از پرده نشينان ديروز

تا ساحل نشينان امروز

ملل متحد ، سال دوهزار را سال " زن و صلح " نامگذاري كرده است . دکتورس زرغونه به اين بهانه گفت و شنودی دارد با شاعر و پژوهشگر نامور لطيف ناظمی در رابطه به زنان شاعر در تاریخ ادبیات دری

پرسش : وقتي سخن از شعر شاعره هاي زبان دري به ميان ميآيد ، اين پرسش به ذهن خطور ميكند كه با عمر طولاني اين زبان و با قدامت ادبيات ما ، چرا تعداد شاعره هاي زبان دري اندك است؛ چرا زنان ما توان همتايي با مردان در اين عرصه را نداشتند ؟
پاسخ : به باور من زنان در هيچ يك از زمينه هاي فكري كمتر از مردان نبوده اند. ببينيد ما در همان سپيده دم شعر خويش رابعهء بلخي را داريم در كنار چند شاعر محدود مرد كه به هيچ روي از آنان كهتر و كمتر نيست . رابعهء بلخي زني است دلير ، آگاه و فرهيخته با شعري سخته و استوار كه قرباني خودخواهي و آز مردان ميشود . رابعهء بلخي نخستين زن شهيد در تاريخ ادبيات ماست و در درازاي سده ها چه رابعه هايي كه سر بر سر آرمان خويش ميگذارند ، اگر رگهاي رابعه را بريدند اما مهري هروي را به كنده و زنجير در بند كردند ، مهستي را به زندان انداختند و تبعيد كردند ، جهان خاتون را فجيعانه كشتند و طاهره قره العين را قطعه قطعه كردند . پس چگونه ميتوان از تاريخ مذكر چشم داشت كه مخدرّات و خواتين را رخصت آموزش دهد و اجازهء شاعري ؟
راستي در تاريخ ادبيات ما شمار بانوان سخنور بسيار اندك است و اين امر را بايد در نظام حقوقي غيرعادلانهء جامعهء گذشته جست كه مجال آموزش و حضور اجتماعي را از اين قشر جامعه غصب كرده بود ، زن بايد در خانه مي نشست ، تنها به رتق و فتق امور منزل مي پرداخت ، با كتاب و دانش هيچگونه پيوندي به هم نميرساند و شعر و شاعري ديگر ( تابو ) بود . تابوي وحشتناك . در آن روزگاران مردسالاري و زن ستيزي دو روي يك سكه به شمار ميرفتند ، در چنين جوّي نبايد انتظار داشت كه گواه ديوان هاي شعر جماعت انبوه بانوان سخنور باشيم . در تذكره هاي شعري گذشته فهرست زنان شاعره از شمار انگشتان يك دست فراتر نميرود ؛ آنهم سخنوراني كه اندك شعري از آنان در دست داريم . طرفه اين كه غالب اين شاعران به لايه هاي فرادست جامعه تعلق داشتند از اميرزاده گان و شاهدختان بودند و يا به گونه يي با جامعهء اعياني وابسته بودند .
“ رابعهء بلخي " از ملكزاده گان و دختر كعب امير بلخ است ؛ مهستي همسر امير محمد گنجوي و به روايتي منشي سلطان سنجر سلجوقي است . " جهان خاتون " متخلص به جهان ، دختر جلال الدين مسعود شاه است كه پدرش تا به منصب وزارت رسيد ، حتي همسرش وزير شاه ابواسحاق شد ؛ " پادشاه خاتون " دختر قطب الدين از امراي قراختاييان به شمار ميرفت كه خود به مادرشاهي كرمان ميرسد . " مهري هروي " نديمهء گوهر شاد است كه شوهرش خواجه عبدالعزيز طبيب شاهرخ ميرزاست و خود نيز رفيق حجره و گرمابهء ملكهء روزگارش ؛ " شاه جهان بيگم " دختر جهانگيرخان حكمران بهوپال است كه پس از مرگ پدر خود جاي او را ميگيرد ؛ بر حكمراني بهوپال تكيه ميزند و لقب تاج هندوستان را از آن خود ميسازد ؛ " نورجهان " دختر اعتماد الدوله و همسر جهانكيٌر امپراتور مغل است و همينگونه " زينب النسأ مخفي " دختر اورنگزيب سلطان نام آور گورگاني است .
