احسان الله سلام

قارون مفلس

 

ـ شرف گل خان، چرا پریشان وسرگردان هستی، چه را می پالی؟

ـ تباه شدم ، دین ودنیایم برباد شد، یک چیزبسیاربا ارزش را گم کرده ام؛ اگرپیدا نشود هم ریش می رود وهم بروت.

ـ غم نخور، اگردرشکم ماهی هم باشد، بیرونش می کنم.

یتیم گل بیدرنگ دست به کارشد ودرگام نخست همراه با چندنفرازکمربسته گان شرف گل، خانۀ مرمرینش را غربال غربال کردند، مگرچیزی را نیافتند. با شتاب به دفترشرف گل هجوم بردند، اوراقش را زیروزبرکردند، اما دست خالی برگشتند.برای نجات شرف گل، کروزین ها وبنزهای کاغذ پیچش را پرزه پرزه کردند، ولی چیزی را که می خواستند،بازهم پیدا نکردند.

گروه کاوشگر به رهبری یتیم گل سر به صحرا زدند ورفتند سرزمین های شرف گل. یخن دهقانان را محکم گرفتند که هرچه زودترجنس قیمت دار ارباب شان را پیدا کنند. دهقانان لرزیده لرزیده گفتند:

ـ به سرزن واولادمان که رویش را ندیده ایم.

پژوهشگران با رهنمایی یتیم گل به سوی شرکت ها وتجارت خانه های شرف گل دویدند،گدام ها را سوراخ سوراخ کردند ، دریغا چیزگمشده پیدانشد که نشد. به این هم قناعت نکردند، تمام کارمندان شرکت ها را بیرون کشیدند ، ودقیق تراز میدان های هوایی امریکا، اعضای عمومی وخصوصی شان را لمس کردند، مالیدند وفشردند، بازهم چیزی به دست نیاوردند.

یتیم گل این باربا همراهانش به ابتکارتاره یی دست زدند وبا خودگذری، تمام تشناب های صحرایی ،خانه گی ، سنتی ومدرن شرف گل را ته وروکردند مگرنا امید روانۀ حمام شدند.

یتیم گل به سفارش شرف گل به رسانه های داخلی وخارجی اعلان داد ویک ملیون دالرشیرینی ومژده گانی وعده کرد. ازبخت بد هیچ کسی نیامد فریاد نزد که یاااااافتمش!

ـ پیدایش کردم، یافتمش، پیری وهزارعلت.

شرف گل هیجان زده پرسید:

ـ یتیم گل ، معطل نشو، کو، کجا، هله زود باش!

ـ بده بده ، کلید ها را بده؟

یتیم گل یک درجن کلید را از شرف گل قاپید وبه سوی زیرزمینی دوید. یک ساعت بعد با سروروی عرقپربالا آمدو فریاد زد:

ـ شرف گل خان!نشد، گاوصندوق افتخاراتت را تکه وپارچه کردم، سر ودرکش معلوم نشد.

بعد ازآن که شرف گل چیزگم شده اش را درموزیم های کشورنیافت، ازنیرو های ایتلاف بین الملی وناتوخواهش کرد که درهنگام تعقیب ومبارزه با گروه های پشم افگن، متوجه سرنوشت وآیندۀ ریش وبروت اوباشند. دیری نگذشت که رهبری ناتو وایتلاف در یک کنفرانس مطبوعاتی اعلام کردندکه نمی توانند آیندۀ ریش وبروت شرف گل را تضمین کنند.

بعد ازاین همه تک ودو، شرف گل درمشتش جز باد چیزی دیگری نداشت ومی خواست پایش را پس بکشد، اما یتیم گلِ چیزشناس باز هم وارد میدان شد وگفت:

ـ شرف گل خان،حالا بروت هایت را چرب کن. پیدایش می کنم، دیگر راه گریز ندارد.

یتیم گل نامه یی درازترازبند تنبان شرف گل به "نا سا" نوشت وتقاضا کرد تا هنگام تحقیقات وسفر های فضایی شان متوجه هر سوراخ روی زمین ودیگرسیاره های دورونزدیک باشند که آن گنج گران بها از دست نرود. دراین نامه به ناسا وعده سپرده شد که برای فضا نوردان مؤفق یک یک نمره زمین دردوبی داده می شود، ودرنخستین پروازسفینه به سوی دستگاه فضایی، چند دیگ قابلی افغانی با کباب چوپان به فضانوردان فرستاده می شوند تا با شرف گل نان ونمک شوند.

توبه از روز بد. بعد از گذشت چند ماه یتیم گل نامه یی از ناسا دریافت که در آن نبشته شده بود:" تمام غار ها وسوراخ های روی زمین را با دیگرسیاره های نظام شمس پالیدیم ، با دریغ که ازخوردن قابلی شرف گل محروم شدیم. "

وقتی یتیم گل این نامه را تا به آخرخواند، از کاوش وپژوهش دلسرد شد وبه شرف گل گفت:

ـ ببین برادربزگوار، چپلک مان پوست پیازشد اما چیزگمشده ات را نه در زمین یافتیم ونه درزمان، حالا راستش را بگو که چه را گم کرده ای؟

شرف گل ازچاه غمش یک دوله آه گرم رابیرون کشیدوگفت:

ـ حیثیت وآبرو، آبرو....

یتیم گل یک قد از جا پرید وبا تعجب گفت:

ـ وای خاک بر سرم، چرا در شروع کار نگفتی که دنبال چه می گشتی، چه حاجت که ما را این قدر نالان وسرگردان کردی!

ـ چرا چرا ؟

ـ سی سال است که نمک خورتوهستیم، رگ رگت را می شناسیم،نام خدا درآسمان ستاره داری ودرزمین طیاره، اما چشم مان کور که چنین چیزی را پیش تو دیده باشیم!

پایان