رسيدن به آسمايی : 09.04.2007 ؛ نشر در آسمايی :12.04.2007


جلال نورانی

سلام بر قامت رسای طنز امروز ما

بخش نخست

 در نيمهء سال 2003 يك گزينه طنز به دستم رسيد كه عنوانش « درد دل قلم » بود. بايد بگويم كه در سي سال اخير من مجموعه هاي طنز تقريبآ تمام طنز نويسان معاصر را ديده وخوانده ام و در پانزده سال اخير با نام هاي فراواني از طنز نويسان جوان و تازه رسيده برخورده ام و شماري ازطنزهاي اين عزيزان نورس و تازه نفس را در اين و يا آن نشريه خوانده ام. نيك ميدانم كه احتمالآ ده ها نام تازه نفسان طناز هنوز به گوشم نرسيده است وچشمم به آثار شان روشن نگرديده است واين بيشتر به علت آنست كه من درينسالها در « بجلك پاي جهان » يعني كشور آستراليا اقامت دارم.
بهر حال اينرا بسيار صادقانه ميگويم كه من به حيث يك فرزند خانوادهء طنز افغانستان به مجرد آگاه شدن از تولد يك طنز پرداز جديدافغانستان تبار،حالت همان فرزند خانواده را دارم كه به مجرد تولد يك خواهر يا برادرجديد ، از شعف سر را از پا نمي شناسد. به همين علت من مجموعه هاي طنز واحد نظري ، مسعوده خزان ، هارون يوسفي ، حليم تنوير، نجيب دهزاد ، عظيم جسور، شفيق پيام ، نصير احمد نشاط ، صادق پيكار و … را به مجرد اينكه به دستم رسيده ، ابتدا بوسيده ، به چشم كشيده ام و بعد به خواندن آن آغازيده ام.
… و چنين بود بر خورد من با « درد دل قلم ». نام نويسنده – احسان الله سلام – برايم كاملآ ناآشنا بود. وچون كتاب را بازكردم چشمم به مقدمهء استاد لطيف ناظمي افتاد، كه خودش دوست ديرين سال منست و حرفش برايم حجت . ناظمي نوشته بود: «اينك كه مجموعه يي از نوشته هاي گوناگون طنز آلود او{احسان الله سلام} را پيش نگاهم دارم ، اين اعتقاد در من قوت گرفته است كه خامهء وي ياراي آن را دارد كه وضع نابسامان جامعه اشرا باچيره دستي وبا زبان غير جدي تصوير كند.(1)
بعد از مقدمهء استاد ناظمي ، پيشگفتار كوتاه نويسنده را خواندم ورسيدم به جايي كه احسان الله سلام نوشته: «آرزو مندم روزگاري برسد كه در كشور مان طنز بنويسم ، حتي طنز سياسي .
اميدوارم شاهد فردايي در افغانستان باشيم كه هيچ طنز ننويسيم. حتي طنز سياسي !(2)
با خواندن اين دوجمله قوت ازسرم پريد. راست بگويم هيچ باور نميكردم كه اين انديشه، زادهء تفكر خود احسان الله سلام باشد. زيرا جوهر وماهيت اساسي طنز درين دو جمله خلاصه شده است . من كه چندين كتاب به زبان هاي انگليسي و روسي در رابطه به ماهيت طنز و تئوري هاي طنز خوانده بودم ، متوجه شدم كه آنچه نويسنده يي در چهارصد صفحهء كتابش آورده است، درواقع شرح و بيان چيزي است كه درين دو جمله خلاصه شده است . با توجه به اين كه حتي با يك « خوش بيني » افراطي هم رسيدن بشريت به آن «مدينه فاضله» كه در آن ديگر ضرورتي براي نگارش طنز نخواهد بود، آن قدر نزديك نيست كه عمر ما چي كه عمر نواده هاي مان هم به آن نخواهد رسيد، از احسان الله سلام خواهش مي كنم كه جاي « روزگاري برسد» در جمله اول و « شاهد فردايي باشيم» در جمله دوم را باهمديگرعوض نمايد، آن گاه اين چكيده ذهن بيداراو همچون «بحر دركوزه‌» وجيزهء پرابهتي خواهد بود در رابطه به شناخت طنز.
گزينهء « درد دل قلم » را به دقت و اشتياق خواندم و فهميدم كه اين احسان الله سلام را به مثابهء قامت استوار و برومند طنز معاصر افغانستان ، بايد جدي گرفت . محبت و علاقهء من به سلام عزيز روز به روز فزوني ميگرفت و پيوسته در فكر اين بودم كه مبادا اين نخل  برومند هنر طنز پردازي را گرفتاري هاي روزگار مهاجرت ، از محبوبه اش« طنز گل » دور سازد. بعد از سه سال در اكتوبر 2006 چشمانم به گزينهء دوم طنز هاي او « فردا جلسه داريم» روشن شد.
اين را هم ناگفته نگذارم كه بعد از خواندن مجموعه اول احسان سلام ، يك  مصاحبه او را خواندم كه در آن « سلام » به سوالات بسيارمشكل در رابطه به طنز پاسخهاي درخور داده بود. او درين گفتگو نشان داد كه درسطح بالا، با تئوري ها، شگردها وتاريخچهء طنز، آشنايي دارد و ابزار ها، وسايل  وشيوه هاي آفرينش طنز را نيكو مي شناسد.