اگر نگاهي شتابزده بر بانوان سخنور كشور خويش در دو قرن اخير بيفگنيم ، ميبينيم كه اين معادله در مورد شاعران اين روزگار نيز درست مي آيد - " محجوب " از سخنگويان سدهء سيزدهم دختر سكندرخان نظام الدوله است ، " عايشهء افغان " دختر يعقوب علي خان توپچي است ، " ستارهء افغان " دختر محمد امين خان منشي عبدالرحمن خان است ، " مخفي بدخشي " هم فرزند مير محمود از اعقاب ميران و اميران بدخشان و ازينگونه بسيار . . .
پس نه شرايط آموزشي و فرهنگي براي دختران تهيدست خانوادهء تهيدست ميسر بوده است تا به سوي فراگيري دانش و شعر و فرهنگ رانده شوند ؛ نه هم تاريخ رسمي التفات و عنايتي به فرزندان خانواده هاي تهيدست داشته است تا از استعدادها و چهره هاي هنري اين جماعت ،‏ ما را آگاه سازد و نه اخلاقيات حاكم بر جامعه رخصت آن را ميداده است تا بانوانِ با قريحهء لب به سخن بگشايند و آنگهي اگر گشودند ، فيض آن را عام سازند و اجازهء استنساخ و تكثير شعر شان را داشته باشند ، ازين رو چه استعدادهايي كه پيش از شكفتن پرپر شدند و چه ترانه هايي كه بر لبان نيامده خاموش گشته اند .
پرسش : آيا تفاوت ميان شعر امروز بانوان با شعر ديروز ديده ميشود ؟
پاسخ : يقيناً تفاوتهاي اساسي را ميان شعر امروز و ديروز بانوان ميتوان گواه بود . در شعر ديروز مسايل اخلاقي و حكمي ، مدح يا زمينه هاي كمرنگ موضوعات عاشقانه را ميتوان ديد . در شعر عاشقانه هم ، ديد بانوان شعر ، مردانه و غيرواقعي است . زمينه هاي تجربي و عاطفي از شفافيت لازم برخوردار نيستند . فرديت شاعر به عنوان آفرينشگر اثر مفقود شده است . معشوق همان معشوق سنگدل و رياكار سخنوران مرد است . طرفه اين كه شاعر زن خويشتن را به مجنون مانند ميكنند ؛ مثلاً ؛ عايشهء افغان ميسرايد :
در باديهء عشق و فراقت من مضطر
مجنون صفتم ليلي دوران كي بودي
يا در اين سرودهء " مستوره غوري " معشوق سيماي زنانه دارد نه مردانه :
فروهشته نقاب از رخ مكحّل كرده دو جادو
كشيده وسمه بر ابرو سرانگشتان حنا كرده
يا زماني معشوق سرشت مردانه و زماني ديگر سرشت زنانه مييابد كه اين دوگونه گي تمثال معشوق را در غالب گفته هاي بانوان سخنور ميتوان به درستي و به روشني گواه بود :
بنگريد به اين گفته هاي مخفي بدخشي :
مگر ز روي خود آن نازين نقاب گرفت
كه خود ز شرم به رخ دامن سحاب گرفت
×××××
خط آمد بر رخت أي سيمتن آهسته آهسته
برون شد سبزه ات گردچمن آهسته آهسته
يا در شعر محجوبهء هروي :
چو برقع بر گرفت آن نازنين سيمتن از رخ
تو پنداري كه طالع گشت ماه ده چهار امشب
××××
شوخ من خود را عجب رشك گلستان كرده اي
چهره سرخ و كرته سرخ ، عمامه و دستار سرخ
شد لباسش چون عقيق از بس كه خونم ميخورد
تا نپنداري كه از پان گشته لعل يار سرخ
در گذشته به سختي به گوينده گان موءنثي برميخوريم كه جنسيت خود را آشكار كرده باشند و احساس و اميال زنانه را در آفرينش هاي خويش به درستي بازتاب داده باشند . در اين ميان جهان خاتون ، مهستي گنجوي و مهري هروي اند كه با بي پروايي و گستاخانه و بدون هراس از جامعهء مذكرِ زن ستيز به شرح آمال و اميال خود پرداخته اند و از قرار دادهاي حاكم و دست و پا گير عدول كرده اند . در ميان رباعي هاي بازماندهء منسوب به مهستي يا چند بيت مهري هروي ، شعرهايي ميتوان سراغ كرد كه حتي امروز جرأت و جربزهء بازگويي آنها را نداريم و يا از جهان ملك خاتون شعرهايي در دست اند كه شاعري چون عبيد زاكاني با همهء گستاخي خويش ، آنها را برنمي تافته است چه رسد به محتسبان كژ انديش و تاريخزدهء امروزين جامعهء ما .
