تاریخ انجام مصاحبه  : 12.10.2008؛  تاریخ نشر در آسمایی : 17.10.2008

 

 

 

از « دفترچهء سرخ » تا سرخ رویی «پهلوان مراد ، و  . . .»

 

گفت و شنود ویژۀ  آسمایی با دکتور ببرک ارغند

 

عبیدی : آیا به یاد دارید که چرا و چی زمانی آرزوی نویسنده شدن در ذهن و دل تان نقش بست و چی زمانی نیاز نوشتن را احساس کردید؟

ارغند : به نظر من پروسه نویسنده شدن و
یا به صورت کل بگویم آفرینشگر شدن، کار آنی و مقطعی نیست، و نمیشود که یکی و یکبار مانند پیامبران به شخصی الهام شود و نویسنده گی اتفاق بیفتد. به نظر من این فرایند به پیشینه و کارکردِ گسترده و فراخ نیاز دارد. ایجاد و خلاقیت هنری یک زایش است، زایش استتیک. و برای بی عیب بودن آن زایش، بستر ِ سالم و زمان ِ لازم بکار است. به نظر اینجانب جهت دست یافتن به هنر والای داستاننویسی، میباید بیشتر ریاضت کشید، شمع دود کرد و اوراق زمانه و تاریخ را ورق زد و چشم تیز بینی جهت نظاره وثبت رویدادها، اخلاقیات و فکلورو گپهایی از این دست داشت. این که به قول شما چرا و چی زمانی این آرزو در ذهن و دل من نقش بست و چی زمانی نیاز نوشتن را احساس نمودم، بر میگردد به سالهای خیلی پیش، به چند دهه قبل، به دورانی که هنوز شاگرد مکتب بودم. و از غرفه ها و کتابفروشیهایی که کتاب به کرایه میداد، کتاب میگرفتم و میخواندم....

 

عبیدی : میخواهید بگویید که این ذوق در خود شما وجود داشته است و یا که در  خانواده و محیط هم کسانی بوده اند که مشوق شما بوده و یا بر شما اثر گذار بوده اند؟


ارغند :
اعضای خانواده یی که من در آن بزرگ شده ام، بیشترینه مردمانی بوده اند که با سیاست و علم و دانش آشنا بوده و در امور دولت داری زمان خود، مناصبی چون وکیل، وزیر و مصاحب را داشته اند، مانند نظام الدین خان ارغندیوال در مشرو طیت اول، مصاحب محمد سرور خان، پروفیسور محمد انور ارغندیوال، و دیگران. به نظر من در قوام یافتن ِ معنویات و اندیشه های یک انسان، عناصر مختلفه نقش میداشته باشند نباید عوامل تاریخی، جغرافیایی، محیطی، فامیلی و ده ها عامل گفته و ناگفته دیگر را فراموش نمود. من در چنین آب و هوا و فضایی شکل گرفته ام. و این عوامل چی بخواهم چی نخواهم بر من اثر گذار بوده اند.


عبیدی : تا جایی که من اطلاع دارم شما از قریه ء ارغنده علیا استید، چرا شما مانند سایر اعضای
خانوادهء تان که از آن ها نام بردید، ارغندیوال تخلص نکرده اید؟


ارغند : دوستانم همیشه همین پرسش را از من میکنند که چرا ببرک ارغندیوال نیستم که ببرک ارغند، هستم. باید بگویم که «ارغنده » قریه ایست کوچک که در بیست کیلومتری شهر کابل موقعیت دارد و باشنده گانش بنام ارغندیوالها شهرت دارند، من که تنی از این ارغندیوالها هستم، خواستم مانند هر آفرینشگر دیگر استقلال نامی داشته باشم، باید بگویم که من واژهء « ارغند» را به مراد ِ معنایی آن انتخاب نکرده ام. من آدم زیاد شجاع و یا خشمگین نیستم. من از مجموعهء اسمی « ارغندیوال »، « وال » آن را که به نظرم از آن بوی محل بازی می آمد از خود دور نمودم. من از محل بازی و زبان بازی و همردیفانش نفرت دارم. از تاریخ هم چندان خوشم نمی آید؛ اما جغرافیا را دوست دارم.


عبیدی : بر میگردم به پرسش اول خود. در باره ِ اولین کارهای ادبی تان.
..


ارغند: درست است. در همان سالهای آغاز ِ کتاب خوانیم بود که یک شور درونی را در خود احساس میکردم. این شور و اشتیاق بیشترینه پس از خوانش کتابهایی به من دست میداد که از آن غرفه ها ب
ه دست آورده بودم. همان زمان، گاه گاهی چیز هایی مینوشتم و تلاش میکردم تا احساساتم را روی کاغذی بیاورم، چیزی که حاصلم میشد شبیه ء پارچه های ادبی میبود- پارچه های عاشقانهء کج و کور و گاه گاهی کاملا بیمعنا. اما من قصد و نیت نویسنده شدن را نداشتم. فقط میخواستم همان بار عاطفیی را که در درونم جمع شده بود، روی کاغذی بریزم و آن محصولات ادبی گاه گاهی به اندازه یی بیمعنا میبودند که جرأت نشان دادنش را به کس نمیداشتم.


عبیدی : در آن زمان چی نوع کتابهاعلاقهء شما را به خود جلب مینمود. نکند که جواد فاضل معروف که آن روزگار در میان جوانان ما از شهرت زیادی برخوردار بود، بر شما هم اثر گذار بوده باشد.


ارغند :
نادرست فکر نکرده اید. در آن زمان من بیشترینه به کتابهایی نظیر « آیین دوست یابی » از دیل کارنگی، آثار پلیسی میکی اسپلین با گار آگاه معروفش « مایک هامر»، نوشته هایی از آگاتاکریستی و آثاری چون « جنایات بشر یا آدم فروشان قرن بیست » و نوشته های چون « شعله »، « مهین »، « تقدیم به تو »، « دختر همسایه » و غیره از جواد فاضل، حسینقلی مستعان و سایر نویسنده گان و مترجمین ایرانی از همین دست، رو داشتم. همچنان از مطالعهء آثاری چون « مکتبهای سیاسی » از دانشمند بزرگوار داکتر بهاالدین پازارگاد و فیلسوفانی چون موریس متر لنگ، شوپنهاور، نیچه، دکارت و دانشمندانی چون فروید و داروین رویگردان نبودم. خیلیها جالب است که در آن زمان به دست آوردن چنین کتابها، خیلی دشوار نبود.


عبیدی : به خاطر دارم. من هم اکثرا از همین غرفه هایی که گفتید و یکی هم در کوتی سنگی در جوار ایستگاه سرویس موقعیت داشت، کتاب میگرفتم. فکر میکنم یک کتاب را در بدل دو افغانی، درست به یادم نمانده است، به یک هفته و یا یک شب به کرایه میدادند... آیا افکار این فیلسوفانی که از آنان نام بردید برای تان جالب بود
و به عقیدهء تان بر نمیخورد؟


ارغند : افکار شان نه تنها جالب بلکه گاه گاهی تکاندهنده هم میبودند. وقتی در آثار موریس مترلنگ میخواندم : « آدمی ساختهء افکار خویش است، فردا همان خواهد شد که امروز می اندیشیده است. » و یا افکار شوپنهاور « هنر ما را از امور جزیی و زود گذر به جهان کلی و ابدی میکشاند » و یا همین نظریه اش که میگفت جهان تجلی اراده ء ماست و یا نظریهء تکامل تدریجی چارلز داروین در آن محیط و اوضاع و سن و سالی که من قرار داشتم، خیلی تکاندهنده بود
ند و آدم را وامیداشتند تا بیشتر بخواند. گاه گاهی آنان را پیش خود نفرین میکردم، اما در جستجو میبودم تا اگر آثار بیشتری از آنان به دست آورده بتوانم، اما با درد و دریغ که این امکان میسر نبود.


عبیدی :  و بعد...


ارغند : وقتی به دانشگاه کابل راه یافتم، سالهای اوج مبارزات بود. پوهنتون کابل محل رزم آیشها و مقابله ها و مناظره ها و به صورت کل یک نمایشگاه عقاید نو و کهنه بود و من که گروپ باز بودم از سخنان نو و نوآوران حمایت و پشتیبا
نی میکردم. نو خوشم می آمد؛ همین حالا هم عاشق نو هستم و سخن نو را دوست دارم...


عبیدی :  
یعنی شما هوادار یک رسته و دستهء خاص اندیشه یی و سیاسی بودید...


ارغند: بلی ، بلی. در آن روز گار هوا و فضای دیگری بود. هر کی که خود را روشنفکر میگفت، نا گزیر به یکی از آن دسته ها یا به صورت علنی و یا غیر علنی پیوندی میداشت. جریان های متنوع مانند جریان دموکراتیک خلق، جریان دموکراتیک نوین، نهضت جوانان مسلمان، حزب دموکراتیک مترقی، حزب سوسیال دموکرات و غیره به حیث تکانه ها عمل میکردند. بیطرفی در آن فضا کار دشواری بود. مردم- به ویژه زحمتکشان کشور- وضع رقتباری داشتند. عاطفه ام اجازه نمیداد در برابر آنهمه بیعدالتیها خاموش بنشینم. من عده یی از بزرگواران آن زمان را میشناسم که اکنون گوشه نشین اند و بعضیها با بزرگواریی که دارند بر اندیشه های آنزمانی خویش خط بطلان کشیده و یا از یک سنگر به سنگر دیگر کوچیده اند.، مگر در آن روزگار چنین نبودند و چشم و چراغ کشور به حساب میرفتند. این بزرگواران حرارت خاصی به جنبش مترقی در کشور میبخشیدند. من هم مانند سایرین به خاطر اعتلای وطن، به اندازهء فهم و درک خویش، در پهلوی جوانان همفکر و هم رای خویش میرزمیدم.


عبیدی: پیش از این که در باره چاپ داستاهای تان سخن بزنید، اگر اجازه بدهید، میخواهم پرسشی سیاس
یی را مطرح نمایم... نظر شما در مورد این احزابی که از آنها نام بردید، چیست؛ آیا فکر نمیکنید، که استقطاب اندیشه یی-سیاسی آن زمانی و قصد برخی از آنان-  احزاب و گروه های پیرو ایدیولوژی های توتالیتار چپ و راست- برای دسترسی به قدرت و ماندن در قدرت به هر قیمت از عوامل عمدهء فاجعهء خونین سه دهه اخیر به شمار می روند؟


ارغند : به نظر من پلورلیزم سیاسی از عناصر اولیه ء دموکراسی واقعی است
؛ اما شیوه های پیاده نمودن این دموکراسی ارتباط میگیرد به خود ما افغانها. اندیشه های این احزاب قابل احترام اند؛ اما در مورد پرسش شما، باید عرض کنم که ایجاد وضعیت کنونی و این بی سر و سامانیها را نباید زادهء فقط همین احزاب دانست. در ایجاد این مصیبتها عوامل و فکتور های گونه گونی نقش داشته اند، به عنوان نمونه عامل خارجی را نباید از نظر انداخت.


عبیدی : بلی؛ درست؛  امّا این که  گروه های داخلی ابزار جنگ نیابتی شدند، نمی تواند مسوولیت شان را کاهش دهد...

 

ارغند:  شما در باره عوامل جنگ پرسیدید  و من  گمان میکنم اشاراتی به آن نمودم . جنگ پدیدۀ نفرتبار است  و زیر هر نامی که باشد من از آن  نفرت دارم .