حالا كه هر دو گزينهء  چاپ شدهء احسان اله سلام را در برابر خود دارم ، درك ها و دريافت هاي خودم را در بارهء سلام وطنز هايش بيان خواهم كرد. من گرچه تا همين حالا كه اين سطر ها را مي نگارم ، احسان  سلام  را از نزديك نديده ام، مطمئن نيستم كه بتوانم  آن محبت عظيمي را كه هنرمنديي اين طنز پرداز ، در دلم كاشته است، پنهان كنم ولي باوصف آن به خونندهء سخت گيروعده مي دهم  كه از كاستي ها وعيوب كوچك كارهاي او چشم نخواهم پوشيد.
احسان سلام و شناخت طنز:
عنوان فرعي بالا پر از ابهام است . خواننده خواهد پرسيد ، آيا ميخواهم اندازهء شناخت « سلام » را از طنز نشان بدهم  و يا از طريق طنز « سلام» ، طنز را به شناخت بياورم؟ جواب اينست : هر دو را مد نظر دارم. هم اينرا و هم آنرا.
از زمان ارسطو  تا عصر ما« طنز» را صدها گونه «تعريف» كرده اند. تعاريف قرون بسيار دورتر از ما غالبآ اينگونه آغاز مي شدند: « طنز شعري است كه ….» «اشعاري كه در آن …»
آغازگران طنزدر يونان ، اريستوفان وديگران وآغاز گران طنز در روم ، هوراس، جووينال و پرسيوس با طنز به زبان شعر سر وكار داشتند ودر شكل « نمايش » ، به همين علت از گذشته هاي دورما كلمات  Satire  وكوميدي را پيوسته  دركنار هم مي بينيم . اما بعد از  رنسانس  كه هنر نمايش خود  را از قيد «نظم» رهانيد و در قرون هفده و هژده ، انواع كوميدي مشخص شدند  ، ما طنز تمثيلي را به نام « كوميدي طنزي»  و «كوميدي انتقادي» مي يابيم و طنز نوشتاري هم به نظم و هم به نثر پديدار شدند.
با به ميان آمدن كارتون و كاريكاتور و رواج دوباره فابل ها كه شيوه ديگر طنز پردازي ( با قهرماناني از ميان حيوانات) است و همچنان تهاجم طنزدر ژانرهاي ادبي ، داستان كوتاه ورومان وژانر هاي ژورناليستيك، مجموع تئوري هاي طنز،ماقبل ومابعدرنسانس از اعتبار افتادند وعصر تازه يي آغاز گرديد كه بنام « تيوري قرن 18» معروف است.
قرن 19 با مدارا  كردن با تئوري  هاي  رنسانس ، قرن 16 و نئوهوراسي ها ونيوجووينالي ها و گردن نهادن به تئوري هاي قرن 18 تقريبآ بيسروصدا گذشت. با آغازقرن بيست با تهاجم جلوگيري ناپذيرطنز، درعرصه هنرهاي ديگر،چون رقص،هنرهاي پلاستيك ،  سينما ، ميم  و … محققان ناگزير شدند تا تفسير جديد و تعريف نويني براي طنزبه ميان آورند وشناخت تازه يي ازطنزبدست دهند.
 موج تازهء تحقيقات در رابطه به طنز ، از دهه شصت قرن بيست آغاز شد و تا امروز ادامه دارد.
جالب اينست كه بهترين پروفيسوران و نظريه پردازان دانشگاه هاي بزرگ اروپا و امريكا در كتاب هاي قطور شان بعد از سبك و سنگين كردن صدها تعريف و نظريه هاي چندين قرنهء طنز، از ارائه يك تعريف جامع و مشخص طنز ، اظهار عجز مي نمايند.
پروفيسورليونارد فين برگ Feinberg دركتابشIntrodution to Satire  نوشت : « طنز چنان هنر ظريف و متغيري است كه دو محقق نمي توانند، در رابطه به تعريف آن صد در صد هم نظر باشند» (3) اما اين محقق ، در رابطه به عناصر اصلي و اساسي طنز با ساير پژوهشگران همنظر است:« طنز غالبآ هر دو عنصر اساسي خود يعني ظرافت (خنده) وانتقاد(Criticism) را همراه دارد. اما اندازه ومقدار هركدام از اينها و نسبت و تناسب ، از يك طنز تا طنز ديگر فرق مي كند. به گونهء مثال در طنز هاي جووينالي ، طنز حد اقل ظرافت را دارد و در طنز هاي هوراسي ، حد اقل انتقاد را.» (4)
پيچيده گي ابعاد، گسترده گي اشكال و قالب ها وتنوع ابزارهاي طنز سازي درعصر امروز ، به راستي هم شناخت طنز را مشكل ساخته است . طنز امروز مانند يك شي اثيري در هر چيز و در هر جا، « حلول » مي كند. محقق برجستهء ديگر C.Elliott هم سرانجام به اين نتيجه رسيده بود كه، دادن يك تعريف مشخص از طنز امكان پذير نيست. به نظر او بهترين كاري كه ما مي توانيم بكنيم ، اينست كه به كارهايي كه در گذشته به گونه سنتي به حيث طنز شناخته شده اند بنگريم ونمونه هاي نو را با آنان محك بزنيم. هرگاه كار هاي مورد مطالعهء ما ، به اندازهء قابل ملاحظه با كار هاي قبلآ قبول شده ، همانندي هايي داشتند ، آنگاه ميتوانيم كارهاي نورا طنز بناميم. اما نبايد توقع داشت كه كارهاي جديد، با كارهاي كلاسيك تفاوت هاي معين خود را ندا شته باشند.(5)
در دهه شصت قرن بيستم پروفيسوران دانشگاه ها مغرب زمين كارزار تازه اي از تحقيقات طنز شناسي را شروع كردند وده ها تعريف جديد به ميان آوردند. يكي از آن تعريفات اينست : « طنز عاليترين شيوه بياني و اخلاقي هنر است و آماج هاي اساسي آن «شرارت» و «حماقت» بوده و براي ساختن طنز ، ظرافت و انتقاد را بايد با هم آميخت»(6)
در دهه نود قرن بيست پژوهشگران با درك اينكه تلويزيون و پخش نشرات از طريق ماهواره ها ، جهان را به يك دهكده مبدل كرده است ورواج گسترده تر Parody كه نوعي ازطنز است، در رابطه به تئوري طنز و شناخت آن ، تحقيقات تازه به عمل آورده اند. درين نبشته من قصد ندارم تئوري ها وتعاريف طنزرا توضيح كنم. هدفم اينست كه نشان بدهم درك احسان الله سلام ازطنز چه مقدار است و با كدام ابزار هاي طنز سازي و تكنيك ها و شگرد ها آ شنايي دارد واز آن ها استفاده كرده است.