باري شعر ديروز بانوان با شعر امروز هم از نظر تلقي شاعر ، هم از نظر ويژه گي هاي بياني و ساختار و بافت ، هم از نظر نگاه به مسايل پيراموني و هم از رهگذر انديشه و فرم و تكنيك و بسا ويژه گي هاي ديگر، متفاوت است . اگر ديروز شعر در چنبر تضييقات اجتماعي در بند بود ، امروز گوينده گان با آزادي كامل دريافت ها و لحظه هاي شان را بدون هراس ثبت ميكنند و بيجا نيست كه گفته شود ، جانمايهء شعر امروز بانوان هم ، نفس زنده گي است با همهء هنجارها و ناهنجاري هايش ، ولي ديروز به جاي بازتاب زنده گي و عين ، كلي گويي و ذهني گرايي ناب را شاهديم و اين امر نيز از شرايط نابرابر اجتماعي ناشي ميگردد كه زنان شاعر با هراس از شحنه و محتسب و شرايط حاكم قدرت اظهار احساس و عاطفهء خويش را در شعر نداشتند .
پرسش : پس چگونه آن شرايط دگر گون گشت ؟
پاسخ : از آغاز سدهء حاضر سه ضربهء تجدد و مدرنيته را ميتوان در جامعهء خود شاهد بود كه به سود رشد و انكشاف زن بوده است :
- ضربهء نخست در دورهء اماني وارد گشت كه در كنار اصلاحات اجتماعي ، شاه جوان آموزش عمومي را براي دختران و پسران ضروري پنداشت ، حتي براي بار نخستين جماعتي از دختران با صورت گشاده براي تحصيل به خارج كشور گسيل گشتند .
- ضربهء دوم با رفع حجاب در سال ( 1338) وارد گشت كه براي زنان كشور رخصت حضور در عرصهء فعاليتهاي اجتماعي در كنار مردان را ميسر ساخت .
- ضربهء سوم تجدد به سود زنان كشور با قانون اساسي ( 1343 ) همراه بود كه توسعهء سياسي و رشد اجتماعي نسبي جامعه را به ارمغان آورد . هرچند كه به گونهء صريح و مستقيم از تساوي حقوق زن و مرد سخني به ميان نيامده بود و حتي فقط از بازمانده گان پسري شاه پس از فوت وي به حيث جانشين ياد ميشد ، اما از جايي كه مادهء ( 25 ) قانون ياد شده ، تمام مردم افغانستان را بدون تبعيض و امتياز در برابر حقوق و وظايف مساوي پذيرفته بود ناگزير تبعيض جنسي را هم در بر ميگرفت ؛ افزون بر آن با انفاذ قانون اساسي جديد عملاً عرصهء فعاليت هاي اجتماعي و فرهنگي بانوان گسترده تر گشت و از همين روزگار است كه نسل ديگري از قلمزنان و سخنگويان زن سربلند كردند و آزادي نسبي به كف آوردند . هنگامي كه آزادي نسبي ميگوييم بدين معني است كه هنوز هم شرايط نابرابر حاكم بر جامعه ، معايير اخلاقي منبعث از جامعهء سنتي [TraditionalSociety] مجال آزاد انديشي را به صورت كامل به زنان كشور نميداد و هنوز هم سنتگراي [Traditionalism ] جايش را براي خردباوري تهي نكرده بود . در همين سالهاي سي سدهء ماست كه ماگه رحماني نويسندهء كتاب " پرده نشينان سخنگو " چون پرده از رخ بر مي فكند و بدون نقاب و برقع به پوهنتون كابل ميرود ، سزاي اين گستاخي او اين است كه بايد فاكولتهء ساينس را كه محصل آنجاست ترك كند و دو قراول بر درگاه خانه اش مقرر ميگردند تا رخصت بيرون رفتن را بدو ندهند . و اينان نسخهء ديگري از ( حارث ) هاي روزگارند كه رگهاي تن رابعهإ بلخي را در حمام تفديده بريدند و سركوب گران ديگري اند كه روزگاري مهري هروي را در بند فگندند .