 

عبیدی: به هر رو؛ بر می گردیم به بخش زنده گی ادبی شما. نخستین داستانهای شما چی زمانی و در کدام نشریه ها به چاپ رسیده اند؟


ارغند : سالهای پنجاه و دو بود که از فاکولتهء ادبیات و علوم بشری وقت فارغ شدم. پس از واسطه یی که کردم، در ولایت زابل، در شعبهء اداری مدیریت زراعت آن ولایت به سمت کاتب اداری مقرر شدم و بعدها به مدیریت عمومی نشرات آن وزارت تقرر یافتم و راهم به مجلهء « کرنه » که پسانها به نام مجلهء « زراعت » و « دهقان » مسمی شد، باز گردید. اولین تجربه های داستانی ام را در آن مجله به چاپ رساندم. در همان زمان باری جرأت نمودم و داستان کوتاهی را که « دریا » نام داشت به واسطهء دوستی به رادیو فرستادم که اقبال نشر یافت. یادم نرود که خوانش و دکلمه جناب
داکتر اکرم عثمان را خیلی میپسندم. از همان زمان است که من جرئت یافتم تا دست به قلم ببرم و داستانها و داستانواره ها و طرحهای داستانیم را-گاه پر از نادرستی ها و گاهی بدون اغلاط- اینجا و آنجا به چاپ برسانم. داستانهای مانند « صبحگاه در خانهء قناد »، « مردی که حامله بود » و غیره از این دست بودند.


عبیدی : نخستین مجموعهء داستان
یی که از شما به نشر رسید « دفترچهء سرخ » نام دارد. این مجموعه، چی وقت و از سوی کی به نشر رسیده است؟ چرا این دو داستانی را که از آن نام گرفتید، در اولین مجموعهء خویش نگنجانیده اید؟


ارغند : مجموعهء داستانی « دفتر چهء سرخ » از سوی اتحادیهء نویسنده گان جمهوری دموکراتیک افغانستان در سرطان سال 1363 خورشیدی به نشر رسیده است. این مجموعه در بر گیرنده ء 16 داستان کوتاه است. اما در مورد عدم گنجانیدن
آن دو داستان، دلیلش یاد من هم نمانده است. شاید خود سانسوری دلیلش بوده باشد.


عبیدی :
یکی از منتقدین مینویسد « ببرک ارغند روزگار درازی در خدمت ادبیات حزبی بوده است.. آثاری از قماش : دفترچه سرخ، راه سرخ، دشت الوان، خود میرساند که ارغند داستانهایش را در توجیه و پاسداری از مواضع خاص سیاسی مینوشته است. از هجرت به بعد است که این مسیر دگرگون میشود و ارغند از نوشتن داستانهای شعاری و فرمایشی فاصله میگیرد. از آن به بعد به نوشتن داستاهای کوتاه ء از دست « شهر شکسته »، « آیینه و خنجر » و « یلدا » به تجربه ء تازه یی از داستاننویسی روی می آورد. در فرجام با نوشتن « پهلوان مراد و اسپی که اصیل نبود » به دور تازه یی از داستاننویسی گام بر میدارد. ببرک ارغند با نوشتن داستانهای چون « پهلوان مراد و اسپی که اصیل نبود » نه تنها با ادبیات حزبی وداع میگوید بل که از شیوه های داستان نویسی سده های نوزدهم که برخی از داستان نویسان ما هنوز هم در بند آن هستند، دوری میکند».
آیا شما این ارزیابی و داوری را میپذیرید؟ آیا اساسا به چیزی به نام حزبیت در کار نویسنده باور داشتید؟ اگر باور نداشتید آیا با آن مخالفت هم کرده اید؟ اگر بلی پس کی، کجا. چ
ه گونه؟ »


ارغند : آقای عبیدی ، نظریات این دانشمند گرانمایه قابل قدر است
؛ اما من خودم را به سختی میتوانم قناعت بدهم که « عمر درازی !» در خدمت «ادبیات حزبی!» بوده باشم. زیرا به نظر من، حزب دموکراتیک خلق افغانستان اصلا «ادبیاتی» نداشت تا من در خدمتش قرار داشته باشم. این جا به نظر من سوء تفاهمی رخ داده است. آنچه در زبان ما بنام « ادبیات حزبی !» شهرت داده شده است، همان برگردان ِ نادرست از مفهوم ِ« انتشارات و یا مطبوعات حزبی» از متون کلاسیک بوده است که به غلط به « ادبیات حزبی » شهرت یافته است. همچنان میخواهم این نکته را به عرض برسانم که « حزبیت در آفرینش!» نیز جز یک هیاهوی بلندگویان بورژوازی چیزی دیگر نمیتواند باشد؛ «حزبیت!» نیز یک سوءتعبیر است، یک برگردانِ ِ نادرست از مفهوم ( ادبیات جانبدار ) است که آن را لنین در نوشته هایش به کار برده است.


عبیدی :
با گفتن این که گویا این هیاهوی بلندگویان بورژوازی است نمی توان چیزی را در مورد صحت و سقم مسأله ثابت کرد...


ارغند : مساله را کمی میکاویم
. ببینید اگر ادبیات را جزیی از زنده گی اجتماعی بپنداریم ناگزیریم رابطه و یا پیوندِ آنرا با تمام ابعاد زنده گی اجتماعی، از جمله سیاست، در نظر بگیریم. پراتیک هنری (ازجمله پراتیک ادبی) در مقام آفرینش جهانی در عرصهء اندیشه، با پراتیک سیاسی، در مقام فعالیتهایی که خواهانِ حفظ یا دگرگونسازی مناسبات و روابط بین آدمها و جامعه است، پیوند دارد؛ چون جهانی را که هنر میخواهد در عرصهء انتزاع بیافریند بر جهانِ واقعی آدمها تأثیر میگذارد - یعنی بر پیوند ها و روابط شان، یعنی بر سیاست. ولی روی دیگر سکه این است که دیالکتیک تأثیرِ سیاست در هنر را فراموش نکنیم. تلاش برخی از آدمها برای برتری جویی اجتماعی در جهت تغییر دادن وضعیت عمومی و تلاش برخی دیگر برای حفظ امتیازات شان در وضعیت موجود، در عرصهء اندیشه نیز راه مییابد. مبارزهء طبقاتی و سیاست، چون مهمانان ناخوانده در غیابِ خواست هنر در آن راه می یابند و چی بسا که در صدر خوان آفرینش جهان انتزاعی هنری نیز جا میگیرند. پس جانبداری طبقاتی کدام صفت پیوندیِ بیرونی نیست که بر ذاتِ هنر چسپانده شود بل جزیی از ویژه گیهای سرشتی و ذاتی آن است. غیرِ سیاسی ترین اثر هنری، بنابر همین دلیل ِ غیر سیاسی بودن خود، در حفظ مناسبات اجتماعی موجود شریک است! هنرِ به اصطلاح غیر سیاسی، از سیاسی ترین هنرهای جهان است، چون هم نقش اجتماعی خود را حفظ میکند و هم آن را کتمان میکند. در واقع تیغ دو لبه است! با ظاهر غیر سیاسی، در حفظ سیاست موجود شریک است. هنرِ رسماً غیر جانبدار، جانبدارترینِ هنرهاست!
و اما در بارهء مفهوم «حزبیت» باید گفت که راه یافتن آن در ادبیات شوروی و بعدها در جُنبش های چپِ جهانی ناشی از یک سوء تفاهم جدی در خوانش مقالهء مشهور لنین به نام «دربارهء سازمان حزبی و مطبوعات حزبی» است. این مقاله هنگامی نگارش یافت که بلشویکها امکان چاپ علنی انتشارات خود را یافتند. در این مقاله لنین نویسنده گانِ حزبی را متوجه مسؤولیت های شان برای آگاه ساختن پرولتاریا میکند. وی به هیچوجه منظور نداشت که تمام آفرینش ادبی توسط حزب دیکته شود و نکته به نکته مطابق سیاست حزب عیار گردد. برعکس او روی آزادی آفرینش ادبی تأکید میورزید چون از نگاه فلسفی کاملاً واقف بود که تیوری شناخت (گنو
سولوژی) با آفرینش هنری رابطه ندارد. تیوری شناختِ ماتریالیستی که در اثر مشهور او به نام ماتریالیزم و آمپریوکریتیسیزم به طور مفصل توضیح داده شده است و در آن مقولهء «بازتاب» تبلور یافته است با آفرینش هنری هیچگونه پیوندی ندارد. اگر علوم بازتابِ واقعیت اند، هنر به هیچوجه بازتاب مستقل شناختی واقعیت نیست. وی در همین مقاله مینویسد: «در عرصه ادبیات مطلقاً ضروریست که جای بزرگی به ابتکارات شخصی، تمایلات فردی، اندیشه و تخیل و شکل و محتوا قایل شویم». وی همچنان این اندیشهء بانی جهانبینی علمی را تکرار میکند که آزادی آفرینش در جهانی که زیر سلطهء پول است میسر نخواهد بود. با درک این موضوع است که لنین جانبداری را در ادبیات به طور آگاهانه مطرح میکند. ادبیات باید با طرز تفکری که در خدمت رها ساختن جهان از زیر سلطهء پول ومناسباتِ کهن فرتوت استبدادی ـ استثماریست، گِره بخورد تا بتواند به آزادی کامل دست یابد.
لنین در نامهء مشهوری به گورکی چنین مینگارد: «من بر آنم که یک نویسنده میتواند در تمام فلسفه ها، نکته های سودمندی را پیدا کند. من بدون کوچکترین تردیدی معتقد هستم که شما در عرصهء آفرینشِ هنری تمامِ «پَرهای بَرنده» را در دست دارید و آثاری که شما بر اساس تجربهء فردی و بینش فلسفی تان (با آنکه بینش آیدیالیستی است) آفریده اید، شما را به نتایجی میرسانند که برای حزب کارگری سود عظیم دارند.»
چنین است برداشت لنین از کار و آفرینش ادبی. این که بعداً ژدانف تحت تأثر استالینیزم این بینش را تحریف کرد و ادبیات را تحت تأثیر منافع دولت شوروی قرار داد، انحرافی بود که تأثیرات منفی به ریالیزم پویا و نقاد وارد آورد. امید مساله کمی وضاحت یافته باشد. بر میگردیم به حزب دموکراتیک خلق افغانستان. در آن زمان، حزب دموکراتیک خلق افغانستان یک انجمن ِ نویسنده گان داشت که در آن تمام نویسنده گان ِ داخل کشور، چی« چپی» و چی« راستی»، همه در آن عضویت داشتند به قول رهنورد زریاب ( انجمن در انجمن ). به خاطر دارم ( تا آن زمانی که من هنوز از کشور بیرون نشده بودم )  جناب داکتر اسدالله حبیب،جناب داکتر اکرم عثمان ، جناب اعظم رهنورد و جناب اکادمیسین دستگیر پنجشیری  روسای آن انجمن بودند و من عضو شورای مرکزی آن. بودجه آن انجمن مانند بودجهء سایر نهاد ها از سوی حزب حاکم تمویل میگردید. میرهن است که نهاد ها ناگزیر بودند  تا فرمایشات داده شده را در صورت امکان به انجام برسانند و هر نویسنده بنابر موقفی که داشت چی در مجامع داخلی و چی در مجامع بین المللی، ناگزیر به دفاع از مواضع حزب-دولت توتالیتار بود. به همین مناسبت منتقدین، همه ما را ( چی راستی و چی چپی ! ) در یک ترازو، سنگین و سبک میکردند
.

 

عبیدی: من نمی خواهم این گفت و شنود به مباحثه  در مورد مارکسیزم روسی و کمونیزم روسی مبدل شود و از سوی دیگر من در مقام مصاحبه کننده ، قصد بحث با شما را ندارم. ولی؛ می خواهم نظر و ارزیابی شما را در مورد رمان «خدایان تشنه اند» و نویسندهء آن بپرسم. این پرسش را به این دلیل مطرح می کنم که اناتول فرانس چپ و سوسیالیست ، ضد انقلاب کبیر فرانسه نبود، امّا با آن هم  با رومان «خدایان تشنه اند»  فجایعی را که طی این انقلاب رخ داد برملا می سازد... چرا ما اناتول فرانس افغانی نداریم...