مي گويند روزي محمد موسي نهمت ، ا ستاد پوهنتون كابل از صوفي عشقري پرسيده بود: « ا ستاد ، شما در اشعار تان صنايع بديعي ، لفظي و معنوي را بسيار زيبا به كار ميبريد، با اين صنايع از كجا آشنا شده ايد؟»
و صوفي عشقري در جوابش گفته بود: « آغان جان مه صنايع منايع ره نمي فامم ، خدا جان گپ هايي راه ده دلم مي اندازه و مه ميگم» (7)
من قويآ معتقد هستم كه مانند شاعري ، براي طنز نويس شدن
« ذوق و ا ستعداد » ذاتي كه يك دادهء خداوندي است، بايد وجود داشته باشد. در دههء چهل خورشيدي خليفه « فتح محمد وليپور» كه درقلعه فتح اله خان دكان خياطي داشت گاهگاهي عوض سوزن « قلم تارميكرد» وچيزي مينوشت وبه دست استادعلي اصغر بشير مديرمسوول جريده ترجمان ميسپرد. استاد هم بيدرنگ آن نوشته ها را در« ترجمان » چاپ مي كرد. طنز هاي وليپور كه شايد دوره مكتب راهم پوره نخوانده بود، بسيارزيبا و بديع بودند. اما درمورد احسان الله سلام قضيه فرق مي كند.آدم وقتيكه مقدمه هاي اورا در هر دو كتابش مي خواند، ديگر شكي برايش باقي نمي ماند كه وي
شناخت بسيار بالا از هنرطنزپردازي دارد و با شگردهاي آن آشنا است. طنز هايش را كه مي خواني قانع مي شوي كه:
1 – آن استعداد ذاتي و دادهء خداوندي ، درين نويسنده وجود دارد.
2 – سلام ازين استعداد ذاتي بسيار آگاهانه و بسيار ماهرانه استفاده ميكند.
احسان الله سلام دو مجموعه طنز خود را بچاپ رسانيده است كه اولي « درد دل قلم » و مجموعه دوم « فردا جلسه داريم » نام دارد.چون قراراست من باربارازين دوكتاب نام ببرم، براي اختصار و صرفه جويي در وقت خواننده (و خودم) كتاب اولي را « قلم» و دومي را « جلسه» نامگذاري ميكنم. گفتم، درمقدمه هايي كه سلام بر كتاب هايش نوشته ، نشان مي دهد كه درك دقيق ازطنزدارد و با تكنيك ها نيزآشنا است. حالاخواهيم ديد كه با چند شگرد وابزار طنز سازي برخورد وي چگونه است .
صنعت مبالغه EXAGGERATION

عده يي از پژوهشگران صنعت مبالغه را درطنز به لوكوموتيفي تشبيه مي كنند كه مجموع قطاررا به حركت مي آورد. اينان بيشتر از شاعران، به طنز نويس حق مي دهند تا ازين صنعت بهره گيرد و با درشت نمايي خصلتي در اماجش ، زمينه تسخر زدن يابد. خوشبختانه براي Exaggeration فرنگي ما واژه اي داريم كه همان « مبالغه» است وحتي درجاتي براي آن قايليم. اگرپلهءمبالغه
سنگين وسنگين ترشود به«اغراق» و«غلو»هم ميرسيم. اين شگرد از سپيده دم ادبيات مكتوب وجود داشته است – در نظم و در نثر. صنعت مبالغه، به شمول اشكال سنگين وزن آن ( اغراق وغلو) را در ادب كلاسيك دري فراوان داريم. اما«مبالغه» و كاربرد آن در طنزبه گونهء ديگراست. طنزنويس نه كرسي فلك را وادار نميكند تا بر ركاب قزل ارسلان بوسه زده وبدينوسيله ازنيفهء تنبان آقا چند دانه صله بكشد. طنزنويس به زورمبالغه با«بحر» ساختن دل تنگ آقاو«كان» ساختن دستش،آن دست را واداربه فرورفتن درجيب«آقا» نميكند تا چند سكهء خيراتي را بيرون بكشد. مبالغه در دست طنز نويس به گونهء ديگر است. با اين صنعت، طنز پرداز چنان عينك ذره بيني قوي به چشم خواننده ميگذارد كه « شبش آز» را درميان «پوستين آقا» به بزرگي يك گوسفند چاري ببيند و«ريگ ريا» را در «كفش تظاهر» خواجه، چون خرسنگي مشاهد كند.