هنوز هم صداي مهري هروي را از پس قرون مي شنويم كه بانگ برميدارد :
شه كنده نهاده بسر و سيمتن را
زين واقعه شيون است مرد و زن را
افسوس كه در كنده بخواهد فرسود
پايي كه . . . .
بانواني سخنوري كه از نفس سنت برخاسته بودند و با شعر سنتي خو گرفته بودند در سالهاي چهل و پنجاه جاي شان را به نسل نوخاسته واگذاشتند ، از ميان بانوان سخنوري چون مخفي بدخشي ، محجوبه هروي ، حاذقه هروي، صاعقه ، عاطفه عثماني ، طاهره پروانه ، كبرا سايه و چند تن انگشت شمار ديگر آنان كه زنده اند و عمرشان دراز بادا ، برخي دامن كلام دركشيده اند و سكوت برگزيده اند يا آنچنان اندك شعر سروده اند و چاپ كرده اند كه نميتوان در مورد كارهاي ادبي شان به داوري نشست . از نسلي كه به دنبال آنان ظهور كردند ، ميتوان از امجد شعله ، بهار سعيد ، كريمه ويدا ، و هما طرزي در پايان دههء چهل و آغاز دههء پنجاه نام برد كه از اين ميان پركارترين و پرسروصداترين آنان ، بهار سعيد است كه يقيناً ذوق و قريحه و استعداد شاعري چشمگيري دارد اما با دريغ ناآشنا با موازين شعري و گسترهء زبان فارسي دري است ، زباني كه ظرفيت و انعطافيت شگفتي انگيزي در عرصهء شعر دارد . بهار سعيد هنوز كلام آخرين را نگفته است ، او هرگز از چنبر اشعار جنسي نتوانسته است رهايي يابد .
برخي از بانوان سخنور ما حساب شعر زنانه را از شعر اروتيك جدا نكرده اند و مي پندارند كه هر گزارش جنسي منظوم ، شعر زنانه است . اگر بتوان تعبيري به نام شعر زنانه را پذيرفت ، به معني نگاه زنانه بر هستي و زنده گي است ، نظارهء پديده هاي زنده گي از منظر يك زن و از منشور احساس و عاطفه يك زن است . حتي سوداي عشق و تمناهاي يك زن را ، نبايد به گونهء يك گزارش عرضه كرد . ( سارتر ) گفته بود : . . . شعر نوعي تقطير تجربهء انساني است كه مثل ساير قطرات چكه چكه به دست مـيآيد و بايد با قطره چكان مصرف شود ، پس نمايش عصاره هاي تجربه هاي شاعر با نمايش نفس تجربه هايش ، دو عمل جداگانه اند ، اولي شعر است و دومي گزارش ژورناليستي و اشتباه رهروان مكتب وقوع هم اين بوده است كه آنچه برآنان ميگذشته است بي كم و كاست منظوم ميساخته اند .
برخي از سخنوران زن ، به تقليد فروغ فرخزاد مي پردازند و مي پندارند كه با اين تقليد ، شعر زنانه گفته اند و احساس و عاطفهء زنانه را بازتابانده اند كه سخت به بيراهه اند ، فروغ يك پديدهء طبيعي بود و اين دنباله روان نسخه هاي جعلي ، او تقطير تجربه هايش را در شعر ميريخت و اين دسته تقطير تجربه هاي ديگري را نشخوار ميكنند ، اگر خود نيز در مسير چنين تجربه هايي هم پرتاب شده باشند ، پسنديده نيست كه چنين عريان و برهنه و واقعه نگارانه دست به خامه ببرند و آنچه را كه آفريده اند شعر زنانه لقب دهند .
پرسش : جز اين چند تن كه نام برديد ، چه گوينده گان ديگري در عرصهء شعر ظهور كرده اند ؟
پاسخ : از نويسنده گاني كه از پايان دههء پنجاه به شاعري روي كردند و با جديت در اين قلمرو طي طريق ميكنند ، ليلا صراحت ، ثرْيا واحدي و حميرا نكهت اند .
