله مفاهیمی را بوجود بیاوریم که یکجا با هم پاسخگوی تمام نیاز ها باشند. هیچ  مفهوم به تنهایی نمیتواند پاسخگوی تمام نیاز ها باشد اما چند مفهوم با هم میتوانند پاسخگوی تمام نیازمندی ها و سوالات در مورد رنگ باشند.
بر اساس مفهوم طبیعی و مردمی رنگ ها دو نقش عمده و اساسی دارند: ۱- رنگ ها نقش علی را در ادراک بازی میکنند. ۲- رنگ ها نقش های معرفت شناسانه- زیبایی شناسانه و عاطفی دارد- و این نقش ها را رنگ ها با شیوه ظهور خود بازی میکنند. وقتی ما دانستیم که رنگ ها ویژگی های مجازی استند و هیچ ویژگی نمیتواند تمام نقش های مناسب به آن مفهوم را بازی کند- راه برای آشنا شدن با دو مفهوم دیگر رنگ برای ما باز شده است: رنگ رواشناسانه که نقشی را که رنگ با ظهورش بازی میکند محکمتر میسازد و رنگ فزیکی که نقش علی رنگ را بازی میکند. و وقتی به ما آشکار میگردد که علت ادراک رنگ مغلق است-  به ما آسان میشود دلیل داشتن چندی مفهوم فزیکی و عینی را ببینیم: یک مفهومی با توجه به ویژگی های ساختار های مایکروسکوپی قالب بندی شده است و مفهوم دیگر که بر اساس ویژگی های مربوط به نور قالب بندی شده است.
 
برای داشتن چندین مفهوم رنگ و برای امکان وجود یک مفهوم عین گرا که بتواند مفاهیم دیگر را ضمیمه کند ما نیاز داریم بحث بوجود آوردن یک چارچوب تعددگرا را بوجود آوریم. در این چارچوب به ما فرصت داده میشود که بدون حتمی ساختن وجود یک مفهوم عین گرا آن را بوجود بیاوریم. این مهم نیست که نیازی به یک مفهوم عین گرا وجود دارد یا نه- مهم این است که ما نیاز داریم یک مفهوم روانشناسانه رنگ که بر اساس ظهور آن بوجود آمده باشد داشته باشیم. مفهوم روانشناسانه یک بخش مهم یک چارچوب تعدد گرا است.
 
اما وقتی با قبول کردن تیوری رنگ میدانیم که مفهوم روانشناسانه چیست- محتوای مفهوم روانشناسانه چیست- جواب درست این است که مفهوم روانشناسانه دو بخش دارد. یک بخشش به نوع ظهور رنگ و بخش دیگرش به خصیصه های رنگ رجوع میکند.  مفهوم روانشناسانه خالص نیست - مختلط است. اشیای آبی رنگ یک خصوصیتی دارند که با خصیصه آن آبی به نظر میرسند. در اینجا ویژگی رنگ ها مجازی استند. این به این معنی است که ما با آنکه میدانیم ویژگی را که ما در یک عینیت فزیکی میبینم در واقعیت وجود ندارد- نیاز دارم این مفهوم رنگ را حفظ کنیم. واقعی نبودن ویژگی که ما میبینم باعث نمیشود ما این دیدگاه را دور بیاندازیم.
ما باید بدانیم چرا ما این مفهوم رنگ مجازی را داریم -این مفهوم چه نقشی را بازی میکند- و چگونه مورد کاربرد قرار میگیرد. رنگ مجازی- مانند رنگ واقعی در مجازی بودنشان میتوانند نقش های زیبایی شناسانه و عاطفی مهمی را بازی کنند.
 
نیازی نیست ما مفهوم طبیعی رنگ را دور بیاندازیم. هر چند ما میدانیم در این مفهوم رنگ ها مجازی استند- اما ما این را نیز باید بدانیم که این مفهوم چه فوایدی دارد و چگونه مورد استفاده قرار میگیرد.
 
 
۱۲. رنگ ها کیفیت های پدیده ی
با توجه به تیوری مجازی رنگ - یک مشکل دیگر بوجود می آید که حل میکند: توضیح اینکه مفهوم طبیعی رنگ چگونه دارای فورمی که است است و مشخصا چگونه اساسات ساختاری را که زیربنای سیستم نظم بخشنده رنگ است. یکی از خصیصه هایی ویژگی های رنگ که در مفهوم طبیعی رنگ تسخیر شده است این است که رنگ ها نوع ویژگی هایی استند که در میان خود یک سلسله روابط درونی را نگاه میدارند. آن این است که رنگ ها به عنوان یک گروه خصیصه کیفی و حسی دارند که باعث میشود اشیا آنها را منظم و سیستماتیک به عنوان یک ویژگی داشته باشند. یک توضیح برای اینکه چرا این خصیصه یک بخش ویژگی مجازی رنگ است این است که ظهور حسی ما یک خصیصه کیفی دارد.
 