مي گويند مبالغه « دروغ اديبانه» است و هر قدر بزرگتر باشد « زيباتر» ميشود.
در شعر مپيچ و در فن او
كز اكزب اوست احسن او
اگر دروغهاي شاعر، حتي« شاخدار» هايش ، پذيرفتني است و مقبول ، پس چرا مبالغه طنز نويس پذيرفتني نباشد ؟ طنز نويس با شگرد مبالغه، يا خنده آفريني مي كند ، يا آماج خود را با « تفنگ دوربين دار» درست نشانه ميگيرد، چون صحبت از « سلام» استو طنزش ، پس اين صنعت را در طنزهايش جستجو مي كنم.
به نظر مي رسد كه « سلام» ازمبالغه هاي مداحان چنان دلگير است و چنان گدا صفتي مديحه سرايان دلش را بد كرده كه حتي همين صنعت بسيار روا و بسيار مهم طنز – مبالغه ، هم سرش بد خورده است . در طنز هاي سلام « مبالغه» بسيار كم است. اين جا  وآنجا كه مجبوربه« درشت نمايي » هم شده است، اندازه نگهداشته و در مصرف مبالغه « ايلا خرچي » نكرده است.
« وقتي ترجمان« الله » را به زبان آلماني برگرداند از گوشهاي قاضي نيم مترشاخ برآمد وزبانش نيم قلاچ آويزان گشت»(جلسه ص 15)
فكر نمي كنم كه احسان سلام از ترس اينكه مبادا نوشته اش با استفاده از« مبالغه » غير رياليستيك شود ، از مبالغه پرهيز كرده است ، زيرا او طنز هاي سمبوليك هم كم ندارد.
« سلام » و ساير طنز نويسان مجبور نيستند به يكي از مكاتب ادبي خواهي نخواهي وفادار بمانند . ليوناردفين برگ مي گويد:
« رياليزم كامل با روح طنز ساز گاري ندارد. در موارد معين استفاده ازIncongruity و سرچپه سازي وسايرشگردها وتكنيك ها از لحاظ شكلي ، قيافهء غير رياليستيك به طنز مي دهند»(8)
قرنها پيش در رساله لونگينوس تذكر رفته بود كه «مبالغه هاي طنز آلودهم با اينكه حقيقت نما نيستند، به اين جهت پذيرفته ميشوند كه مي خندانند . . . درواقع در شادي وخنده شور و هيجاني است ومبالغه ميتواند چه به قصد تحقير وچه به منظوربزرگ جلوه دادن به كار رود ومقصود ازمبالغه يكي ازين دو نتيجه است و طنز تلخ عبارت است از: مبالغه درتحقير.»(9)
تناقض و تباين Incongruity
دنياي ما پر است از تناقضات . ما هر لحظه با تناقض رو برو هستيم . تناقض به گونه هاي مختلف چهره مينمايد – عدم مطابقت محتوا با قالب – صفت با موصوف – عمل با گفتار – ادعا با رفتار و … اساسآ انسان در درون خودش يك موجود متناقض است . يكي ازاساسي ترين تئوري هاي ظرافت يا خنده وپديداري«كوميك» بر پايه Incongruity استواراست.
پاول ليويس دركتابش Comic Effects نشان ميدهد كه چگونه هزاران لطيفه، بر پايه تناقض ساخته شده وروزمره چقدر وضعيت هاي متباين صحنه هاي كوميك ايجاد ميكنند. وقتي كه روي جاده مرد كلوله، با قد بسياركوتاه را مي بينيد كه دست در قول يك خانم لاغراما با قد يك متروهشتاد سانتي انداخته است، محال است به خنده نيافتيد.ليويس،دو«تشويش» متناقض را درگفتاراين شخص نشان ميدهد:
- داكتر صاحب پروبلم دارم!
- چي پروبلم؟
- برادرم فكر ميكند كه ماكيان است.
- چرا برش نميگي كه او ماكيان نيس.
- چرا بگويم؟ .. آخر ما تخم هم كار داريم(10)
احسان الله سلام ازنيروي شگرف تناقض وتباين ، درطنزآگاهي عظيم دارد. او ميداند كه با استفاده ازين ابزارهم ميتواند نيش بزند، حمله كند وقضاوت كند وهم مي تواند ظرافت ايجاد نمايد.« سلام » تناقض وتباين را به سه شكل درخدمت طنزآفريني خود قرارميدهد:
1 - سلام باپارودي كردن اسماءوساختن تركيبات كوميك وكاريكاتورگونه ميخواهد، كسي ،چيزي ويا مؤسسه يي را درتناقض با عملش نشان بدهد: مانند «اتحاديه هنربندان» «وزارت صحت خامه» «وزارت تعطيلات عالي»«توتهء غيرت».
2 – درموارد معين دربرشهايي ازيك داستانش و يا درلطيفه هايش تناقض را درگفتاريا رفتارقهرمانانش واردميكند ويايك وضعيت پراز تباين وتناقض را ترسيم ميكند:«رئيس انسداد مكاتب گفت:مسووليت بسته شدن مكاتب پسران ودانشگاه ها بعهدهء استادان كچالوفروش است كه حاضرنيستندتا بدون دريافت معاش خدمت كنند» (قلم ص 55)
« كريم آقا روشنفكر شعر دوست است و هميش اين بيت حافظ را زمزمه ميكند – تنت به ناز طبيبان نيازمند مباد – وجود نازكت آزردهء گزند مباد – اما ضربهء شلاق ، آفت كيبل و لگد ابوجهل را از جمله گزند هاي روزگار به حساب نمي آورد.