اين سه تن ، افزون بر اين كه دفتر هاي چاپ شده شعري دارند ، حضور ملموس و چشمگيري در عرصهء ادبيات داشته اند . ادبيات خوانده اند و آموزش ديده اند . در انجمن نويسنده گان كار حرفوي داشته اند ، همواره در تفحّص و تصفّح آثار نويسنده گان زبان دري به سر برده اند .
از سويي هم انس و الفت اين سه تن ، خواننده را به ياد همدلي هاي صايب و كليم و ميــر معصوم مي اندازد كه در روزگار بيداد حسادت ها و تنگ نظري ها يار و ياور يكديگر بوده اند ؛ جايي كه صايب ميگويد :
به غير صايب و معصوم نكته دان و كليم
چه كس ز اهل هنر قدردان يكديگر اند
حتي ليلا و ثريا دو رفيق حجره و گرمابه در سال ( 1357 ) يك مجموعهء شعري مشترك چاپ ميكنند و ثريا در ماهنامهء ژوندون در سال ( 1369 ) به نقد شعرهاي ليلا صراحت مي پردازد و لب به ستايش او ميگشايد. به راستي شعر ليلا صراحت پيــوند تنگاتنگي با زنده گي ملموس و اجتماعي دارد ، شعري تلخ ، استوار و زميني است و برخاسته از بعد عيني و تجربي تفكر او و شعري ستودني است .ليلا از حلقهء اعيان جامعه نيست ، شاهدخت هم نيست ، اما شهبانوي راستين شعر ماست . او در خانهء مردي پرورده شده است كه خود شاعر بود . سرشار روشني پدر ليلا مردي بود فرهيخته ، شاعر و مترجم و روزنامه نگاري نامبردار كه به گناه آزاد انديشي و دگرانديشي ، قرباني شقاوت پيشه گان شد و سر بر سر ارمانش نهاد او مانند ديگر هم سلكان آزاديخواهش چون مبلغ ، شجاعي ، سيلاب صافي و حيدر لهيب ، عالمشاهي و . . . از پل چرخي ، پا بيرون ننهاد ؛ او از همانجا به جاودانه گي پيوست . پس از مرگ پدر ، هر روز غم تازه يي بر طومار غمهاي ليلا نوشته شد ، اما او چون صخره يي ستبر ، در برابر مصيبت هاي وارده ايستاد ، نوشت و سرود ، ليلا صراحت تا كنون چهار دفتر شعري چاپ كرده است - طلوع سبز ( 1365 ) ، تداوم فرياد ( 1370 ) ، حديث شب ( 1996 ) ، از سنگها و آيينه ها ( 1376 ) .
او صداي اعتراض جنس خويش است ، در روزگاري كه همجنسانش هيمهء تنور ستمگران شده اند ، او فوارهء فرياد است در شبهاي ستم ، او با آن كه از حصار " من " فرا رفته است و به " ما " مي انديشد و عاطفهء همه گاني محور كارهاي اوست ، اما فرديت خود را به حيث هنرمند از دست نداده است و نشانه هاي اين فرديت در جاي جاي شعرش نمودار است و با آن كه بخش بزرگي از شعرهايش سياسي اند ، اما هرگز بيان برهنهء سياسي در كلامش راه ندارد . شعر او سرشار از زنده گي ، از عشق و زيبايي است ، سرود از جان برخاسته است با ويژه گي هاي بياني و تصويرهاي تغزلي .
حميرا نكهت شاعري را از مدرسه آغاز كرده است با قريحهء سرشار و در سال ( 1369) دفتر شعرش به نام ( شط رهايي ) اقبال چاپ يافته است . او از ( شط رهايي ) تا امروز راه درازي را پيموده است و نشانه هاي تحول را در تك تك سروده هاي او در اين سالها ميتوان گواه بود . دريافت هاي تازه ، زبان شسته و بيان تصويري ، جوهر شعري را در شعرش غنا بخشيده اند .
حميرا بانويي است درس خوانده و تحصيلكرده و داكتر در ادبيات . بيهوده نيست كه عشق به شعر و ادبيات ، راهش را از سوي حقوق و سياست يكباره به سوي ادبيات كشانده است .