مفهوم رنگ که رنگ را یک ویژگی پدیده یی میداند توضیح میدهد که چرا مفهوم طبیعی خاصیتی را که دارد دارا است. وقتی ما رنگ را تجربه میکنیم- اساسا ما یک ظهور حسی دنیا را شکل میدهیم. این ظهور باعث میشود ما رنگ های عینیت های فزیکی در جهان فزیکی را مجازی ببنینیم. ظهور رنگ مجازی ندارد اما باعث میشود رنگ اشیا مجازی به نظر برسند. ظهور حسی یک خصیصه پدیده یی دارند که عینیت های فزیکی ممکن بود داشته باشند اما ندارند.
خصیصه کیفی که ظهور حسی دارد شدیدا حسی و پدیده یی است. این خصیصه از لحاظ اونتولاژیک ذاتی است. در تجربه ی بصری ما کیفیت های حسی رنگ را سه بعدی میبینیم. تجربیات ما و ظهور حسی ما باعث میشود ما کیفیت های رنگ را در سطح عینیت های فزیکی و یا هم در فضای فزیکی ببینیم.  بر خلاف نظریه یک عده فیلسوفان هیچ مشکل در تجربه اینگونه کیفیات فزیکی وجود ندارد. باید گفته شود که با آنکه ظهور حسی ما کیفیت های حادثه ی رنگ دارند و ما از آن آگاه استیم- ما اینرا نمیدانیم که آنها کیفیت های پدیده ی عینیت های فزیکی استند. ما ظهور حسی را به عنوان یک نشانه برای عینیت های فزیکی میدانیم اما خد نشانه ها را به عنوان نشانه ها نمیشناسیم. باید تاکید شود که در این دیدگاه به رنگ به عنوان رنگ مجازی یا حادثه ی که باید در فضا ظهور بیابد نیاز  نیست. در این دیدگاه ویژگی رنگ باعث میشود ما اشیا را بر اساس ویژگی های فضایی حادثه ی آنها را دارای ویژگی های فضای ببینیم.
 
۱۳. نتیجه گیری
 بحث شده است که یک مفهوم معتدل رنگ باید قادر باشد یک دیدگاه مفهوم طبیعی یا مردمی را در اختیار مان بگذارد. این چنین یک دیدگاه- تیوری پندارگرایانه رنگ است.  اگر تصور کنیم که رنگ ها ویژگی های مجازی استند این سوال به وجود میاید که ما چگونه ایده های خود را در مورد تفکرات مان از رنگ اعتدال ببخشیم. اگر اکثرا ادراک ما از رنگ شامل خود آگاهی کاذب میگردد پس راه درست فکر کردن در مورد رنگ چیست؟ جواب این است که ما باید ادامه بدهیم رنگ را آنگونه که همیشه فکر میکردیم فکر کنیم. در مورد رنگ ها یک خود آگاهی کاذب خبر خوشی است.
 
اگر چه برای اهداف عملی زیادی مهم نیست رنگ ها ویژگی های مجازی باشند- اما اهداف تیوریکی وجود دارند که ما برای آنها نیاز داریم یک دیدگاه قابل فهمی و یک دیدگاه تعدد گرا را انکشاف بدهیم. ماده های مختلف مفهوم طبیعی رنگ کاربرد های مختلفی را که رنگ دارد انعکاس میدهد. با توجه به کاربرد های مختلف و واقعیتی که هیچ مفهومی به تنهایی نمیتواند تمام نیازمندی ها و سوالات را پاسخگو باشد راه ما برای بوجود آوردن یک چارچوب تعدد گرا که در آن مفاهیم مختلف مورد کاربرد های مختلف قرار خواهد گرفت باز است. این چار چوب تعدد گرا فضا را برای یکه مفهوم عین گرا که  در کنار یک مفهوم روانشناسانه بر نقش ظهور رنگ تاکید خواهد کرد و در آخر برای یک مفهوم پدیده ی باز خواهد کرد. این چنین یک چارچوب میتواند دیدگاه معتدلی از نقش های مهم معرفت شناسانه و اجتماعی رنگ را ارایه بدهد.