همه مي دانند كه كريم آقا ، هنر شناس ماهري است و بدون شنيدن موسيقي نان ازگلويش پائين نميرود اما پافشاري ميكند كه نواختن دهل و دمبك و شنيدن رباب و غيچك براي مردم افغانستان حرام است و امنيت را برهم ميزند» (قلم ص 119-120)
درنمونه بالا واضح است كه اماج سلام ، آن هموطنان ريش كل ، ويسكي خور و نكتايي پوش مهاجر ما، در مغرب زمين است كه از رژيم طالبان پشتيباني ميكردند.
سيمون كريچلي Critchley درمورد ساموئيل بكت گفته است: « نبوع نهفته درطنز بكت درين است كه اول مارا به خنده مياندازد و سپس در حين خنديدن ما را باعلامت سوال روبرو ميكند» (11)
درموارد معين، احسان سلام با ماچنين ميكند. اول مارا ميخنداند و بعد با علامت سوال روبرو مي سازد:« اگر تو بر شتر قدرت و قاطر صلاحيت سوار شوي ، چگونه به اصلاح اداره و ظرفيت
سازي مي پردازي ؟ بيدرنگ عذر آوردم وگفتم:
- عجب خودم كل و نامم زلف علي خان ، مني كم ظرف تاهنوز
خود را اصلاح نكرده ام. مگر تو مي خواهي پشك را تحويلدار گوشت مقرر كني؟» ( جلسه ص 172)
سلام در دو حكايت كوتاه تناقض ميان « مردن» و « شفاخانه» را كه اصولآ بايد جاي شفا يافتن باشد نه مردن ، ماهرانه برجسته ميكند وحتي از حديث مرگ كه كمتر با طنز سر وكار دارد، لطيفه مي آفريند. اين« لطيفه» ها اول آدم را مي خنداند، اما بلافاصله با تجسم وضعيت اسفبارشفاخانه هاي كابل آدم راغرق اندوه ميگرداند: « براي عيادت دوستم به يكي ازشفاخانه هاي شهركابل رفته بودم. متوجه شدم كه صدها پايه چهارپايي را در محوطهء شفاخانه انبار كرده اند.
پرسيدم: مگرمريضان را بر روي اين چهار پايي ها ميخوابانيد؟ يكي ازكارمندان گفت، نه،مريضاني كه با دوپاي شان داخل شفاخانه
شده باشند بااين«چهارپا» ييها خارج شان ميكنيم.»(جلسه ص 85)
« دو پير مرد ، سوار بر موتر سرويس از مقابل يك بناي بلند منزل ميگذشتند. اولي پرسيد: ميداني اين تعميرچيست؟ دومي گفت: شفاخانه. پيرمرد اولي دوباره پرسيد: لوحه نداشت. چطورفهميدي؟ دومي جواب داد: نديدي كه چند موتر جنازه از آنجا خارج شدند؟ » (جلسه ص 92)
دو اماج اساسي و بنيادي براي طنز- « ريا» و «حماقت» هردو در « نفس» خود، «تباين» را نهفته دارند.
«ريا كار» سعي دارد خودرا، برعكس آنچه كه در« درون خود» است به« نمايش » بگذارد. طنز پرداز با نشان دادن «تباين» ميان درون و بيرون آماج خود، او را مسخره ميكند ومارا ميخنداند. در كتاب« مقدمه يي بر طنز» به اين جملهء T.S.Eliot برخوردم كه گفته است:« صورتت را بردار تا صورتت را ببينيم.» (12)
در نفس« حماقت» نيز عنصر «تباين » وجود دارد. هيچ احمقي نميداند( يا نمي خواهد بداند) كه احمق است. اگربداند كه« احمق » است، آنوقت او ديگر احمق نيست. سعدي گويد:
گر از بسيط زمين عقل منعدم گردد
به خود گمان نبرد هيچكس كه نادانم
3 – احسان سلام گاهي خود تباين و تناقض را موضوع اساسي داستان قرارميدهد.مانند داستانواره«هرچيزبه جاي خويش نيكوست». قهرمان داستان در هر موقعيتي كه قرار ميگيرد ، حتمآ شعري بايد بخواند.اما مشكل اينجاست كه شعراونه تنها وصف الحال آن موقعيت ، نيست كه حتي متناقض با آن «موقعيت » است. راوي داستان كه گويا هميشه بااوهمراه است، پيوسته اورا متوجه ميسازد كه كلامش با وضعيت موجود، در تباين است.
اما« قهرمان» داستان اصلاح ناپذيراست، باز در يك جاي ديگر « دسته گل ديگري به آب ميدهد». (قلم ص ص 61 تا 67)

اما در يك طنز ديگر كه « سلام» باز« تباين» را موضوع اصلي داستان قرار داده است ، اينبار « قهرمان » داستان آدم درستكار و مثبت است . اما محيط و ماحول او ناهموار و پر از فساد ، ريا و دغلكاري است . اين آدم با محيط واطرافيان خود در تضاد و جدال است ونتيجتآ خار چشم همگان است . راوي داستان ( نويسنده ) با قهرمان خود همدردي دارد و قباحت وضعيت هاي نا سالم ورذالت اطرافيان اورا با تمام زشتي آن به خوبي مي نماياند ، اما قهرمان « حق به جانب » او درين كشمكشها و ناساز گاري ها با « بدان» سرانجام درمانده مي شود وشكست ميخورد ودر نتيجه از « ترس رسوايي» ناچار « همرنگ جماعت» مي شود.
