نعمت حسينی
سخنی در بارهء شعر معاصر افغانستان
گفت و شنودی با لطيف ناظمی
لطيف ناظمی ادبيات شناس، منتقد و شاعر فرهيخته و نامور به سال ۱۳۲۵ خورشيدی در هرات باستـــــــانی و فرهنگپرور چشم به جهـــــــان گشــــــود. او به سال ۱۳۴۸ پوهنڅی ادبيات پوهنتون کابل را به پايان رسانيد و در همان پوهنتون به سمت استاد شامل کار شد. دو سال هم به تدريس ادبيات دری در دانشگاه «همبولت» برلين پرداخت .
در سالهای آخر دهه سی خورشيدی نخستين شعرهای لطيف ناظمی در مطبوعات افغانستان به چاپ رسيدند. «سايه و مرداب» نخستين دفتر شعری او به سال ۱۳۶۵ خورشيدی در کابل و «باد و فانوس» دفتر دوم شعرهايش به سال ۱۹۹۱ در آلمان چاپ شدند.
لطيف ناظمی مقالات زيادی اندر باب ادبياتشناسی و هم پيرامون شعر و ادب دری نگاشته است، که از آن شمار ميتوان از «فرهنگ شعر» و«نثر افغانستان در صد سال اخير » نام برد.
با اين ادبياتشناس، منتقد و شاعر گرانمايه ، نعمت حسينی گفت و شنود تيلفونی انجام داده ، که اينک متن آن را ميخوانيد.
¢ کار پژوهش شعر معاصر دری را که زير دست داشتيد به کجا رسيده است؟
t قبلاً بايد بگويم که از آغاز دهه پنجاه يعنی از سال ۱۳۵۲ خورشيدی که در فاکولته ادبيات در کابل ادبيات معاصر را درس ميدادم، علاقهمندی برای من پيدا شد که در باره ادبيات معاصر افغانستان يک مقدار کار بکنم و چيزهايی تهيه بدارم. مقدار مقالات و نوشتههايی که در کابل نشر شدند، رويهمرفته رضايت مرا فراهم نميساخت، تا اين که به صورت همه جانبه کوشش کردم که سالهای متمادی دواوين شعری، مجلات وروزنامهها را ورق بزنم، تا يک مقدار حرفهای در مورد ادبيات معاصر و مخصوصاًشعر معاصر پيدا شود. يادداشتهای فراوانی تهيه کردم و قرار بود در همان روزها اين کتاب يا رساله را انجمن نويسندهگان چاپ کند. با تأسف که وطن را بايد ترک ميکردم و همه يادداشتهايم در کابل ماند و سالهای بعد خبر شدم که همه به يغما رفته اند. بار ديگر در غربت شروع کردم به مطالعه . چون هيچيک از يادداشتها در اختيارم نبود و مشکل عمدهيی که برای من وجود داشت و هنوز هم وجود دارد، عدم دسترسی به متون ادبی، رسالههاو دواوين و دفترهای شعری است. از اين لحاظ کار من هميشه به تعويق میافتد. هرزمانی که به دفتری از شعر معاصر دسترسی پيدا ميکنم، کوشش ميکنم که يادداشتها را منظم بسازم. باری چيزهايی نوشته ام که اميدوار استم در آينده با دسترسی بيشتری با آثار ادبی معاصر بتوانم کار خود را تکميل کنم .
¢ چی تعداد از اين نوشتهها نشر شده اند؟
t تعداد زيادی از اين نوشتهها نشر شده اند. تنها دو سه مقاله که در باره شعر معاصر افغانستان و چگونهگی شعرنو در افغانستان و تبيين و تبويب دورههای ادبی در شعر معاصر افغانستان و نامآوران شعر معاصر افغانستان نوشته ام در کشورهای مختلفی به زبانهای خارجی به زبانهای بيگانه نشرشده اند.
اخيراً يکی از اين مقاله ها در مجله(پلالوار) در فرانسه به زبان فرانسوی چاپ شده و مقالههای ديگر زيردست ترجمه است که آن را يکی از دوستان هموطن به زبان انگليسی ترجمه ميکند ، که اين مقالهها در مجلهيی به زبان انگليسی چاپ خواهد شد. و هم مقداری مطالب در باره شعر معاصر افغانستان را ضمن مصاحبهها در راديوها و مجلههای خارجی نشر کرده ام .