 

ارغند: ببینید جناب عبیدی صاحب ؛ من در مورد « مارکسیسم  روسی ! » و « کمونیزم روسی ! » یی که شما یاد آورد شدید ، چیزی نمیدانم  . خوب است شما هم آرزوی  وارد شدن به چنین بحث موهوم را ندارید ، ورنه من حتما قاصر می آمدم . اما در مورد رُمان « خدایان تشنه اند » ،  به نظر من ، این رُمان از یک نگاه و تا جایی  تفسیر و توجیهء همان  عبارت معروفی است که   مردم در باره  آن انقلاب میگفتند : «  انقلاب فرزندان خود را میخورد » از یک سو و از جانب دیگر عظمت این رمان  در آن نیست که  اناتول فرانس  سوسیالیست بوده و یا نبوده است  ، بل در آنست  که این نویسنده  توانسته است  واقعیات تاریخی  آن رویداد را به شکل هنری و استتیک آن باز آفرینی نماید . میبینید مساله بر سر  باز آفرینی هنری است  ، نی این که نویسنده چی میخواسته بگوید .  به نظر من ادبیات یک روند است. و از دیدگاه فلسفی  هرگاه همان  وضعیت سیاسی _ اقتصادی _ اجتماعی و فرهنگیی  که   اناتول فرانس  را به  وجود آورد و آن عوامل گونه گونی که  انقلاب را باعث شد  در کشور ما  رخ بدهد ،  بدون شک  ما  اناتول فرانس افغانی  خواهیم داشت . باید در نظر داشته باشیم که در افغانستان ، انقلابی (  به مفهوم واقعی آن  )  رخ نداده است  . اینجا یک قیام مسلحانه انجام یافته بود که عده یی   هنوز به قیام بودن آن هم باور ندارند و آنرا صرف یک کودتا میدانند . عبیدی صاحب یاد ما نرود که ما در شرق  وبه ویژه در افغانستان زنده گی میکنیم  . ماجرای  دردناک  پرویز کامبخش  ودهها واقعۀ المناک دیگر از این دست را  فراموش نکنید .  دیکتاتورها تنها شیوۀ خون آشامیدن شان فرق میکند .


عبیدی :
  در مورد مواضع سیاسی خود تان؟


ارغند : در مورد مواضع سیاسیم البته گپ روشن است. من پاسدار منافع مردم بوده ام و هستم، گمان نمیکنم در این مواضع من کدام تغییری روی داده باشد. از « دفترچهء سرخ » تا رومان « سفر پرنده گان بی بال » من در مواضع مردم قرار داشته ام و دارم. به من هیچ کسی تا کنون فرمایشی نداده است ( حت
ا انجمن نویسنده گان ). شما میدانید که از لحاظ کاری شعبات کمیتهء مرکزی حزب- دولت توتالیتار پلان تولیدی خویش را تهیه میداشت و اجرا کننده آن پلانها انجمنها و نهاد ها میبودند، نی نویسنده گان و اشخاص منفرد. و از جانب دیگر، رهبران حزب- دولت توتالیتار آنقدر مصروف مشغله های خود بودند که فرصتی برای فرمایش ادبی نداشتند.
در موردعناوین این کتابها باید به عرض برسانم، همانطور که آگاهید و میدانید، رنگها و از آن جمله رنگ « سرخ » اثر نوری است که بر جسمی ظاهر میشود. مثلا اگر نور سفید بریک برگ گل سرخ بتابد این برگ تمام رنگها را جذب میکند به جز رنگ سرخ که آنرا منعکس میسازد. و به همین خاطر، آن برک، سرخ به نظر می آید. همین مساله در تمام رنگها و از جمله رنگ سبز نیز قانونمند است. تنها فرق رنگ سرخ با سبز در این است که اولی صفر
عشاریه هشتاد میکرون و دومی صفر عشاریه پنجاه میکرون (واحد اندازه گیری) میباشد. این عملیه را به خاطری ذکر نمودم تا برداشت خودم را از رنگها بیان داشته باشم . از سوی دیگر من (جز در نظر داشت شگردهای داستاننویسی) کدام منظور خاص در انتخاب این رنگ نداشته ام. برای  توضیح بیشتر باید بگویم که داستان نویس باز آفرین است، واقعیت را به شکل هنری آن باز آفرینی میکند. اگر به دست من میبود، من برای قهرمان داستان ِ« دفترچهء سرخ » یک دفترچهء آبی رنگ میخریدم تا این سوء تفاهم رخ نمیداد؛ مگر چی کنم که او نمیپذیرفت میگفت : من انقلابی هستم، من رنگ سرخ را دوست دارم. این رنگ علامت مشخصهء من است. میخواهم تمام چیز هایم مطابق میل و آرزوهایم سرخ باشند، از جمله دفترچهء یادداشتهایم . اگر من به جبر و اکراه این کار را میکردم و عوض دفترچهء سرخ که بیانگر امیال و احساسات آن جوان بود، دفترچه یی به رنگ زرد و یا سبزرا امیل گردنش میساختم، خلاف شگردهای داستاننویسی من میشد. به این میمانست که من به عوض اساسنامهء حزب دموکراتیک خلق افغانستان، اساسنامهء خودم را در جیبش میگذاشتم. در آن صورت گمان میکنم نویسنده خوبی نمیبودم. آنچه در امکان من بود، انتخاب پشتی و کاغذ این مجموعه بود که من آن را آزادانه انتخاب کردم. رنگ پشتی آن را  سبز و کاغذش را از کاغذ های موجود در مطبعه ء دولتی انتخاب نمودم .میبینید ، دفترچۀ سرخ  در زمینۀ سبز .

همچنان باید عرض کنم که ما مناطقی چون : « سرخ کوتل»، «پل سرخ »، «بوینه قره»،« شیندند»، « قزل قلعه»، « دشت الوان » و غیره داریم که از سالها به این سو به همین نام مسمی اند. مثلا اگر در شیندند هرات ( که از شین و دند ترکیب یافته است ) حادثه یی اتفاق بیفتد و نویسنده یی قلم بر دارد و آن حادثه را باز آفرینی نماید، آیا به خاطر کاربرد رنگ سبز( شین + دند) میشود که در باره نویسنده اش حکم کنیم که او پاسدار جوانان مسلمان است، چون از رنگ سبز نام برده است؟ همچنان در مورد ترکیبات ( بوینه +قره ) و یا ( دشت + الوان )؟ اگر منظور شما در مورد متن داستانهاست. گویا داستانها یک جانبه و پاسدارانه نوشته شده اند؟ اجازه بدهید بخشی از این داستانها را بخوانیم. در دفترچهء سرخ، صفحه ء چهل و چار، آمده است:
« امروز باز مرا به اتاق شکنجه بردند. در و دیوار پُر از لخته های خون بود. وقتی مرا برای باز پرسی به داخلش تیله کردند. استخوانهایم صدا کرد. مستنطق پشت میز کار خود که انباشته از افزار شکنجه بود بر چوکیی لم داده بود و بینی خود را میکاوید.... تماشای ناخنهای انباشته شده روی میز ِ باز پرس، هر تازه واردی را به گپ می آورد. وقتی مرا دوباره از آنجا بیرون کردند، انگشتان پاهایم سبک و داغ بودند؛ اما من چیزی برای گفتن نداشتم. حین بازگشت به سلول، در دهلیز تنگ و پر از بوی گاهگل، با عباس برخوردم، ترشرو و خشمگین به نظر میرسید. گفت :
- امشب فرید نیز به ستاره ها پیوست !
زندان پلچرخی - کابل »
من در این قطعه هیچگونه پاسداریی از آن حزب فرو پاشیده را نمیبینم. بر خلاف، شکنجهء شکنجه گران آن با صراحت و جرأت بی نظیر در این توته باز تاب یافته است.
این زندان که در زمان داوود خان ( اولین رییس جمهور افغانستان) بنا نهاده شده بود، متعلق به حزب - دولت توتالیتار بود. و این شکنجه گر از نوکرانش. شما میدانید که چی سرنوشتی انتظار نویسنده را داشت؟
داستان دشت الوان را ورق میزنیم. این مجموعه 9 داستان کوتاه دارد و درسال سیزده شصت و پنچ چاپ شده است. داستان دشت الوان که مجموعه با آن عنوان شده است، چنین پایان مییابد:
« سرویس را حرکت دادند و سکوت قبرستانی دوباره بر دشت سایه افگند. لکه های خونِ ِ رجب کف دست گلثوم را الوانی ساخته بود؛ اما دشت الوان همانطور بی آب و علف؛ هو میزد و صبورانه بر مرگ رجب و عشق گلثوم آه میکشید. » از مجموعهء « دشت الوان » صفحهء شصت. پوتسدام.
میبینید آقای عبیدی عزیز. این داستان اصلا سیاسی نیست. باز آفرینی یک ماجرای تلخ جنایی است که در یک دشت که نامش « دشت الوان » است اتفاق میافتد. از قماش همان ماجراهایی است که همین اکنون ما و شما هر شب و روز یکی دو خبر آن را از طریق رسانه ها میشنویم. لُچ کردن سواریهای یک موتر زیر ِ نامهای مختلف.
در این داستان تنها زمان اتفاق افتادن آن مربوط به دوران حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان است و بس.
چون این داستان، به نظر بنده، نسبت به سایر داستانهای آن مجموعه، برازنده تر آمده بود؛ لذا آن مجموعه را به نام این داستان مسمی کرده ام. به گمان غالب هر نویسنده یی چنین میکند.


عبیدی :
چرا سوژۀ عده یی از داستانهای شما را « مجاهد » و عملکرد آنان  تشکیل میدهد ؟


ارغند :  دلیلش  این است که من در همان دوران میزیستم : دورا ن حاکمیت حزب- دولت توتالیتار و جهاد. به حیث یک نویسنده باز آفرینی آن واقعیتهای تاریخی را وظیفهء خود میدانستم. من به این باور هستم که نویسندهء خوب از کنار حوادث رد نمیشود، بلکه مسوولانه به عمق حوادث میرود. به قول دانشمندی یک اثر ارزشمند، تراویدهء نبوغ یک آدم تنها و گسسته از معاصرانش، نمیتواند بود. هر اثر در بستری میروید، و از مناسبات گونه گونی که در جامعه حاکم است اثر میپذیرد.
امروز حقیقتهای پنهانی در مورد راه اندازی جنگ اعلا
م ناشده در کشور ما تا حدودی بر ملا شده است. در آن جنگ جانب حق به جانبی وجود نداشته است. اما، اگر شما باز آفرینی ماجرای یک دزد و رهزن را باز آفرینی اسطورهء یک مجاهد میگویید، من با شما موافق نیستم. جهاد کلمهء مقدسی است که من به آن باور دارم. اما جهاد را باید از دزدی تفکیک نمود. نباید یک دزد را به جای مجاهد جا زد. نباید یک آدمکش را به جای پدر مهربان قلمداد کرد. امید مرا درک کنید... من گمان میکنم که وظیفهء داستاننویس نفوذ در اعماق بدبختیهای یک جامعه است. و من آن اعماق را بیرون آورده ام. امروزه همه آن را میبینند. گاه گاهی که من به نوشته های آنزمانی خویش، مراجعه میکنم، گمان میکنم که کدام قصهء امروزی را باز آفرینی کرده ام. همان حوادث امروز هم ادامه دارند.