نويسنده براي اين داستان عنوان «همرنگ جماعت» را برگزيده است .( جلسه ص ص 176 – 180)
تقريبآ اكثر پژوهشگراني كه دررابطه به « ظرافت »« كميدي » و«خنده» تحقيقات نموده اند، تناقض و تباين را يك عنصر مهم در خنده آفريني دانسته اند ويكي از تئوري هاي معروف « به وجود آمدن خنده» همين تئوري تباين Incongruity است.آرتوركوستلر در دفاع ازين تئوري ميگويد: هر زمانيكه فورم و محتوا در يك حالت عدم تطابق ( تناقض) قرار گيرد يك وضعيت « خنده آور» به ميان مي آيد. لباس غير معمول هميشه آدم را مي خنداند.(13)
احسان الله سلام در يك طنز ديگر « تباين » ميان نام آدم ها و شخصيت شانرا موضوع طنز خود قرارميدهد . سلام عنوان جالبي هم براي اين طنز انتخاب كرده است - « نام رستم ، به از رستم» . نويسنده ، به قول خودش « با سرزدن به نمايشگاه نام ها ولقب ها» ما را از« نرخ شخصيت ها» با خبر مي سازد . به چند بريده ازين داستانواره نگاه ميكنيم:« همه گان رئيس دفترمان را به نام« بينا» مي شناختند. با آنكه عينك هاي ذره بيني مي پوشيد، بيچاره صدها بار در چاه بدنامي افتاد» ( جلسه ص 68)
طوريكه ملاحظه مي كنيد درين « تباين » نام و شخصيت ، با آوردن كنايه « چاه بدنامي» ، سلام شگرد آيروني را هم چاشني كرده است .
و باز در هما داستانواره ميخوانيم: « شخصي برايم حكايت كرد كه دوستش « خنجر» نام داشت ، اما هرگاهي كه صداي آمر اداره و فرياد عيال آتش پاره اشرا مي شنيد، مثل تاير سوراخ شده، بادش ميرفت {و پنچر ميشد}
به اين لطيفه، كه ميتوان آنرا وجيزه هم گفت، دقت نماييد و ببينيد كه عنصر«خنده» دقيقآ بر«تباين» استوار است:« اگروقتش نرسيده باشد‌{اجلت نرسيده باشد}حتي پزشكهاهم نميتوانند تو را بكشند»(14)
طعنه Sarcasm
طنز پرداز با استفاده از شگرد « طعنه» ميتواند خنده آفريني هم بكند، ولي بيشتر براي « شلاقكاري» قرباني خود، طنز نويس آنرا لازم دارد. آرتور پولارد ، طعنه را « كنايهء بدون رمزو پالايش» مي داند و « سلاح كند تر و خالي از سخاوت » و معتقد است كه ديگران هم آنرا« نازل ترين فرم مطائبه خوانده اند.» (15)
من معتقدم كه طعنه در طنز زماني به سراغ طنز نويس مي آيد ،كه از«چيزي» ويا«كسي» به شدت خشمگين شده باشد.اگركسي يا چيزي مارا مي گرياند ويا خشمگين مان ميسازد، ديگر نميتوانيم ، آنرا با«همدردي» مورد انتقاد قرار بدهيم . چنين كسي و يا چيزي را شايسته و سزاوار تحقير و طعنه و حتي دشنام ميدانيم.
( به مقوله دشنام ياInvective بعدآ خواهيم رسيد)حد اكثر سخاوت ما دربرابر«بسيار بد» چيزي جز Sarcasm نخواهد بود. درچنين حالتي حتي وقتي مي خنديم، خندهء ما هم خشمآگين است وريشخند.
آنگونه كه لرد بايرون مي گفت : و اگر من به هر تنابنده اي مي خندم  از آن روست كه ازگريستن باز مانده ام(16)
احسان سلام طنز پرداز خوشبين است. اما اين خوش بيني مانع آن نمي شود كه در موارد معين خشمگين نشود. جاناتان سويفت هم ميگفت: همچون فرزانه اي هميشه خندان
من خشم خودرا در قالب طنز ميريزم ( هرچند بايد دانست كه من اگرميتوانستم دار شان ميزدم) (17)
دركشورما، نابساماني ها، ظلم ها، حق تلفي ها، دروغ ، خيانت ، خباثت ، رشوت و … هميشه بوده و مجموع اين ناهمواري ها آماج هاي طنزهاي مان بودند وهستند. اما پديدهء طالبان و حكومت عجيب الخلقه پنجسالهء آنان چون كابوسي ازسرهموطنان ماگذشت. برخي از«شهكار»هاي اين تاريك انديشان بي بديل قرون و زمانه ها ، آنقدر مصيبت بار، عصباني كننده وهولناك بوده اند كه ممكن است در هيچ طنزي نگنجند.
به گفته محققان تئوري هاي طنز، نوشتن طنز در باره ستالين ، هيتلر، اتيلاو چنگيز ويا مرض سرطان وايدز بي نهايت دشوار است.
از عصبانيت « سلام» در رابطه به اين« پديدهء عجيب الخلقه» متعجب نمي شويم . خواننده با نيش هاي زهر آگين و طعنه هاي او موافق ميشود و همنوا. طبعآ انتظار نداريم كه سلام با اينگونه طنز هايش ما را بخنداند. درين طنزهاي جووينالي، ما سلام را در حال شلاقكاري مشاهده مي كنيم و حمله.
