لطيف ناظمی


غـــــروب "بـــامــــــداد"


يادي از احمد شاملو


هرگز از مرگ نهراسيدم
اگرچه دستانش از ابتذال شكننده تر بود
هراس من - باري -از مردن در سرزميني است
كه مزد گوركن
از آزادي آدمي
افزون باشد
" شاملو"
 


(سال بد) ، (سال باد)، سال درو كردنِ سنبله هاي سبز شعر و عشق و زيبايي از قلمرو قلم . سالِ سوگ و ستم . سالي كه بيلها و كلنگها به كندن گورهايي مأمور شدند كه طعمه هاي شان مرداني از تبار تعظيم و تبرك اند. چه آسان اين شمشادهاي شعر يكي پي ديگر به خاك غلتيديند ؛ مرداني كه عشق را و انسان را همواره تسبيح گفتند ؛ مرداني كه كلمه و كلام را در پاي خوكان نريختند .
چه زود پتيارهء مرگ نادر نادر پور را ربود و نصرت رحماني را و هوشنگ گلشيري را و لايق شيرعلي را و اينك اين آزمندِ آدميخوار ، باز هم از همان چكاد ادب فارسي ، احمد شاملو بامداد را ميربايد.
آيا سالاراني چنين كه عشق و آزادي را ستوده اند و نيكو ستوده اند، با مرگ تن ، ميميرند آن گونه كه ديگران ميميرند و يا با ما خواهند زيست و در هستي غنامند ادب پارسي ، همواره ماندگار خواهند ماند ؟
شاملو سالهاي درازي پيش از امروز در شعرِ " حرف " آخر در بارهء خويشتن و مرگ خويشتن چنين گفته بود :
نه فريدونم من
نه ولادميرم كه گلوله يي نهاد نقطه وار-
به پايان جمله يي كه مقطع تاريخش بود
نه باز ميگردم ،
نه ميميرم ،
زيرا من ، الفِ صبحم
راست ميگفت ، نه آن بود و نه اين ، نه فريدون بود و نه مايكوفسكي ، نه بازگشت و نه هم مرگ را ياري آنست كه او را از هستي شعر بربايد .او الف. صبح بود و الف . بامداد و همانگونه خواهد ماند ، بي مرگ و انوشه . شاملو در تهران زاده شد ، از مادري كه تبار قفقازي داشت و در حوادث سال ( 1917) ، خانواده اش ، تن به هجرت داده بودند . پدرش و جد پدريش كابلي بودند و اين را خود در " نخستين تجربه هاي زيستن با مرگ " اقرار كرده است( 1 ) .
" قضيه از مرگ زن خان شروع شد ؛ نخستين مرگي كه در عمرم ديدم . اين زن خان انگار طايهء پدرم بود . گمان ميكنم وقتي ميمرد ، هشتاد سال را شيرين داشت ؛ مثل باقي پير پاتال هاي خانواده ، كابلي الاصل بود . آخر ما اصلاً كابلي هستيم . حتي مادر بزرگ و پدر بزرگ تا دم مرگ نتوانسته بودند ، لهجهء كابلي شان را عوض كنند و يادم ميآيد پدر بزرگم ( كه ما نوه ها بابا صدايش ميكرديم ) ، حيوان را ، ايوان ميگفت ( 2 ). اما او نه تهراني بود ، نه كابلي و نه قفقازي و همهء اينها بود و هيچكدام آنها . او انسان بود و شناسنامه اش به كرهء زمين تعلق ميرساند و هنگامي هم كه از هويت ، قوميت و مليت او پرسيدند ـــــ فرياد زد كه :
" من خويشاوند نزديك هر انساني هستم كه خنجري در آستين پنهان نميكند ؛ نه ابرو به هم ميكشد ، نه لبخندش ترفند تجاوز به حق و نان و سايبان ديگران است . نه ايراني را به انيراني ترجيح ميدهم نه انيراني را به ايراني.
من يك لُرِ بلوچِ كردِ فارسم. يك فارسي زبان ترك ، يك افريقايي ، اروپايي ، استراليايي ، امريكايي آسيايي ام . يك سياهپوست ، زردپوست ، سرخپوست سفيدم كه نه تنها با خودم و ديگران كمترين مشكلي ندارم ، بلكه بدون حضور ديگران وحشت مرگ را زير پوستم احساس ميكنم . من انساني هستم در جمع انسانهاي ديگر ، بر سيارهء مقدس زمين كه بدون حضور ديگران معنايي ندارم "( 3 ) .