 

عبیدی : من نظرم را کوتاه در بارهء  جنگ نیابتی در افغانستان که کشور ما را به داغ ترین مکان دهه پایانی «جنگ سرد» مبدل نمود ، پیشتر کوتاه بیان کردم. و من از چنین افسانه پردازی ها هم هیچ جانبداری نکرده و نمی کنم. ولی قضیه دراین است که منتقدین شما مدعی اند که شمشیر انتقاد و برملاکردن های شما تنها و تنها متوجه یک جانب جنگ است و نه هر دو طرف.

ارغند :   ببینید   « افسانه » ،  « حکایت » ،  « روایت  » و . . .  اشکال ابتدایی  بیان  داستانهاست . به نظر من امروزه  تاریخ و افسانه از هم جدا اند و فرقهای کلی دارند . من نمیخواهم همانگونه که  باری  شما نخواستید داخل  بحث شوید ، من هم  داخل این بحث نمیشوم . و این را هم علاقه دارم یاد آور شوم که جنگ سرد بار دیگر ابزارش را صیقل میدهد و همان گونه که هویداست دیگر جهان  هم یک قطبی نخواهد بود . اما در مورد  این که   منتقدین من  مدعی اند( آنگونه که شما جمع بسته اید) باید  به عرض برسانم که من در کدام  جایی چنین انتقاد های را نخوانده ام  . صرف باری  یک  دوست نازنینم  چنین خطابی کرده است   . که نظرات شان قابل احترام است . یک فرد را بجای افراد گرفتن و یک نقد را بجای  نقد ها   قلمداد کردن به نظرم دور از انصاف است .

 این که میگویید  شمشیر انتقاد و بر ملا کردنهایم   تنها و تنها متوجه یک جانب جنگ است  و نه هر دو طرف  . به گمانم  تنها و تنها چنین نبوده  .  این  پارچه را تکرار ببینید  وضعیت دژخیمان ِ زندان پلچرخی ، در دوران حاکمیت حزب دیموکراتیک خلق افغانستان چنین باز آفرینی شده است :

 

«   امروز باز مرا به اتاق شکنجه بردند . در و دیوار پُر از لخته های خون بود . وقتی مرا برای باز پرسی  به داخلش تیله کردند . استخوانهایم صدا کرد .مستنطق پشت میز کار خود که انباشته از افزار شکنجه بود بر چوکیی لم داده بود و بینی خود را میکاوید . . . . تماشای ناخنهای انباشته شده روی میز ِ باز پرس ، هر تازه واردی را به گپ می آورد . وقتی مرا دوباره از آنجا بیرون کردند ، انگشتان پاهایم سبک و داغ بودند ؛ اما من چیزی برای گفتن نداشتم . حین بازگشت به سلول ، در دهلیز تنگ و پر از بوی گاهگل ، با عباس برخوردم ، ترشرو و خشمگین به نظر میرسید

، گفت :

 - امشب فرید نیز  به ستاره ها پیوست !

 زندان پلچرخی - کابل »


عبیدی : در مورد حزبیت در کار نویسنده و مسالهء فرمایش؟...


ارغند : در بارهء مفهوم « حزبیت » قبلا نظرم را عرض نمودم که برگردان ِ نادرست از « ادبیات جانبدار » است. « ادبیات جانبدار » چیزی و « حزبیت » چیز دیگر است.
در کشور های سوسیالستی آن زمان رسم بر این بود که نویسنده ها باید قصه های فرمایشی بنویسند و این فرمایشها پلان میشدند و در اختیار نویسنده ها و هنرمندان از طریق انجمنهای شان، قرار میگرفتند؛ تا افکار اشخاص و یا بهتر بگوییم رهبران و سیاستمداران به نام اهداف و افکار حزب در قالب داستانها و یا سایر انواع ادبی و هنری، تبلیغ شوند. که من هم مانند شما با آن مخالف هستم. من آن ادبیات را پاییزِ افسردهء هنر خوانده ام.
من به این گفته باور دارم که امروزه در کشورهایی نظیر افغانستان وظیفهء سترگ نویسنده گان پیکار با جریانهای باب روز است.


عبیدی : اگر به عقب برگردیم آیا به نظر شما « جریانهای باب روز » همان حزب حاکم و یا به گفتهء شما، حزب -دولت توتالیتار، نبود؟


ارغند : ببینید. تفاوت در کجاست. میشود که بر عکس گپ شما را گفت. ( من مقطع ِ کار های ادبی خودم را در نظر دارم، نی قبل و نی بعد از آن را. ) اقدامات حزب- دولت توتالیتار تا جایی که دیده شد و تجربه نشان داد، خطر جدیی برای آفرینشگران نبوده است. ( البته استثنا گپ جدا گانه است ) اما اقدامات طرف مقابل خطر جدی برای آفرینشگران به شمار میرفت. نویسنده گان و روشنفکران زیادی قربانی اشتباهات و اقدامات مستقیم و غیر مستقیم آن جانب شده اند
.


عبیدی : اگر منظور از اقدامات مستقیم، ترور باشد، منظور از اقدامات غیر مستقیم چی است؟


ارغند : منظورم مین گذاریها و انداختهای هاوان و راکتهای کور اند که از خود و بیگانه نمیشناختند. با درد و دریغ در پهلوی سایر قربانیان، مرگ قهار عاصی، شاعر مردمی خود را به خاطر بیاوریم که با همین اقدامات تلف گردید و همه ما را به سوگ نشاند.
اگر در آن زمان به نظر یک نویسندهء بیرون مرزی و مهاجر، حزب- دولت توتالیتار و حامیان بین المللی شان « جریانهای باب روز » به شمار میرفت به نظر من و امثال من، طرف دیگر جنگ اعلا
م ناشده و حامیان قدرتمند بین المللی شان « جریانهای باب روز » به حساب می آمد. میبینید هر دو جانب حق به جانب بوده اند. هر دو جانب علیه « جریانهای باب روز » با قلم رزمیده اند.
من آن روز ها این اندیشه را داشتم که سو داری از حاکمیت، بهتر از سو داری از جانب مقابل آن است؛ امروز جهان هم به همین عقیده رسیده است. آن روز ها طرف دیگر، این اندیشه را داشت که سوداری از اپوزیسیون عاقلانه تر نسبت به سوداری از حاکمیت میباشد. بر این مبناست که آفرینشگران هم به دو جناح لغزیده بودند.
شاید در آینده ها این منظور من صیقل بیشتر بیابد. زیرا نسلهای بعدیی که می آیند به گونهء ما در نفس این رویداد ها شریک نیستند و به این و آن وابسته گی ندارند، آنان از بیرون به این رویداد ها نگاه خواهند کرد و قضاوت شان عادلانه تر خواهد بود.
ببینید، امروزه ( که هنوز  زمان زیاد از  آن ایام تلخ نگذشته است ) مردم تصاویر جناب کرزی و جناب داکتر نجیب الله را همزمان در دیوار های خانه های خویش می آویزند. این چی معنی میدهد؟ ببینید به اساس گزارش یک خبر گزاری خارجی، یکی از رادیو های کابل، نظر سنجیی را به راه انداخته بود که در آن پرسیده میشد : « کدام یکی از رژیمهای سیاسی زمان گذشته و یا حال را تا حد زیاد پاسخگوی خواستها و علایق خویش میدانید؟ » میدانید پاسخ چی بود؟ اکثریت مخاطبان، نود و سه فیصد، رژیم دکتور نجیب الله را انتخاب کرده بودند. این چی معنی میدهد؟
 


عبیدی : شما از کرده های حزب حاکم آن زمان پشتیبانی میکنید؟


ارغند : خلط مبحث نشود. من از آرمانهای آغازین آن حزب سوداری میکنم. در پشتو متلی داریم که میگوید : هماغه غر هماغه یی کربولی. آیا از کشوری نظیر افغانستان با آن مناسبات، روابط و ساختارهای اجتماعی- اقتصادی و فرهنگیی که داشت انتظار و توقع محصول بهتر از حزب دموکراتیک خلق افغانستان را داشتن، دور از انصاف نیست؟
این سخن به هیچ وجه نمیتواند جرم و جنایت آن عده
رهبران و اعضایی را که در بربادی این وطن سهم داشتند برائت زمه بدهد، چی در این طرف، چی در آن طرف. و یا دست آنانی را که به خون مردم بیگناه آغشته شده است پنهان نماید، چی در این طرف، چی در آن طرف. من نمیخواهم بحث را سیاسی کنم. به نظر من مجریان ِطرفهای  «حزب - دولت توتالیتار»، « مجاهد» و«اکثریت خاموش»و غیره، هرکدام یکی کم  یکی بیش ، یکی مستقیم یکی غیرمستقیم ، بنحوی از انحاء سهمی  در ایجاد و یا غم انگیزتر ساختن « فاجعۀ  ثور!» داشته اند ، اگر آن قیام را« فاجعه!» بنامیم .  البته این درست است که میگویند : برای کار های بد دلایل خوب فراوان وجود میداشته باشد.اما نباید با چسپیدن به یکی از این رخُها زیاد خرسند بود.
من به خود حق نمیدهم تا یک هنرمند و یا نویسنده و شاعر را هوایی مورد نقد قرار بدهم و یا از روی پیوند های سیاسیش او را محکوم نماییم و یا ارجش بگذارم. اثر باید به حیث یک اثر(جدا ازنام و شخصیت نویسنده اش) مورد ارزیابی قرار بگیرد و زمان نقد آن، منتقد باید نام نویسده اش را (همان طوری که در زمان اخذ امتحان یک شاگرد مطرح است) از اثر جدا کند، تا اثر بیطرفانه مورد ارزیابی قرار گرفته بتواند. بیایید تنگ نظر نباشیم. ما آفرینشگر و نویسنده کم داریم. بگذار بنویسند و باز آفرینی کنند (از هر سمت و سویی که هستند، هر فکر و عقیده یی که دارند) تا ما آیینه یی برای تماشای صورتهای خویش داشته باشیم. اگر صورتهای ما زشت اند، گناه آیینه در چیست؟ خود شکن
؛ آیینه شکستن خطاست...


عبیدی :
 با این  سخن تان بیخی موافقم: آیینه شکستن خطاست؛ و اما...


ارغند:
  ببخشید حرف تان را قطع کردم.  میخواهم در پاسخ همین پرسش شما چند گپی دیگر هم به عرض برسانم. من در کار های آفرینشی خویش تلاش نموده ام تا واقعیتهای تاریخی را باز آفرینی کرده باشم. شاید در این باز آفرینیهای من، نقایص و کاستیهایی وجود داشته باشد و من نتوانسته باشم، حقایق را آن طوری که لازم است هنرمندانه باز آفرینی کنم و یا شکل ارایه ءآنها دلخواه نباشند؛ اما این به آن معنی نیست که من در برابر حوادث ناگوار کشور سیل بین بوده و دست روی دست گذاشته وسکوتم علامهء رضا بوده باشد. من هم صدای خویش رادر برابر حاکمیت به اندازهء توانم، نی کمتر از دیگران، بلند کرده ام. به گونهء مثال :
از من داستان درازی بنام « اندوه » در پاورقی های انیس به چاپ رسیده بود که با تأسف اقبال چاپ جدا گانه نیافت. این داستان پاسخی به جنگ بود. بعد از چاپ این اثر، هموطنی از پاکستان طعنه گویا نوشت که گویا نشان دادن « اندوه »، دیگر، دردی را دوا نمیکند. به هر صورت. من کارم را کرده بودم. همچنان در داستان کوتاه ِ« پیشانی سفید » که آن را در سال شصت و هشت خورشیدی نوشته ام، مشت نمونهء خروار، میخوانیم :
«... گاو ها را هراسناک و با تشدد از طویله بیرون میراند :
- هی هی !... زود زود !... پراگنده شود ! پرگنده شوید !
- حتی گاو های تنبلی را که نمیخواستند از جاهایشان بجنبند با چوب باریکی که داشت تهدید میکرد :
- پراگنده شوید ورنه همهء تان را میکشند ! فهمیدید؟ میکشند ! »
- و یا جای دیگر میخوانیم :
- « گاوی بیعقل ! آیا همین وقت زاییدن است؟ آیا همین وقت نوزاد به دنیا آوردن است؟ دل سنگت به حال این موجود بیچاره نمیسوزد؟ چرا این کار را کردی؟ برای چی این موجود بدبخت را به دنیا آوردی؟ آوردی تا او را بکشند؟ آوردی تا او را قصابی کنند.... نمیگفتم ! صدا ها را میشنوی؟ این صدا ها، صداهای مرگ است، صداهای نابودیست. مرگ و نابودی ما را به سوی خویش فرا میخواند. » از مجموعه ء «مرجان» صفحهء یکصد و دو. کابل
- و یا در داستان ِ کوتاه ِ « تدبیر و تقدیر » مشت نمونهء خروار میخوانیم :
- « قاضی ریش حنا ییش را خاراند و با صدای بلند تر گفت :
- - گفتم کدام تدبیر؟ حالی کی ادب مانده، راه راست کجاست؟ وخت ادب و راه راست نیس. ادب و راه راسته گاو خورده، زمانه آخر شده، یادت میایه؟ وختی که ما جاه و جلال و مال و منال داشتیم، تا سرفه میکدیم بیست نفر میلرزید. تا یک سرفه میکدیم بیست زن خوده ستر میکرد. حال بیا و ببین ! دو تا لُچ مرغ آمده و بچی مره جبهه روان میکنن......
- - چی زمانیی، با هرچی بازی کدن حالی با ریش بابا بازی میکنند. چیزی که آدم بیکاره و بد کاره بود، رفت عسکری... حالی پشت ماره ورداشتن. » از مجموعهء « مرجان » صفحهء چهل ونه، کابل
- و به همین گونه قصه های دیگر.