احسان سلام ابزار« طعنه» را نيز مانند« تباين» چند گونه به كار مي بندد:
1 – با ساختن تركيبات، القاب ونامهاي مضحك، مانند پشمستان – تاج المتعصبين – ورزش گردن زني – اميرالفراريان – ملاپشم گل خان – ابو السوسمار – ماشيندار قل - تانك زي – دال آوران.
2 – Sarcasm گفتاري و كرداري.
سلام با پارودي كردن ضرب المثل و اشعار به اماجش حمله ميكند. مانند: ملا و حكومتداري – شلاق طالب به از ناز طالب – از زير لنگي بنگي برآم؛ باكم از ملاي كيبل باز نيست ؛ طعنه دال آوارا نم مي كشد؛ هوش سربفروش وهوش خربخر؛ هوش خر بهتر بود از هوش سر؛ از ملا بلا خيزد. ( قلم ص ص 129 – 130)
« احسان سلام» منظوري « يك يك رتبه علمي» را از سوي « مقامات بلند قامت چپه شاخ» چنين شرح مي دهد:
- جناب خيزك شاه از رتبه برسكار به رتبهء پالشكار .
- آقاي صابون گل از رتبهء قروتمال به رتبهء ماستمال.
- جناب كمرچنگ از رتبه چاپلوسمل به رتبه چاپلوسيار(جلسه ص 120)
يا به اين طعنه كرداري سلام نگاه كنيد: « يكي را مردم ستودند وگفتند – چاكرت هستيم ، غلامت هستيم – اوهم باور كرد و ديري نگذاشت كه غلامانش را ارزان فروخت » (جلسه ص 45)
« حالي تو سر زاغ بودنه مي گيري و با اي بيقاعده، القاعده ره ميزني؟» ( جلسه ص 85)
3 – استفاده ازSarcasm در سرتا سر يك طنز و بنا كردن طنز بر مبناي طعنه .
بهترين نمونه ازين دست طنزي است كه نويسنده زيرعنوان  « قاعده جنگي» نوشته است . درين طنز پر از «طعنه» ، شگرد هاي آيروني و تباين و ابزار هاي ديگر را نيز مي توان ديد ، ولي طنزعمدتآ بربنياد« طعنه» استوار است. سلام درين طنز، دادگاهي را به تصويركشيده كه متهمي را براي محاكمه درآن حاضرمينمايند. متهم خود را چنين معرفي ميكند:« اهلآوسهلآ، نامم تاج المتعصبين ، كنيه ام ابوالسوسمار، لقبم شيخ الجاهلان. عده يي از ارادتمندانم،
شبيح الموشان صدايم ميزنند»
درين طنز Sarcasm كرداري را هم بسيار مي بينيم: « استغفرالله ، لعنت به شيطان . درين پس پيري دستم به خون هيچ كس آلوده نشده است، تا به حال فقط پايم آلوده شده است . بنده فقير هيچ گاهي درفكرريختن خون كسي نبوده ام، تنها درفكر خوردنش بوده ام» (جلسه ص 153)
درين طنز « ابوالسوسمار» و «قاضي دادگاه» هر دو نماد هاي مؤسسات معين هستند – القاعده و ادارهء بوش . و جالب است كه درين طنز سمبوليك ، احسان الله سلام ، ريش هر دو طرف را با «داس طعنه» خشك مي تراشد. درين طنز، طعنه هاي دراماتيك سلام شكم سير كميك هم هستند:
« جناب شيخ الموشان ، هنوزهم مستي شير شترازسرت نپريده وچربي قابلي امارتي از معده ات نرفته است؟ ميخواهم پوست كنده بگويي كه به حريم مردم ما چرا حمله كردي؟
- جناب قاضي ، پوستش را خود شما بكنيد، اما متآسفانه تا هنوز تف دلم ننشسته. ياد تان باشد كه چند دفعه درگذشته ها زير بغل تان را خاريده بوديم – مگر تكان نخورديد و منتظر بوديد كه بايد پس گردني تان هم بزنيم . اگر راست بگويم ما جسارت وتوان حمله بر خاك پاك شما را نداشتيم. همين« زور جوش» ها و «رامبو» هاي
شما، مارا تربيه و تشويق كردند كه بياييم و به قاعده هاي شما و ديگران حمله كنيم تا يك چيزي نصيب تان شود وبعد شما به قاعده هاي ما حمله كنيد تا ماهم سرخ روي شويم. ازبخت بد درين قاعده جنگي ، تنبان از ما پائين افتاد و زنجير پتلون از شما.
- جناب شيخ، لطفآ تنبان تانرا بالا كنيد و بعدآ بگوييد كه چگونه و با كدام شيوه ها مردم را حاضر به خودكشي مي كرديد؟»
( جلسه ص 154)
دشنام Invective
دشنام وپرخاش يكي از سنگپايه هاي اساسي هجو است. بسياري ازمحققان آنرا شگرد يا ابزارمناسبي براي طنزنميدانند. اما شماري ازپژوهشگران آنرا يكي ازتكنيكهاي مهم طنزشمرده اند و استدلال ميكنند كه اگر « اماجي» شايسته و سزاوار دشنام باشد، طنز پرداز را باكي نيست كه در موارد معين ازين ابزار كار بگيرد.