ولی در هر حال اين مسايل برايم هنوز کافی و بسنده نيست. من کوشش ميکنم به ياری و کومک مواد بيشتری که در اختيارم قرار بگيرد ، اين راه را ادامه بدهم. مشکل عمده آن است که در مورد ادبيات سدههای سيزدهم و چهاردهم هجری درست پژوهش و تحقيق صورت نگرفته است. حتی ما تاريخ ادبيات معاصر خود را نداريم. دورهبندی ادبيات معاصر صورت نگرفته و بزرگان و نوآوران شعرمعاصرـــشعرنو و شعرقدمايیماـــ در ادبيات معاصر هنوز جای شان مشخص نيست. شماری از کسان که به نام سرکردهگان شعر معاصر دری معرفی شده اند، در حقيقت مقام شان نازلتر است از آنچه شهرت يافته اند و برخی از شعرا که گمنام مانده اند در واقع امر شعرای بسيار توانا بودند، که نظر به برخی از ملاحضات اجتماعی يا سياسی ، مقام شانـــمقامرفيعشانـــ در ادبيات معاصر ما و جايگاه شان در ادبيات معاصر ما هنوز معين نيست . تمام اين کارها بايد صورت بگيرد. اين کار را به تنهايی يک فرد انجام داده نميتواند. بايد به صورت گروه، به صورت يک تيم اين کار انجام شود. ممکن است من سهم خود راـــسهم کوچک خود راـــ در اين زمينه بتوانم انجام بدهم.
¢ شما سوای اين پروژه ارزشمند، چی نوشتههای ديگری زيردست داريد؟
t کار اساسی من مطالعه در زمينه ادبيات معاصر افغانستان است و اگر امکان يافتم، نوشتن تاريخ يا بخشی از تاريخ ادبيات معاصر، يعنی يک کار مربوط به تاريخ ادبيات و ديگرش نقد ادبی. يعنی نقد در مورد شعر معاصر، که اگر عمر باقی بود و مجال و فرصت و امکان آن، کارهای هم در زمينه سبکشناسی. يعنی تبـيـين سبکهای شعرای مختلف مادر اين سده. مجموعاً در اين زمينهها مطالعه ميکنم، يادداشتهايی مينويسم. کار عمده ام همينها است . در غربت بيشتر از اين امکانات نيست.
¢ آقای ناظمی قسمی که خبر دارم شما تازه دوباره به غزل رو آورده ايد و اين کار را آقای واصف باختری نيز نموده اند. شما لطف نموده بگوييدچرا دوباره به غزل رو آورده ايد و در قالب غزل شعر ميسراييد؟
t ببيند، روزگاری عرفی شيرازی شاعر پايان سده دهم هجری گفته بودکه:
قصيده کار هوسپيشهگان بود عرفی
تو از قبيله عشقی ، وظيفه ات غزل است
البته در مورد عرفی بايد گفت که او واقعاً از قبيله عشق بود و بدون دغدغه خاطر و با آسايش خيال در دربار گورگانيان هنرمند و هنرپرور زندهگی ميکرد و بايد غزل ميگفت. و غزل هم به مفهوم آنروزی که حتماً در آن تغزل و مطالب عاشقانه را مطرح ميکرد. در برابر سوال شما بايد عرض کتم که روی آوردن اگر به معنی رجعت کردن از شعر نو و از شعر نيمايی به غزل و وزنهای کلاسيک باشد، به اين معنی رو نياورده ام به غزل ، بل گاهگاهی غزل ميسرايم، که شايد علتش پيش من اين باشد که با غزل در اين لحظهيی که تمام نهادهای فرهنگی ما ويران شده و مردم ما بر لبه دشنههای خونين قدم ميگذارند و لحظه حساس تاريخ ما است و شاعر برای رنجکشيدن و اظهار رنج خود حرفهای دارد و اين حرفها فکر ميکنم در قالب غزل ميتواند زودتر به مخاطب شاعر ، به مخاطب اجتماعی شاعر برسد. و غزل در واقع يک پُل ارتباط نزديکتری است. و آنگهی بايد بگويم که من غزل را به عنوان يگانه اسلوب برای شعر گفتن انتخاب نکردهام، هرچند غزل تصويری معاصر؛ چون غزل هنوز نمرده است.
وقتی چيزهای به نام شعر يا نظم يا حالتهای برای شعر گفتن يا نظم گفتن برايم پيدا ميشود، فکر ميکنم خود قالب به دنبالش می آيد. من برخلاف با نظرات برخی نظريهپردازان قديم، مثل شمسقيس رازی که ميگفت بايد قافيه را ساخت و رديف را ساخت و بعد غزل گفت، هم عقيده نيستم.