ثريا واحدي دو دفتر شعري چاپ شده دارد با نام هاي - ميلاد بهاران ( 1367 ) و ( شهادت شب ) در مجموعهء ( حديث شب ) با ليلاصراحت ( 1375 ) .
ثريا هم چون ليلا صراحت و حميرا نكهت در قالب هاي گونه گون طبع آزموده است ، غزل ساخته است ، مثنوي نوشته است ، شعرنيمايي و شعر به اصطلاح سپيد انشاد كرده است ، و در همه قالب ها ، سربلند و موُفق بدر آمده است .او وقتي در اوزان كهن شعر ميسرايد ، دريافت هاي تازه را در قالب هاي قديمي هموار ميسازد و چون شعر نيمايي مينويسد ، سخن تازه را در اسلوب نوين عرضه ميدارد و هرگز چون دسته يي از متشاعران جامهء ادراك قديمي را بر تن اسلوب جديد نمي پوشاند .او ميداند كه شعر نو و شعر نيمايي فقط كوتاه و بلند كردن مصاريع و يا با پلكاني نوشتن مصراعها نيست ، شعر نو ، درونمايهء تازه ميخواهد ، فرم و تكنيك تازه را متقاضي است و زبان و بيان و نظام واژه گاني ديگر ميطلبد .
جز اين سه بانوي شعر ، بايد از پايان دههء پنجاه تا امروز از گوينده گان ديگري ياد كنيم كه هريك جايگاه خود را دارند : خالده فروغ ، مريم محمود ، فرحناز حافظي ، ليلا كاويان ، ليلا يلدا ، فريبا آتش ، صفيه ميلاد ، ساجده ميلاد ، طيبه سهيلا ، فايقه جواد مهاجر ، سيمين حسن زاده ( غزل ) ، زهرا رسولي ، فروغ كريمي ، خالده لهيب ، ناديه فضل ، ليلما آخوند زاده و ...
از گوينده گان با احساس خالده لهيب نياز در سال روان دفتر شعر ( خاك ، خرمن خاكستر ) را به دست چاپ سپرده است و ناديه فضل در سال مسيحي گذشته ( پرنيان خيال ) را كه با دريغ هنوز اين دو گزينه را نخوانده ام و روا نيست كه دراين مورد پيشداوري كنم . اما از فهرست ياد شده بايد از دو گوينده به نكويي ياد كرد كه كارهاي شايسته يي عرضه كرده اند : خالده فروغ و فايقه جواد مهاجر . آنچه من از اين دو سخنور در مطبوعات خوانده ام ، همواره تحسين و آفرين مرا برانگيخته است . زيبايي كلام تصويري خالده فروغ و شعر سخته و يكدست و شور انگيز فايقه جواد قولي است كه جمله گي برآنند .
دههء شصت و هفتاد ، شعر زنان سخنور كشورما ، رنگ و بوي تازه تري گرفت و بانوان شاعر با زبان امروزين و دريافت هاي تازه تري در اين اقليم پاي نهادند .
بسياري از نامهايي را كه برشمرديم از بد حادثه به سرزمين هاي بيگانه هجرت ناخواسته كرده اند ، ازينرو غربت درونمايهء اساسي شعر زنان سخنور كشورماست . دورماندن از يار و ديّار بسا از شاعران را به سوي شعرغربت پرتاب كرده است و داغ جدايي سرزمين ، بر جبين شعرشان نشسته است . شعر غربت سكهء رايج ادبيات معاصر ماست ، همانگونه كه شعر جنگ و شعر عاشقانه است ، گويي عشق ، جنگ و غربت سه ضلع مثلث شعر معاصر شده است . بانوان سخنورما كمتر التفات به فيمينسم در شعر داشته اند ، اگر خواننده يي فردا شعر امروز اين گوينده گان را از نظر بگذراند كوچكترين تصويري از وضع زنان جامعهء ما دريافت نميكند ، چرا كه زن ستيزي بازتاب كمرنگ و سجايي - آنهم در برخي از آفريده هاي زنان شاعر داشته است .
پرده نشينان ديروز ، ساحل نشينان امروز شده اند و بايد ديد در غربت شراع شعر شان را در كدامين سو برميكشند - به سوي معجون درهم جوشيدهء تمناها يا به سوي مسايل پيراموني ، مسايل جهاني و ويژه گي هاي اقليمي ، بايد انتظار كشيد و ديد ...