آرتور پولارد تآكيد مي ورزد كه يك طنز نويس خوب ومؤفق بايد حتمآ با قضاوتي كه ميكند، خواننده را با خود همراه سازد ، يا حد اقل خواننده اورا حق به جانب بشمارد. پولارد مي گويد: « خشمي كه در طعنه و ريشخند مهار مي شود در پرخاش و هتاكي غليان ميكند» (18)
پولارد جملاتي از طنز جوينوس را مي آورد: « جرآت ميكني كه فردي چون وان را باز خواست كني ، وقتي كه خودت رذيلانه سلطنت را به حراج گذاشته اي ؟(19)
پروفيسور فين برگ در « مقدمه يي بر طنز » مي نويسد:  « بسياري ازطنز نويسان دركاربرد دشنام Invective مهارت داشته اند. جووينال ، سويفت ، درايدن ، پوپ ، بايرون ، ساموئيل بتلر(اول)، چارلز چرچل ، امبروس بريس، مارك تواين و …همه اين صنعت را به كار برده اند.»(20)
نور تروپ فراي دشنام را يكي از اشكال طنز دانسته و ميگويد، ما لذت ميبريم، وقتي ميشنويم،مردم نفرين ميكنند وياكفري ميشوند. (21)
در طنزهاي خشمگينانه و جووينالي واقعآ ما اين شيوه را داشته ايم. مگر عبيد زاكاني نگفته بود: « خواجگان و بزرگان بي مروت را به ريش تيزيد»
« دخترخطيب در نكاح مياوريد تا نا گاه خركره نزايد»« تخم به حرام اندازيد تافرزندان شما فقيه وشيخ ومقرب سلطان باشند»(22)
يغماي جندقي در بسياري از اشعار خود كلمه« زن قحبه» را به كار برده است .
رونالد پاولسون معتقداست كه:«طنزخشمگنانه است ولي خوشبين. طنز نويس باور دارد كه مردم روزي خباثت و شيطان را شناسايي درست خواهند كرد»(23)
احسان الله سلام ، به آنچه كه « بسيار بد» مي داند ، به چندين  شيوه حمله مي برد. يكي از شيوه هاي او ، نامگذاري هاي تحقير آميز و حتي دشنام گونه است . مانند: شيخ الجاهلان ، چركستان، دليل الجاهلين ، شيخ الكفتار ، ملا پشم گل ، ابوالجفنگي ، شاگرد ابن ملجم، ابوالپشم ، دولت النجاسات ، پشمستان ، شيخ الموشان و گل آغاي سبك مايه.
در«اناتومي طنز» مي خوانيم:« نامهاي تحقير آميز و به كاربرد نامهاي مسخره براي آدمهاي طنز، يك شگرد طنزاست.اما اينگونه نامها تنها در زبان اصلي طنز نويس قابل درك اند. ادوارد براون نيز دركتابش هنگام معرفي« سفرنامه حاجي بابا» ناچار شده است ، تعدادي از نامها را ترجمه كند – مانند ميرزا احمق ، نامرد خان ، ملانادان و… در« مفتش» گوگول هم نامهاي برخي ازقهرمانان مسخره آميز است » (24)
استفاده از Invective(دشنام) در كار هاي سلام بهمين نامگذاري ها خلاصه نمي شود. در برخي از وضعيت ها وموقعيت ها نيز ما رنگي ازين شگرد را مي توانيم ديد:« خدا ميداند ، اگر درين دنيا، آدمك هاي ابليس روي نمي بودند و جهان از وجود مبارك رياكار و ستمكار پاك ميبود، حافظ ، مولانا و بيدل وديگران چيزي براي گفتن مي داشتند يا نه؟ » (جلسه ص 131)
«روزي كه بافتواي ملاي كوردل ومولوي زردريش مدرسه بصارت بسته شد و طويله جهالت گشوده شد …» (جلسه ص 14)
«آري« گو»ي آلماني راست ميگفت. رويش را بوسيدم، سالگرد تولدش را تبريك گفتم. اين تازي بيدم باردوم هجده ساله شده بود» (جلسه ص 26)
برخي از دشنام هاي سلام كنايي و غير مستقيم هستند:
« - از جمله قسم خورده هاي « ششدرك» كابل نبودي؟
- ني بابا ، ما اولاد پدر خود بوديم» (قلم ص 86)
« يكي از آن ميان كه مادرش در وقت زاييدن او روي شيطان را ديده بود ، غر زده گفت: - ايمان نداريد ، ريش نداريد ، ديگر چه مي خواهيد؟» (قلم ص 136)
دقيقآ ميتوان درك كرد كه « سلام » شگرد «دشنام» رامانند طعنه ، آيروني و. . . آگاهانه به كارگرفته است. مگر خودش درمقدمهء « قلم» نمي گويد: « و بدان كه در اين روزگار خرسواري حديث درشت در خور گوش كر است » ؟(قلم ص 12)
كوچك سازي و استهزا Irony
آيروني متداول ترين وعمده ترين ابزار طنز پردازي است .حتي فرهنگ بزرگ انگليسي world Bookطنزرا چنين تعريف كرده است :« طنز اثري است كه در آن از Irony و يا Sarcasm استفاده شده باشدوبعضي رفتارهاي آدميان را مورد حمله قراربدهد» (25) كه البته تعريف ناقصي است .
اينكه « طنز» را در زبان فارسي براي همانSatire پذيرفته ايم تاحدودي تازه است. درگذشته فكرميكنم محققان فارسي زبان گاهي... ادامه دارد...