فکر ميکنم وقتی برای شاعر يک حالتی پيدا ميشود ، که بايد آن را اظهار کندـــ يکی از نقد نويسان اروپايی ميگويد شعر چيزی نيست مگر يک خبر بزرگـــ وقتی که ميخواهيد يک خبر بزرگ بگوييد، در قالب شعر، خود قالب بايد پيدا شود. و غزل هم ميتواند به عنوان يک قالب، امروز مورد استفاده قرار بگيرد. هرچند که که غزل نسبت به قراردادهای سنتیيی که در او است ـــ مثل رديف و قافيهـــ دستبند است و شاعر را مقداری با مشکلات و دشواريها روبرو ميسازد. اما با آنهم من فکر ميکنم در غزل هم امکانات وجود دارد، اگر شاعر حرفی برای گفتن دارد، سخن خود را با صورخيال جديدو با انديشه معاصر همراه سازد.
¢ نظر تان راجع به شعر سياسی چی است؟
t اگر منظور شما از شعر سياسی تحزّب باشد، شعر را در يک مسير معين قبلاً تعيين شده سوق دادن باشد ، من موافق با چنين شعریـــ يعنی شعر دربند ايديالوژیـــ نيستم . من فکر ميکنم شاعر با هر نوع سياستی که همراه است و هر سياستی را که تأييد ميکند و در هر موقف فکری و سياسی که هست، او لحظاتی از زندهگی خود را تجربههای شخصی خود را و عاطفه خود را انتقال ميدهد. از اين لحاظ اگر اين تجربههای شخصی، اين دردی که احساس کرده، حالتهايی که برای شاعر آمده، آن را در قالبهای سياسی بيندازد، شعر خود را به شعار تبديل کرده است(هرچند که گاهی ممکن است شعارهايی هم بهتر از شعر باشد). مثلاً شما تصور بکنيدتفاوت بين شعار و شعر را در شهنامه بزرگ فردوسی. در شهنامهبزرگ فردوسی شعارهای نازنينی است ، که به شعر ناب تبديل شده اند. شعرهای نابی در آن جا وجود دارند که شعار استند، ولی سياسی به معنی خاص کلمه نيستند. يعنی که به همه دورانها تعلق دارند . شاهنامه فردوسی فرازمانی و فرامکانی است . اگر شاعر خود را مقيد به سياست بسيار خاص ميسازد، شعر او مربوط ميشود به دوران بسيار خاص، ولی ديگر شعر فرازمانی و فرامکانی نيست و شاعر فصل است و ماندگار نيست.
پس از اين لحاظ شعر سياسی از لحاظ معنی متداول کلمه شعر منحطی است. ولی اين به معنی آن نيست که شاعر زمينه های اجتماعی را و دردهای اجتماعی را در شعر خود نياورد. انتقال دردهای اجتماعی، از دورترين دوره تاريخ تا امروز جزء شعر خوب جامعه بوده ، جزء شعر پذيرفتنی بوده است. به گفته صاحبقابوسنامه، شعری ماندگار است که :«سخن از برای مردم گويند، نه از برای خود.» شاعر از برای مردم شعر ميگويد، نه از برای خود. يعنی منظور من از نفی شعر سياسی ، به معنی حديث نفس در شعر نيست.
¢ خوب شما شعر افغانستان را در اين رابط چگونه بررسی ميکنيد؟
t بررسی شعر معاصر افغانستان دشوار و مشکل است. به خاطر اين که در اين دو دهه از يکسوشعرهای درونمرزی است ، که در داخل کشور چاپ شده اند-چون به نظرم رسيده و آنها را خواندهام -اظهار نظر در مورد برای من آسانتر است. ديگر شعرهای که در بيرون مرز در اين دو دهه نشر شده اند، که همه کس نتوانسته به آن شعرها دسترسی پيدا کنند. ولی رويهمرفته در اين دوران ما دوگونه شعر داريم:
- يک، شعرهايی که بر دولت بودند؛
-دو ديگر، شعرهای که با دولت بودند.
يا شاعرانی که با دولت بودند و شعر ميسرودند و ديگر شاعرانی که بر دولت بودند و شعر ميسرودند. و اين گروههم به دو دسته تقسيم ميشوند: شاعرانی که در داخل کشور بودند و شعر مقاومت ميسرودند و شاعرانی که در بيرون از کشور بودند و شعر مقاومت ميسرودندو هنوز هم شعر مقاومت ميسرايند.