عبیدی : عبدالله نایبی در نوشته
 یی زیر عنوان « ببرک ارغند نویسنده یی از محراق... در محراق » نقاد بودن را از مشخصه های پایه یی « ریالیزم پویا » تعریف میکند. میخواستم بپرسم که در دوران حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان در کدام اثر شما میتوان یک چنین ریالیزم نقاد را یافت - نه در رابطه به مخالفان اندیشه یی و سیاسی و یا هم به اصطلاح دشمنان طبقاتی آن حزب و حاکمیتش، بل در قبال کرده های خود آن حزب و حاکمیت؟


ارغند
: در قبال کرده های آن حزب و حاکمیت ، نمونه هایی ارایه کردم ، تکرارش را لازم نمیبینم .اما در مورد آقای عبدالله نایبی، چی عرض کنم. روز گاری دوستی در مورد وی گفته بود : اگر در کشور، ده نفر تیوریسن وجود داشته باشد، بدون شک یکی از آنان عبدالله نایبی است. به هر صورت دور نمیروم. به صورت مشخص عرض میکنم : ایکاش من منتقد ادبی میبودم تا به این پرسش تان منتقدانه میپرداختم. از سوی دیگر به نظر من،این پرسش تان راه به نشانی دانشمند گرانمایه عبدالله نایبی میبرد. به هر صورت به نظر اینجانب، عبدالله نایبی در حدود دو سه سال قبل، این سخنانش را در نقدی که بر رُمان « پهلوان مراد و اسپی که اصیل نبود » نگاشته بود، گفته است، نی در دوران حاکمیت حزب- دولت توتالیتار، و گمان میکنم منظور ایشان از ریالیزم نقاد، دایرهء وسیعتریست. تنها انگشت گذاشتن بر این و آن نیست. برای روشن شدن بیشتر قضیه یکبار گذشته ها را مرور میکنیم.ایشان، باری در نقدی بر مجموعهء داستانی اینجانب ( در سال 1369) نوشته است : « داستانهای مجموعه ء « مرجان » که در بستر ستیزه های روزگار ما روییده اند، جلوه هایی از زنده گی مردم ما را باز آفرینی میکنند. در این باز آفرینیها روابط پیچیده بین آدمها و سنگینی مناسبات اجتماعی از ورای همان تاریخیت زیسته شده در فردیتها، باز نمایانده میشود... »
و من نمونه توته هایی را مشت نمونهء خروار گفته از دفتر های « دشت الوان »، « دفترچهء سرخ » و « تدبیر و تقدیر » خدمت تان بیرون آوردم، تا ریالیزم نقاد در آن پارچه ها رد گیری شوند و گمان میکنم که نتیجهء آن رد گیری، پاسخی مناسب به پرسش «... بل در قبال کرده های خود آن حزب و حاکمیت؟ » نیز میتواند بود.
عبدالله نایبی درحدود بیست سال پیش از امروز در مقدمه یی بر همان مجموعه ء داستانی اینجانب نوشته بود : « در این سالها، در گستره ء داستانویسی، آفریده هایی داشته ایم که خط « سه مزدور » و « سپید اندام » را دنبال کرده اند و بخشی از « جهان را یاری رسانده اند ». این آفریده ها خوبترین جلوه هایشان، برگهای از زنده گی آدمهای این سر زمین را باز آفریده اند. همین آفریده هایند و تنها همین ها که در آینده حضور خواهند داشت، چی یک اثر ادبی زمانی میتواند در تاریخ بماند که خود همراه با قامت واقعیت زنده گی در تاریخ حضور یابد. »
به نظر من عبدالله نایبی بر داشت عالمانه یی داشته است و ما امروز ( بعد از بیست سال !) میبینید، بعد از بیست سال، بازهم در باره همان داستانها گپ میزنیم.
به نظر من، ریالیزم نقاد و یا ریالیزم حقیقی چی از لحاظ ماهیت و چی از نگاه عمقی بودن خویش با ریالیزم کاذب فرق دارد. آنانی که واقعیتهای زنده گی را، با نوشته یی، مطابق میل خویش و مطابق جهانبینی خویش میسازند. یعنی واقعیت را باژگونه جلوه میدهند، ریالیستهای حقیقی نیستند. امروزه خلاف گذشته ها، ریالیزم تنها عکس برداری از مناسبات آدمها، طبعیت و آرمانی ساختن زنده گی نیست. امروزه تنوعات نادر زنده گی، منظورم رویا، کابوس، تخیل که بازتاب زنده گی روزمره و کار کرد های بیداری آدمی است، مطرح اند. امروزه ریالیزم بالنده گی بیشتر یافته است. من سخنان شاعر فرهیخته و پژوهشگر گرانمایهء کشور، سالار عزیزپور را که در تول و ترازو نمودن رمان « پهلوان مراد و اسپی که اصیل نبود » ابراز داشته اند، نسخهء خوبی برای جدا کردن سره از ناسره میدانم.

عبیدی : به نظر منتقدین، داستانهایی را که شما در مهاجرت نوشته اید با آن چی که در افغانستان نوشته کرده اید، تفاوت کیفی جدی و چشمگیر دارند. عوامل این تحول از نظر شما کدام ها اند؟
 

ارغند : جناب عبیدی صاحب. باز هم مرا در جای منتقد و ادبیات شناس قرار دادید. تشکر از شما. اگر من هم به جای آنان میبودم همین پرسش را مطرح میکردم. اما چی جوابی میتوانم بدهم غیر از این که بگویم آنزمان من تازه کار بودم و اکنون تجربهء بیست و چند سال را در این عرصه اندوخته ام. باید هم چنین باشد. شما هم همین طور بودید. اغلب آدمها همینطور اند. من به رشد و تکامل عقیده دارم. یا این که میگویید من خلاف دیگران رشد چشم گیر کرده ام؟ اگر چنین منظوری دارید. باید به بیخ یابی مسایل بپردازیم که گمان میکنم از حوصله ء این گفتمان بیرون خواهد بود. دلیل دیگری هم میتواند وجود داشته باشد. زمانی که نویسنده در نفس رویدادی زنده گی میکند نمیتواند حوادث و رویداد را خوبتر ببیند، مگر وقتی که از نفس یک رویداد بیرون شد آن گاه میتواند آن رویداد را هنری تر باز آفرینی کند. در این زمینه تجربه های وجود دارند. داستان «جنگ و صلح » تولستوی، « برباد رفته» مارگریت میچل، « صد سال تنهایی » گارسیا مارکیز، وغیره پس از یک وقفهء طولانی ( از رویدادهای حملهء ناپلیون بر روسیه، جنگهای داخلی امریکا و استعمار غرب در امریکای جنوبی ) نگارش یافته اند، همین گونه، داستانهای « پهلوان مراد و اسپی که اصیل نبود »، « کفتر بازان » و « سفر پرنده گان بی بال » ِ ببرک ارغند، پس از فاصله های بیست و سی سال  به نگارش در آمده اند. و از جانب دیگر عناصر سانسور در داخل کشور و آزادی نشراتی و تفکر در مهاجرت را هم نباید از یاد برد.
من جایی دیگر نیز گفته ام که من از بد شروع کرده ام و به اینجا رسیده ام. من به تکامل باور دارم. به نظر من جا در جا ایستاد شدن و اُفت و به عقب رفتن نه تنها که خوب نیست بل که نماد بدبختی و بیچاره شدن نویسنده است. با آه و درد باید گفت که آفت ِ اُفت و ایست و عقب رفتن به جان عده یی از ما چنگ زده است. و عده ء دیگر ما در دامهای قومبازی و محل گرایی اسیر شده اند.
 

عبیدی : رومان « پهلوان مراد و اسپی که اصیل نبود » را چی زمانی آغاز کردید و نوشتن آن چی مدتی به طول انجامید؟


ارغند : این رومان را در دوم فبروری سال دوهزار و دو شروع نمودم. و تقریبا دو سال وقت را در بر گرفت.


عبیدی : دوسال برای نوشتن چنین رومانی کم است. این رمان چی وقت به چاپ رسید؟


ارغند : چاپ آن در سال دو هزار وچهار میلادی پایان یافت.

عبیدی
: « پهلوان مراد و اسپی که اصیل نبود»
به چاپ دوباره رسید. راستش این است که من این داستان را نسبت به هر داستان دیگر تان بیشتر دوست دارم. ببخشید آزرده نشوید!


ارغند : چرا آزرده شوم، این ذوق و حق شماست. مثل آن است که بگویید من فرزند بزرگ تان را بیشتر دوست دارم. میدانم که فرزند بزرگم کراکتر متفاوتی با برادرانش دارد. او مولود عصر دیگر و این « کفتر بازان » و « پرنده گان بی بال »، مولود عصر ها و دورانهای دیگر اند.


عبیدی : میشود بگویید که سوژه ء این رمان زیبا و جالب چی زمانی در ذهن تان نقش بسته است؟


ارغند : پاسخ این پرسش شما بر میگرد به سالهای پنجاه و دو. در آن سالها من طرح اولیه ء این رومان را زیر نام « اسپی که اصیل نبود » ریختم و در مجله ء « کرنه » به چاپ رساندم.


عبیدی : در باره داستانهای خود چی فکر میکنید؟ آیا شما از داستانهای خویش یکی را بر دیگری ترجیح میدهید و یا که به گونهء دیگری فکر میکنید؟


ارغند : به نظر من نام گرفتن یک داستان، چی کوتاه و یا دراز و یا رُمان کار زیاد دشواری نیست، آدم میشود بگوید مثلا این داستان و یا آن داستانم را بیشتر میپسندم؛ اما باید عرض کنم که شخصیت هنری یک نویسنده و یا هنر مند از مجموعهء آفریده های ادبی و هنری وی ساخته میشود، به این معنی که مثلا شخصیت هنری یک نویسنده به مثابه نو یسنده ء داستانهای کوتاه، از جمعبست داستانهایی که نوشته است ساخته شده است. به نظر من اگر یکی از داستانهای وی را ازش کم نماییم، وی دیگر همان نویسنده یی باقی نخواهد ماند که قبلا بوده؛ مثل که اگر عنصری را از یک ماده ء ک
یمیاوی کم کنیم، آن ماده دیگر آن ماده ء قبلی نیست. تغییر ماهیت میدهد. در مورد خودم نیز چنین است. داستانهایم در کلیتش شخصیت ادبی و نویسنده گی مرا ساخته اند و خوش داشتن و نداشتن آنها نزد من مطرح نیستند و نمیتوانم یکی را بر دیگری ترجیح بدهم. اگر در جای خواننده ء داستانهای داکتر ببرک ارغند نظرم را میخواهید، در آن صورت مساله طور دیگر است.


عبیدی : رُمان « پهلوان مراد و اسپی که اصیل نبود » را برخی از منتقدین، اوج کار شما و حتی در سطح یک حادثه در سطح ادبیات داستانی افغانستان تعریف کرده اند و رُمان بعدی تان « کفتر بازان » هم در نزدیکی همان اوج قرار دارد. من خودم هم به حیث یک خواننده این دو رمان را با اشتیاق تمام خواندم و از آنها لذت بردم. اما در مورد « سفر پرنده گان بی بال »
، به نظر یکی از کار شناسانی که من با او صحبت کردم، عقیده بر این داشت که «سفر پرنده گان بی بال » بر خلاف « پهلوان مراد و اسپی که اصیل نبود » فاقد پیام است و روشن نیست که با این اثر نویسنده چی میخواسته بگوید، به گفته ء وی با این که این رومان تصاویر زنده دارد و صحنه ها خوب به نمایش گذاشته شده اند، ولی، با بستن این کتاب دریچه ء تازه یی در ذهن باز نمیشود.. انتقادِ دیگر از « سفر پرنده گان بی بال » سیاه و سفید جلوه دادن واقعیت های بغرنج سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و دامن زدن به برخی تعصبات است : کمونیستهای خوب !، مجاهدین بد!، پاکستانیهای بد!، عربهای بیرحم و عیاش و... این تصورات اگر هم نزد شمار کثیری از مردم موجود باشد، وظیفهء نویسنده نه رفتن به دنبال تصورات عامیانه و سنگی ساختن کلیشه ها، بل روشنگری است و روشنگری در بسا موارد به معنی شکستن کلیشه هاست. پاسخ شما به این داوریها چیست؟


ارغند : پیشتر خدمت تان عرض نمودم که مساله ء نقد یکی از چالشهای جدییست که فرا راه ِ ما قرار دارد و به آن به گونهء شاید وباید پرداخته نشده است. خوب است که شما با این یاد آوری، الگوی این چالش را ارایه دادید. ببینید اول یک کارشناس خوب باید بداند که آیا نویسنده یک پیغامبر است؟ آیا حتمی است که یک اثر هنری پیام آور باشد؟ اگر چنین است، آیا کارشناس ما، همین که کتاب را میبندد و با خود زمزمه میکند : « کمونیستهای خوب! »، « مجاهدین بد! » « افغانهای نجیب! »، « پاکستانیهای بد! » و « عربهای بیرحم و عیاش !»، « زنهای مظلوم افغان ! »؛ اینها خودش پیام نیستند؟. به نظر من اگر مسایل را به سطح و سویه ء این کارشناس مطرح کنیم. اینها پیام استند.
و از سوی دیگر، به نظر من، چرا یک نویسنده در یک اثر ادبی ناب، چیزی بگوید؟ آیا رومان نویسی پیام آوردن است؟ آیا صفحات رُمان محل بیان گفته ها و مشقهای ذوقی و عقیدتی رُمان نویس است؟ با چنین ابراز نظر ها توسط کارشناسان ِ ناشی است که وظیفهء نویسنده باژگون جلوه داده میشود. به نظر من رُمان خوب باید و باید فاقد همین اوصافی باشند که کار شناس ما انتظارش را داشته است. ادبیات داستانی به صورت کل به روایتهای اطلاق میشود که واقعیتهای زنده گی را به شکل استتیک باز آفرینی میکند. ببینید « پیام!»، « نویسنده چی میخواهد بگوید! » و « باز آفرینی استتیک ! » چی قدر از هم دور اند. رمانهای این جانب به خاطر داشتن همین ویژه گیهایش سر زبانها افتاده اند.
آیا همین تفکر که کتاب را بسته کردیم و دانستیم که این رومان فاقد « پیام » است و نویسنده چیزی برای «گفتن » ( مسایلی که ذهن کار شناس برای دفاع از مواضع عقیده تی خودش مطرح میکند )، ندارد، جز یک باز آفرینی زیبا با « تصاویر زنده و صحنه های خوب به نمایش گذاشته شده »، خودش فی ذات یک « دریچه » نیست که در ذهن کار شناس باز شده است؟ که هست.
« تصاویر ِ زنده دارد و صحنه ها خوب به نمایش گذاشته شده اند » به نظر اینجانب همین جمله یکی از کار های اساسی نویسنده است که به نظر صاحب نظران، نویسنده ء « سفر پرنده گان بی بال » از عهده آن با سر بلندی بدر شده است. دید خواننده گان فرق میکند. هر کس نظر به داشته های ذهنی خویش به قضاوت مینشیند. شما میتوانید جهت ورود بیشتر به آرای دیگران درمورد « سفر پرنده گان ِ بی بال » به مطبوعات بیرون مرزی مراجعه نماید و نظریات دیگران را هم از نظر بگذرانید. عده زیادی از خواننده گان صاحب صلاحیت ابراز داشته اند که : زن افغان برای اولین بار در یک اثر داستانی مانند « سفر پرنده گان بی بال » واقعیت تاریخی خود را درمییابد، تار های تنیده به اطراف خویش را لمس میکند و رمزهای اسارت خویش را باز مییابد. برای اولین بار افیون بی حس سازی خود را به چشم سر میبیند. شجاعت خویش را، فداکاری خویش را وتوان ونیروی خویش را در مییابد.« سفر ِ پرنده گان ِ بی بال » زن افغان را از دردش و از ظلمی که بر وی جاری است آگاه میسازد. این کتاب بحران نظام ظالمانهء اخلاقیات حاکم. ارزشواره های کهن آزادی کُش را بر ملا میسازد. بر بنیاد گفتهء سخن سنجی فرزانه « سفر ِ پرنده گان ِ بی بال » می آموزاند که : « باید مغزهای مردان و زنان را از غبار سربی دیرین سال ایدیالوژی ها آزاد ساخت و این آزاد سازی نخست از همه مستلزم برهم زدن مناسبات مادیست که چون دام ِ پا گیر وبال گیر بر سر راه هستی اجتماعی گسترده است.» این فرزانه میگوید : « سفر ِ پرنده گان ِ بی بال » راه ِ برهم زدن این مناسبات را نشان میدهد. بدون آن که گفتار و نصیحت و سر وکلهء نویسنده را کسی ببیند و یا چیزی از وی بشنود. میگویند : هنر سترگ آنست که تمامیتِ انسان را به روی صحنه بیاورد. و « سفر پرنده گان بی بال » چنین میکند.
آنچه را که گفته شد، آیا شکستن طلسم دیر پا نیست، شکستن طلسمی که مظهر و خالق کلیشه هاست؟ به یقین چنین است و بعد از نگارش این رمان، گمان نمیرود که دیگر کسی بتواند این کلیشه ِ شکسته ِ اسارت ِ زن افغان را در مطبعه یی به چاپ برساند.
پیام رُمان « سفر پرنده گان بی بال » با حرفها و جملاتی نوشته شده اند که رنگ سفید دارند. این پیام با حروف سپید روی کاغذ آمده است، با خوانش این سطر های سپید است که پیام داستان به خواننده انتقال میکند. من چنین فکر میکنم. این نوع داستانها را باید دقیق خواند و گاه گاهی باید چندین بار خواند تا به حقیقت، اصالت و کیفیت والای آنها دست یافت. من دوستان زیادی را میشناسم که « صد سال تنهایی » گابریل را چندین بار خوانده اند. الیاارنبورگ ( نویسنده ء روسی 1967-1891 ) میگفت : « خواندن به نوبهء خود یک جریان خلق و ابداع است. خواننده هنگام خواندن یک رُمان، کاری نزدیک به کار نویسنده انجام میدهد و با تخیل خود متن داستان را کامل میکند. » ارنست همینگوی یاد آور میشد : « خواننده باید بیشتر از پندار خود کمک بگیرد و گرنه اندیشه های ظریف مرا درک نخواهد کرد. »


عبیدی :
در این مورد که غلط خواندن و سطحی خواندن، انتباه غلط میدهد و به ویژه در گستره ء هنر و ادبیات که انباشته از ظرافتها و نفاستهاست، خواننده باید تلاش نماید که حین خوانش یک اثر ادبی، به ویژه رُمان که مهمترین و معروفترین شکل تبلور یافته ء ادبی روزگار ماست، به قول شما پیامهای سپید از نظرش نیفتد، با شما موافقم. و امّا؛ من خودم نیز وقتی رمان « پرنده گان بیبال» را بستم، آن احساسی را نداشتم که در مورد دو رمان قبیلی تان داشتم. به هر رو ، بر گردیم به « پهلوان مراد...» و « کفتربازان».  در این  رمانهای تان رسوم، شیوه ها و قواعد و شمار زیادی از واژه های بازی معروف بزکشی و کفتربازی و زبانزدهای مردمی را به کار برده اید؛ میخواستم بدانم آیا خود تان در این بازی ها تجربه دارید و یا این که از کسان دیگری در این زمینه ها کمک گرفته اید؟


ارغند : یادم نرود ،
درمورد سخن سنجی رُمان «سفر ِ پرنده گان ِ بی بال» به نظر اینجانب یکمقدار مسایل  سیاسی هم میتواند دخیل باشد . ضرب المثل مشهوریست که میگویند : در لحاف بیمار نباید خوابید . اگر از نفس حوادث و قضایا بیرون شویم - مثلا بیست سال بعد – به یقین چنین قضاوتی نخواهیم داشت . بر گردیم به پرسش شما .

 بزرگوار مردی چند سال قبل در مورد « پهلوان مراد و... » نوشت :«... توصیف تیپها، دیالوگها، مونولوگها و نجواها در متن محیط طبیعی و اجتماعی محل به گونه یی بافت هارمونیک مییابد که نشان دست نویسنده را نامریی میگرداند. خواننده میپندارد که مستقیما در یک جریان زنده قرار گرفته است. در واقع قلم نویسنده منشوری میشود که ما از آن تلالوی رنگهای گوناگون و دلفریب را میبینیم که بر گوشه های مختلف زنده گی میتابد و آن را برای ما روشن میسازد. از یک رومان خوب بالاتر از این را نمیتوان توقع داشت. به نظر من نقطهء اوج هنر نویسنده در این داستان تصویر بغایت زیبا و ظریفی است که از فرهنگ بازی بزکشی به دست میدهد و صحنهء نبرد سهمگین اسپها و پهلوانها و زور آزمایی و تلاش جنون آمیز چاپ انداز ها با دقت حیرت انگیزی ترکیب و تجسم میبخشد. نامگذاری کراکتر ها و بهره گیری از ضرب المثلها، تکیه کلامها، زبانزد ها و وقوف به روانشناسی مردم محل خواننده را به گمان می اندازد که نویسنده شاید خود اهل ولایت بلخ باشد در حالی که ببرک ارغند اهل شهر کابل بوده بیشترینه عمر خود را در این ولایت سپری کرده است »


آقای عبیدی، زنده گی من فراز و نشیب زیاد داشته است. پدر من
- روحش شاد- غلام محی الدین نام داشت و مامور دولت بود و در حکومتهای مختلف و در ولایت مختلف کشور انجام وظیفه کرده است. هرکجایی که تقرر مییافت ما هم همراهش میبودیم. من سفرهای زیادی به داخل و خارج کشور داشته ام، گرم و سرد روزگار را زیاد چشیده ام. با آدمهای رنگارنگ و از سطح و سویه ء گونه گون، از یک روستانشین گرفته تا روسای جمهور کشور ملاقات داشته ام. سر بام ِ کفتر خانه و پشت میز ِ ملاقات ِ شوارد نازه نشسته ام. از کتابت اداری مدیریت زراعت زابل تا اشتراک در کنگره های بین اللملی ژورنالستان و گردهمایی بین المللی نویسنده گان تجربه اندوخته ام. یادم نرود زمانی لقب کارمند شایستهء فرهنگ را دریافت داشته ام و گاهی برای مجازات شدن و اعزام به پلچرخی هم جستجو شده ام.