من تصور ميکنم که برخی از شاعرانی که در دوران بسيار غمانگيز دهه اول مورد نظر شما در کشور شعر ميسرودندـــ چون در آنجا سانسور بيرحمانه حکومت ميکردـــ لذا آنها کوشش ميکردند که پناه برند به زبان مجازی، به زبان کنايی، به سمبولها و اسطورهها و صورخيالی بسازند که راه گريزی از قيچی سانسور باشد. ازين لحاظ شعرهايی که در درون مرز سروده شدند يعنی شعر مقاومت درون مرزی مقدار زيادی هنریتر و والاتر استـند. شاعران برون مرزی آزادی داشتند. هيچ نوع سانسوری در برابر شان وجود نداشت. چون هيچ نوع قيود نبوده ، شاعر ميتوانسته در فضای بسيار آزاد شعر سياسی و مقاومت بسرايد. از اين لحاظ اجباری نداشته که به زبان کنايی پناه ببرد، شعر عريان و برهنه ساخته، لذا ارزش هنری آن کمتر است. البتهاستثناها وجود دارد. به نظر من استاد خليلاللهخليلی در غالب شعرهايش(نه در همه ) از استثناها است. استاد خليلی که شعرش را در قالب کلاسيک ـــ هم در مثنوی، هم در غزل و هم در قطعاتی که دوران غربت سرودهـــبسيار باشکوه است. و خودش يک دليلی است براين که ميتوانيم سخن امروز را حرف امروز را و درد امروز را در قالبهای قديم بگنجانيم. اگر شاعر اين توانای را داشته باشد، که تفکر و بينش جديد داشته باشد ، بيان جديد داشته باشد، قالبهای کلاسيک بسيار هم نميتواند او را کهنهگرا بسازد.
¢ تا جايی که ديده ميشوديکتعدادـــبهويژه يکتعداد تازهکارهاـــ سخت پافشاری دارندکه نبايد گپ امروز را در قالب کهن بيان کردو بايد گپ امروز را در قالب امروز بيان کرد. در اين مورد چی نظر داريد.
t در طول تاريخ ادبيات دری ، همواره دو جريان شعری وجود داشته است:
- يک ، جريان شعری نوگرا؛
- و ديگر، جريان شعری کهنهگرا.
شاعرانی بودنددارای روش تازه، زبان تازه، تفکر تازه و تکنيک تازه در شعر خود. و شاعرانی ديگری هم بودند که به اصطلاح گذشتهگان تتبع ميکردند غزل و قصيده ديگران را و يا به اصطلاح استقراض ميکردند مفاهيم و معانی ديگران را در شعر خود. اين دو جريان کلی در طول تاريخ ادبيات دری از قرن پنجم هجری تا امروز وجود داشته است.
شاعرانی بودند که به اصطلاح شعر نو ميگفتندو شاعرانی که شعر کهنه ميگفتند. شعر نو نه به مفهوم شعر نيمايی . به مفهوم شعری که از لحاظ بينش و از لحاظ ساختار خود نو بود. يعنی مسأله شعرنو در گذشته نيز مطرح بود. شاعرانی بودند که انديشه نو و فکر نو و ابزار شعری نو داشتند. فرخی سيستانی ميگويد:
فسانه شد و کهن شد حديث اسکندر
سخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر
او ميخواسته بگويد که بايد يک روش تازه و يک مضمون تازه را آورد. يکی از شاعران قرن نهم هجری در شعری که برای مولانا جامی شاعر بزرگ قرن نهم هجری ساختهو گويا او را دزد شعر نو گفته، چنين ميگويد:
ای شاعر نکتهياب جامی
ای دزد سخنور نامی
بردی ز شهر تو کهنه و نو
از سعدی و انوری و خسرو
معنی اين مطلب چی است؟ معنی اين مطلب اين استکه بسياری از شعرا يعنی چهارصد شاعری که گويا در دربار غزنويان بودند و يا نهصدو چهارده شاعر نامبرده شده در دوره تيموريان ، همه نوگرا نبودند . اکثريت آنها تتبع ميکردند قصايد شعرای ديگر را ، ديوان شعرای ديگر را تتبع ميکردند و استقبال ميکردند. حتی شاعری به نام ضميری اصفهانی که شاعر خوبی هم بوده ، تمام چهار ديوان سعدی، ديوان حافظ، ديوان سلمان ساوجی را و بسيار ديگر از استادان مسلم شعر دری را استقبال کرده است. کسانی که تتبع و استقبال ميکردند، نوآور نبودند. ولی در طول تاريخ هميشه يک جريان به نام جريان روش تازه و طرز تازه وجود داشته است. خاقانی به عنصری شاعر قرن پنجم هجری به طعنهميگويد:
به جز طرز مدح و طراز غزل
نکردی ز طبع امتحان عنصری
و يا شاعر ديگری وقتی از او داوری ميخواهند و نقد درباره شعر ظهير فاريابی و هم در باره شعر انوری ، بعد از بحث زياد و ساختن چند بيت نتيجهگيری خود را چنين ميگويد:
شعر ظهير گرچه سرآمد ز جسم نظم
با طرز انوری نزند لاف همسری
يعنی شاعران نوگرا هميشه در انديشه طرز بودند. حافظ ميگويد:
استاد غزل سعديست نزد همه کساما
دارد غزل حافظ طرز غزل خواجو
صائب اصفهانی که خود دارای سبک و اسلوب تازهيی است، در جايی ميگويد:
به سبک تازه قسم ياد ميکنم صائب
که جای بلبل آمل در اصفهان خاليست
شعرای نوگرا در طول تاريخ ، در انديشه تغيير سبکهای کهنه و روشهای کهنه بودند. از همين لحاظ هم است که تحولات اجتماعی و رفتن قدرت سياسی از خراسان به عراق باعث اين ميشود که سبک خراسانی به عراقی تبديل شود و آمدن گروه زيادی از شاعران دریگو از سراسر قلمرو فارسی زبانان به هندوستان باعث اين ميشود که روش تازه يی به نام مکتب يا سبک هندی بهوجود بيايد. و بالاخره عده يی از شاعران مجبور ميشوندکه با ديدن ابتذالی که در مکتب هندی و سبک هندی ، بالاخره در اثر تکرار آمده است، بار ديگر رجوع بکنند به شعر خراسانی و شعر عراقی و در قرن بيستم نيمايوشيج کوشش ميکند که تمام اين بنياد را از درون ويران بکند.پس در قالبهای کهن هم ميتوان عنلصر، فضا و ابزار نو را ساخت.
کاری که نيما ميکند يک انقلاب در درون شعر و يک انقلاب در برون شعراست. يک انقلاب درونی و يک انقلاب بيرونی:
- انقلاب بيرونی اين که : برهم زدن دستگاه صوتی شعر، وزن شعر، تساوی طول مصراعها و قافيه؛
- و انقلاب درونی اين که: به وجود آوردن بينش جديدو تکنيک جديد در شعر و از بين بردن قراردادهای ادبی و مبارزه با برخی از سنن ادبی.
¢ با معذرت ميخواهم بپرسم که مبارزه با سنن ادبی يعنی چی ؟t مبارزه با سنن ادبی، يعنی طرز تفکر کهنه يا مثلاً نظرات جمالشناسی فرسوده ، استتيک و زيباشناختیفوسيل شده، که شعرای گذشته در طول تاريخ داشته اند و به نظر شاعران امروز قابل پذيرش نيست و بايد آن ضوابط و فرم و تکنيک نو گردد.
از اين لحاظ نيما شعر را هم از لحاظ قرار دادهای شعری يعنی از لحاظ موازين شعر برهم زد و هم از لحاظ سنن ادبی. اما به مقابل سوال پيشتر تان بايد بگويم که شاعر امروز حرف امروز راـــ تفکر تازه و بينش تازه را با زبان و بيان تازه و صور خيال تازه ـــ در قالب غزل ادا کند، اين به هيچصورت مغاير بانوگرايی نيست. در غزل مطلب جديد و امروزی را آوردن به هيچصورت کهنهگرايی نيست.
Arkaisme يا کهنهگرايی در شعر نو نيز بسيار ديده ميشود. بسياری از شعرهای نو امروزی در کشور ما استند که از نظر تساوی طولی مصراعها برهم خورده اند، فقط مصراعهای دراز و کوتاه دارند، اما Arkaisme يا کهنهگرايی شديداً بر آنها مسلط است. کهنهگرايی فکری يا استفاده از استعارهها و صورخيال ديگران و نداشتن حرف تازه و بيان تازه و شيوه تازه. پس يک شاعر نوپرداز و يک شاعر نيمايی هم ميتواند کهنهگرای باشد. برعکس يک شاعر امروز ميتواند زبان امروزی را، بيان امروزی را، حرف امروزی را تجربه شخصی خود را در قالب غزل بريزد و شاعر نو پرداز هم است.