عبیدی : وارد بحث جالبی میشویم. اجازه بدهید در مورد
ابعاد دیگر زنده گی تان و از جمله زنده گی شخصی تان بپرسم.


ارغند : فکر نمیکنید این بحث را به وقت دیگر موکول کنیم. در مورد زنده گی شخصی و کارکردهایم به صورت کل اینجا و آنجا در مطبوعات کشور مطالبی نشر شده است و اگر علا
قه مندی زیادی در این عرصه وجود دارد قول میدهم که در خدمت شما باشم. مگر اکنون گمان میکنم بهتر خواهد بود در باره مسایل مبرم ادبی صحبت کنیم. باز هم اختیار به شماست.


عبیدی : حتما قصه های جالبی برای گفتن دارید. واقعا دوران سی سال جنگ، مملو از خاطرات است، خاطرات کمتر شیرین و بیشتر تلخ. به نظر من این دوران، منظورم سی سال جنگ است، خودش بزرگترین، تلخترین و غم انگیز ترین رومان جهان است. از وعده تان تشکر. آقای ارغند اکثرا گمان میبرند که شما زنده گی افقیی را پشت سر گذاشته اید،
و امّا به نظر نمی رسد که چنان باشد.


ارغند
: من آدم کم توقع و کم حرفی هستم. دنیای خود را دارم و علاقه مندم زیاد تر بشنوم تا این که بگویم.


عبیدی : نویسنده یی که دوست شخصی من است در باره شما همیشه میگوید : ارغند با
دو رومان اولی اش، کارش را در تاریخ ادبیات کشور انجام داده است.


ارغند: این نویسنده را میشناسم، دوست شخصی من هم است. این گپ را به من هم میگوید و اضافه میکند که : تو در سر قرار داری، در سر ! و تواضعم را به انتقاد میگیرد. نامش را نمیگیرم که ( که من ترا گل آغا میگویم تا تو مرا شیر آغا بگویی ) نشود، نویسنده ء توانا ست. من زیاد احترامش را دارم.

 

عبیدی: امّا، یک انتقاد همین دوست شخصی مشترک مان از شما این است که در آثار تان گاهی زبان گفتاری و زبان ادبی با هم مخلوط می شوند و گاهی هم  شما واژه هاییی را که در لهجهء دری مورد استفاده نیستند به کار  برده اید و گویا این ها نشانه های آن اند که شما کمی در نشر آثار تان عجله کرده و نتوانسته اید پس از نگارش به ویرایش دقیق آن ها بپردازید...

 

ارغند: درست  میفرمایید  . این  نظریات را با من هم در میان گذاشته اند . من از نظریات شان کاملا اطلاع دارم .

 

عبیدی : یعنی این گفته ها را قبول دارید؟!...

 

ارغند : عبیدی صاحب شما میدانید که ادبیات عرصه گسترده و باز است و نویسنده و آفرینشگر هم مخلوقات آزادیخواه و قید شکن . به نظر من همانگونه که چهره های آفرینشگران از هم متفاوت اند ، همانگونه اندیشه ها ، خیالات ، پرداختها و سبک و سیاق شان از همدیگر سوا اند . یعنی هر کدام آب و هوا و شوری و شرینی خود را دارند . شاید به هیمن دلیل باشد که دواثر همگونی را که از هرلحاظ باهمدیگر یکی باشند نتوانیم دستیاب کنیم . حتی دوگانه گیها هم صد فیصد شبیه همدیگر نیستند ؛ یا در وزن ، یا در قد و یا در صورت و خط و خال با همدیگر تمایز دارند . به همین خاطر مادر میداند که احمد کدام و محمود کدام است . به همین دلیل نمیشود که من و شما و یا من و دوست مشترک مان در شیوه های کار داستاننویسی عین نظریات را داشته باشیم . این ممکن نیست . حتما تفاوتهای میباشد . به گونه مثال رسم بر این است که دیالوگهای یک داستان اگر عامیانه باشد ( البته در صورتی که گوینده ء آن عامی باشد ) بهتر است . اما اگر چنین نبود . آن داستان غلط نیست و یا نمیشود که آنرا از زمرهء داستانهای خوب بیرون آورد .
به گونهء مثال در نوشته های من ( سه رُمان اخیرم ) دیالوگها را از روی عمد ، کا ملا عامیانه نساخته ام . صرف بعضی کلمات را شکستانده ام و برای این کار خود دلیل دارم و آن دلیل به نظرم دارای اهمیت است . و یا آن طوری که شما یاد آور شدید من گاه گاهی کلمات غیر فارسی را بکار برده ام . درست است من همینطور میاندیشم که میشود همانطور که ما اجازه داریم کلمات خارجی دیگر و از جمله عربی را بکار ببریم چرا اجازه نداشته باشیم که کلمات زبانهای که در داخل کشور خود ما رایج است و در زبان فارسی هم به آن آشنایی کامل داریم و آنرا استعمال هم میکنیم به کار نبریم . به ویژه زمانی که آن کلمه گره یی را در داستان باز کند و سمت و سوی گوینده ء آنرا بر ملا سازد . مثلی که ما در کار برد لهجه ها از این خیر استفاده میبریم .
عبیدی صاحب من ازانتقاد بدم نمی آید . آنچه در کار من مفید واقع شود ، از استفادهء آن دریغ نمیورزم . بر عکس ، اظهار سپاس و شکران هم میکنم . من از این دوست مشترک مان فیضهای زیادی برده ام . نویسندهء بزرگ و قابل قدر است . طول عمرش را آرزو میبرم
 

عبیدی : یک سوال «خصوصی». آیا منتقدین را دوست دارید؟ منظورم، منتقد ادبیست.


ارغند : پاسخ
را  «خصوصی» میدهم. چاپش نکنید. مگر نی این بار. اگر زنده گی بود، بار دیگر؛ اما مختصرا باید گفت که مسالهء نقد، واقعا یکی از چالشهای جدی ادبیات ماست که به آن باید جداگانه و وسیع پرداخته شود.

 
عبیدی :
  از نظر شما داستان چیست؟ آیا میشود داستان را تعریف کرد؟


ارغند : به نظر من، داستان را تعریف کردن کار دشوار است؛ زیرا داستان انواع گونه گون دارد و سیر تکاملی مختلفی را چی در ابیات جهانی و چی کشور ما، پیموده است که شامل افسانه، حکایت، روایت، داستان کوتاه، داستان بلند، رومان و غیره میشود. اگر همهء این اشکال را جمع کنیم و بر آن نام ادبیات داستانی بگذاریم گمان میکنم کار ما سهل تر میشود و در آن صورت میشود که آن را تا جایی تعریف کرد : ادبیات داستانی به صورت کل به روایت و یا روایتهای اطلاق میشود که واقعیتهای زنده گی را به شکل هنری و استتیک باز آفرینی میکند. البته این انواع شامل تمام آثار داستانی روایتی و خلاقهء منثور میشود. میشود داستان را یک چهار چوکاتی گفت که در آن روایتی به زبان قصه بیان میشود.

 

عبیدی: به غیر از درازی و کوتاهی ، به نظر شما  تفاوت های بنیادی میان داستان کوتاه و میانه و رومان کدامها اند؟ آیا میشود هر داستان دراز را رومان گفت؟

 

ارغند: رومان چار چوبی برای بیان یک روایت طولانی به زبان قصه است. هر داستانی که به زبان قصه نگارش نیافته باشد، به نظر من رومان نیست یک گزارش طولانی و حجیم است.
رومان یک محور اصلی دارد و به اطراف آن حواشی و تعلیقاتی که در نهایت ساختار رومان را به وجود می آورند. تفاوت داستان دراز با رومان در بحث محتوایی آن نیز است.
داستان دراز ماجرای واحدی دارد و خواننده را در مسیر مشخص سمت میدهد و فضای معینی را برای خواننده ایجاد میکند. در حالی که رومان چنین نیست؛ خواننده برای دریافت حادثهء اصلی رمان ناگزیر به عبور از فضاهای مختلف است. دراز نوشتن، طولانی نوشتن، کش نمودن موضوع چیزی و رومان نویسی چیز دیگر است.


عبیدی :
شما چرا سبک ریالیزم را پذیرفته و به آن وفادار مانده اید؟


ارغند :
به خاطری که خوبترین رمُانهای دنیا به همین سبک نگارش یافته اند و دیگر این که در کار برد این سبک دست باز دارم؛اما یک نکته را خاطر نشان میسازم  و آن این که ، اینجانب در سه رُمان اخیرم، به ریالسم دیگر، سوای ریالیسم محدود کنندهء قرن نزدهم ( همان گونه که آقای سالار عزیز پورتاکید نموده است )، نظر داشته ام. ریالیستهای قرن نزده معتقد بودند که واقعیتها را همان گونه که هستند و با تخیل و ذهنیت در نمی آمیزد، باید بیان داشت. اما امروزه ریالسم بی مرز و با کیفیتِ نا محدود است. امروزه در ریالیسم عینیت و ذهنیت با هم می آمیزند، رویا و تخیل به عنوان بخش از واقعیت عینی زنده گی پنداشته میشود و باز تابی از حالت بیداری انسان است. بیان واقعیت برهنه، چیزی جز بیان یک واقعیت بی روح و گزارشی نیست.
ریالیسمی را که من در نظر داشته ام، دایرهء وسیع تری را احتوا میکند. من تلاش نموده ام تا نوشته هایم باز آفرینی عادات، اندیشه ها و بیان آرمانهای ذهنی و حالت های درونی آدمهای داستانهای من باشد. من تلاش نموده ام تا در رُمانهای خود، آگاهی های روانشناسی، جامعه شناسی، آسیب شناسی و فلکلور را در داخل توصیفهای خود جا دهم. هیچگاه از کنار حوادث نگذرم و حوادث را همانگونه که هستند( با در نظر گرفتن شگرد های داستان نویسی ) به شکل هنری آن، با زبان قصه، باز آفرینی کنم.
در قصه های من، گوشه های زنده گی مردمان کشورم، بیشترینه محرومان و زجردیده گان کشور، باز تاب یافه است. در قصه های من اوضاع اجتماعی و طنم با کار برد ِ اصطلاحات، تعبیر ها، گویشها و ضرب المثلها بیان شده است. اکثرا تلاش شده است تا نوشتهایم ساده، و قابل پسند باشند و از سوی دیگر اهتمام به جنبه های ساختاری قصه نویسی مد نظر بوده است. داستانهای ما باید آیینه ء تواناییها، ناتوانیها، هراسها و امید های ما باشند.


عبیدی: در باره ء دسته بندی داستانها و نویسنده گان چی نظر دارید؟ چند وقتی پیش و حت
ا حالا هم عده یی به این باورند که آفرینشگران را باید از روی تعلقات عقیده تی و سیاسی شان دسته بندی و تصنیف نمود، شما چه گونه می اندیشید؟


ارغند: من با دسته بندی کردن داستانها و به ویژه رومانها( به تاریخی و تحلیلی و عشقی و غیره ) از قبل موافق نیستم. زیرا مایه و سرشت محتوایی یک اثر( در اینجا منظورم رومان است) میتواند به تمام این دسته ها تعلق بگیرد، مثلا یک رومان عشقی میتواند با رگه های تحلیلی و کمیدی و یا تراژیدی در یک بستر تاریخی نگارش بیابد و یا این که به صورت بارز به یکی ازاین دسته بندی ها تعلق نداشته باشد. نویسنده به نظر من کدام مکلفیت به خاطر دسته بندی نمودند اثر خویش از قبل ندارد. برای من پذیرش این دسته بندی ها به خصوص اصطلاح رمانهای اخلاقی و غیر اخلاقی دشوار مینماید. رمانها به نظر من محک جداگانه برای تفکیک از یک دیگر دارند : مثلا رومانهای خوب و یا که رومانهای بد. با در نظر داشت تکنیک نگارش، پیرنگ داستان، طرح و توطیه و ده ها عنصر اساسی دیگر. رمان یک جریان آفرینش طبیعی است که خودش ماهیتش را میسازد. نی این که نویسنده از قبل آنرا متصف به صفتی بسازد.
من همچنان با دسته بندی کردن آفرینشگران ( البته به صورت در بست ) به خوب و بد، ایدیولوژیک و غیر ایدولوژیک، حزبی و غیر حزبی، مجاهد و غیر مجاهد، مزدور و غیر مزدور، باور ندارم.
به نظر من دسته بندی کردن نویسنده ها به این و آن، خود، یک امر ایدیالوژیک و غیر علمیست.


عبیدی :
و به نظر شما چی نوع داستان را میتوان داستان خوب بگوییم؟


ارغند : اگر چی فکر میکنم من در این مورد اشاراتی انجام دادم. به نظر من داستان خوب آن داستانیست که انسان را در تامیتش با یک هنرمندی ناب بازتاب دهد. داستان از شکل و محتوای خوب برخوردار باشد. به ابعاد چهارگانهء زمان، مکان، علیت و زبان، همه جانبه پرداخته باشد. تغییر، تکامل و تکوین یافتن شخصیت آدمهای داستان ملموس باشد. داستان خوب آن است که انسان محور باشد. یک داستان را وقتی خوب گفته میتوانیم که صاحب طرح و توطیه باشد. با رویاها و تخیلات و ضمیر ناخود آگاه کراکتر ها سرو کار داشته باشد. میحط، فضا و لحن در آن هنرمندانه بیان شده باشد. یاد مان نرود که قصه باید و باید به زبان قصه نگارش یابد.
بر علاوه آنچه گفته آمدم قصه و ر ُمان بر علاوه این که جنبه های انتقادی، آموزشی و تربیتی دارند یک وظیفهء تفریحی هم دارند. به گمانم برشت گفته است : «... کسی که پول میدهد و به تیاتر میرود، میخواهد هم بیاموزد و هم به او خوش بگذرد و کسی که یک رُمان را میخرد و میخواهد بخواند، میخواهد هم چیزی یاد بگیرد و هم با خواندن آن رُمان لحظاتی خوش و مطبوعی داشته باشد.»


عبیدی : مهاجرت بر روان همهء مردم به ویژه آفرینشگران تاثیر
نیرومند-چی خوب و چی بد- داشته و دارد. عده یی را افسرده گی در خود فرو برده و عده یی از فعالیت دست کشیده اند و عده یی هم زیاد فعال شده اند. بعضی ها را نستالوژی زیر گرفته است و حرفهایی از همین قرار. آیا مهاجرت بر آفریشنهای شما اثر گذار بوده است؟


ارغند : در مورد مهاجرت و تاثیرات آن بالای آفرینش، چی عرض کنم. من به دشواری میتوانم در این باره قضاوت کنم. مهاجرت بر من و کار های آفرینشیم اثرات گونه گون داشته است. به این معن
ا که گاهی اثر خوب و گاهی اثر بد داشته است.. این که من از وطن دور هستم، و میبینم که وطنم به دست مشتی از چپاولگران برباد میشود، این که میبینم مردمم در آتش نفاق، توسط مشتی رهزن و چپاولگر سوزانده میشوند، بدون شک در روح و روان من نمیتواند بی اثر باشد، نمیتواند خواب را از چشمان من نگیرد. روشن است که درد و رنج به شکلی از اشکال بر اندیشه های من اثر میگذارد. زنده گی در کشور بیگانه، در کلتور غیر، زیاد راحت و آرامش بخش نیست.
از طرفی میبینم که خوبترین نوشته های من در همین هجرت نگارش یافته اند. من رمانهای « پهلوان مراد و... »، « کفتربازان » و « سفر ِ پرنده گان ِ بی بال »، داستانهای کوتاهی چون « آیینه و خنجر»، «یلدا»،
« شراره »، «مرغ آمین » و عده ء دیگر را در همین هجرت نوشته ام. پاسخ به این پرسش شما پژوهش طولانی و عمیق به کار دارد.
یک زمانی داستان کوتاهی را خوانده بودم که در آن از ماجرای یک فرد فرانسوی که اسیر سربازان المانی شده بود، حکایت میرفت. فرانسوی از درد اسیر بودن و دشواریهای زمان اسارتش نزد ژورنالیستی مینالید و شکوه میکرد. باری ژور نالیست ازش میپرسد : پس خوبترین دوران زنده گیت چی وقت بوده؟ فرانسوی پاسخ میدهد : زمان اسارتم.


عبیدی : اگر مختصر بگویید چرا شما از میان انواع ادبی مثلا شعر، نمایشنامه نویسی و غیره به داستاننویسی روی آوردید، به ویژه رمان؟


ارغند : مختصر عرض کنم، قصه مقام خیلی مهمی در ادبیات جهانی دارد، قصه، گسترده ترین،
جهانی ترین و مهمترین نوع ادبی در ابیات جهانی محسوب میشود. نویسنده با کار برد این نوع ادبی میتواند بصورت گسترده تر در خدمت انسان قرار بگیرد. و من که خدمت به انسان را برگزیده ام گمان میکنم که رمان مناسبترین چهار چوب برای بر آوردن این مامول است.


عبیدی : بیایید کمی در باره وضعیت داستاننویسی در کشور خود گپ بزنیم. شما این وضعیت را چ
ه گونه مییابید؟


ارغند: به نظر من پرداختن به چنین پرسشها، بیشترینه ارتباط میگیرد به کار سخن سنجها و منتقدین. شما باز هم مرا به جای منتقد قرار دادید. به هر صورت :
به نظر من تاریخ ِ آغازین ِ پرداخت به نوع ادبی داستانی در کشور ما، عمر کوتاهی دارد. ما پیش از نگارش « جهاد اکبر » نوشتهء « محمد حسین » که در سالهای 1297 در مجلهء معرف معارف چاپ شد، قصه های قدیمی چون امیر حمزه، چهار درویش و غیره داشتیم اما این آثار با داستان کوتاه امروزی همخوانی نداشتند. یعنی بیشتر کلی گویی بودند و از انسان های افسانه یی و اسطوره یی سخن میرفته است. اما پس از « جهاد اکبر » و « تصویر عبرت یا بی بی خوری جان » (نوشتهء عبدل قدیر افندی که در سال 1921در مدارس هند به چاپ رسید ) با این که از قصه های قدیمی و کهن چندان تفاوت ندارند؛ اما یک مقدار با داستانهای معاصر همسویی مینمایند.بعد از آن داستان نویسی در کشور رونق بیشتری مییابد ونویسنده گانی چون « عالمشاهی » و عده دیگر دست به آفرینش داستانی میزنند. بصورت مختصر عرض کنم که پس از سالهای سی است که داستاننویسی به شیوه های نسبتا جدید، توسط نویسنده گانی چون نجیب الله تور وایانا، علی محمد نعیمی و عدهء دیگر پی گرفته میشود.و توسط فرهیخته گان دیگر تا به امروز تداوم مییابد. اگر از مطول شدن کلام بکاهم، بررسی و ضیعت رومان و داستان نویسی در کشور دشوار است. به نظر من وضعیت داستان نویسی در داخل و خارج از کشور فرق میکند.چون دسترسی کامل به مصبوعات داخل کشور ندارم لذا در آن مورد نظر اندازی هم نمیکنم. اما در بیرون از مرزهای کشور میتوانم بگویم که این امکان در حال رشد و توسعه است. و میشود که به آینده ء آن امید وار بود. در سالهای اخیر رمانها و رومانواره هایی به نشر رسیده اند که مایه خوشی و سر بلندیست. رومانهای ازعتیق رحیمی مانند « خاک و خاکستر»، « هزار خانهء خواب و اختناق »؛ دو رومان از خالد حسینی، سه رمان از ببرک ارغند و « منگنه » از قدیر حبیب، آثار دیگری چون : « کوچهء ما » از اکرم عثمان، « عقابهای پامیر » از احمد شاه فرزان، « « گلنار و آیینه» از رهنورد زریاب و « سلام مرجان » از پروین پژواک و عده یی آثار گرانبهای دیگر از نویسنده گان نام آور ما به اختیار خواننده گان قرار گرفته اند. یادمان نرود که من درونمایه این داستانها را در نظر نداشته ام. همچنان باید چشم براهِ رُمانهای پایان نیافتۀ
« سیب و ارسطاطالیس »، « رازهای دایهء پیر »، « سر انجام آقای سحر خیز بیدار میشود » و « دعای مادر بایزد » از رهنورد زریاب بود که من خوشخبری آغاز نوشتن آنها را در سال هشاد و سه خورشیدی از طریق مجلهء آسمایی به دست آورده بودم.

عبیدی: اکثرا شما را نویسنده ء پر کار خطاب میکنند، آیا اثری دیگر زیر دست دارید؟


ارغند : از قضا آدمی هستم که نمیتوانم بیکار بنشینم. و از سوی میبینم که جنگهای داخلی در کشور زجر کشیده ء من، چنان مصیبت بار بوده است و چنان جامعه ما را زخمی نموده است که بی تفاوت از کنار آن گذشتن به نظر من اگر گناه نباشد، سهل و ساده هم نیست. باید آینده گان ما چهره های حقیقی ما را در آیینه یی ببینند و این آیینه به نظر من میتواند یک رُمان خوب باشد. رُمانی که با شگرد ها و زبان قصه و معیار های استتیک، نگارش یافته باشد.
رُمانی زیر کار دارم اما هنوز نمیدانم که این رُمان چی نامی به خود اختیار خواهد کرد.
اگرچی خوش دارم نام ِ « بچه های کوچه » را بر وی بگذارم؛ اما هراس دارم که یکبار در پایان، نام « آدم خواران » را به خود بر نگزیند.


عبیدی : درمورد ترجمه ء رمانهای اخیر تان کدام اقدامی نموده اید؟


ارغند: آرزو دارم که این رومانها روزگاری به یکی از زبانهای زنده ء دنیا برگردان شوند. اما من دشواریهایی را در سر راه خویش میبینم. به عده یی از دوستانی که میشناختم مراجعاتی صورت گرفته است. اما تا کنون نتیجه یی به دست نیامده است. من تلاشم را ادامه میدهم. این آثار طوری که شما آنها را خوانده اید مملو از ضرب المثلها، کلمات قصار، عبارات و اصطلاحات عامیانه است که بر گردان آن به زبانهای دیگر کار را دشوار تر میسازد.


عبیدی :
با سپاس از این که به پرسش های مطروحه پاسخ گفتید و  با امید این که آثار تازه ی تان نیز در قطار «پهلوان مراد...» قرار گیرند، گفت و شنود کنونی را به پایان میبریم.


ارغند : زنده باشید. سپاس از شما که شنیدن گپهای مرا حوصله کردید.