شاملو بدينگونه ، بيهراس و جانانه هويت خويش را جار زد و در زمانه يي كه مشاطه گران ناسيوناليزم در بازار مكارهء سياست و دروغ ، هياهوي نژاد برتر را علم كرده بودند او از تساوي انسانها ، از دادخواهي و دگرانديشي دم زد . از عشق گفت و از انسان و همان گونه كه نوشت زيست و همان گونه كه زيست ، انديشيد و نوشت و در همان جواني حسابش را با نازيستها جدا كرد و در برابر خط فكري آنان به ستيز برخاست.
او خودش را كشت تا از خويشتن انسان ديگري بسازد ، پيش از آن كه با خنجرفاشيزم بميرد .
شاملو در شعر " سرود مردي كه خودش را كشته است " نوشت :
به او گفتم ،
به زبان دشمن سخن ميگويي
و او را كشتم
....
آبش نداده
دعايي نخوانده
خنجر به گلويش نهادم
و در احتضار طولاني
او را كشتم
-خودم را -
بدينگونه در برابر ستم و پلشتي ، ( نهِ شكوهمند ) گفت و زندگي پرگزند و خطر سازي را از سر گذارند .
او پديدهء فرهنگي شگفتي انگيز بود ، روزنامه نگار ، شاعر ، مترجم ، فيلمنامه نويس ، مقاله نويس ، پژوهندهء ادبي و ديكلماتور تواناي شعر . " فهرست آثار چاپ شدهء شاملو 17 مجموعهء شعر و هفتاد اثر مختلف ديگر چون داستان كوتاه ، فيلمنامه ، تحقيق در فرهنگ مردم كوچه و بازار ، متنهاي كهن پارسي و اسطوره هاي عتيق و ترجمه هاي مختلف مثل رمان و نمايشنامه و تأليفاتي براي كودكان را شامل ميشود " ( 4 ) . افزون برآن " كتاب كوچه " را در زمينهء واژگان و اصطلاحات ، باورها ، قصه ها ، مثلها ، امثال و حكم مردم كوچه و بازار تهران ، در بيشتر از صد جلد نوشت كه فقط پاره يي از آنها روي چاپ را ديده اند .
او بخشي از گزيده ترين شعرهاي جهان را ، ترجمه كرد ، ترجمه يي چنان بهنجار و با زبان پيراسته كه نميتواني چيزي برآنها بيفزايي و نه ميتواني چيزي از آنها بكاهي . هايكوهاي جاپاني را ترجمه كرد . لوركا و لنگستون هيوز را به فارسي برگرداند ، همزبانان خويش را با شعر يانيس ريتوس آشنا ساخت و با مارگوت بـيكل و در كتاب " همچون كوچهء بي انتها " ترجمهء دوصد شعر از بزرگترين شعرهاي جهان را برجاي گذاشت .
شاملو با شعر زيست و شعر هستهء مركزي همهء آفاق فرهنگي او بود . به گفتهء خودش ، سنگ الفاظ را بر دوش كشيد ـــــ سنگ الفاظ و قوافي را ، سنگ زندانش را . نه به سان آنان كه دستهء شلاق دژخيمان شان را ، از استخوان برادرشان ميتراشند( 5 ) .
شاملو از سخن قدمايي و از شعر كهن به شعر نيمايي نقب زد و از آنجا راه خويش را بازيافت و از همان شعرِ " نامه " كه در سال ( 1323 ) در زندان قصر سروده است و كذا از تجربه هاي ديگرش در عروض سنتي نمودار است كه در قالبهاي عروض سنتي ، آشنا و خوگر بوده است و به رغم لشكر عظيمي از شاعران بي ريشهء روزگار و ديار خويش ، بي ريشه نبوده است . او به متون كهن شعر و نثر دري اِشراف داشت و از هريك آنها در شعر خويش بهره گرفته است . او هفت گنبد نظامي را چاپ كرد ، حافظ شيراز را باقرا‏إـت ديگر انتشار داد ، ترانه هاي باباطاهر عريان ، رباعيات خيام و ابوسعيد ابوالخير را فراهم آورد. حتي حواشي و يادداشتهايي در بارهء غزلهاي حافظ نوشت. او نشان داد كه براي رسيدن به راهي تازه بايد از هفتخوان شعر كهن فارسي دري گذشت .
در جواني بود كه نيما را شناخت و صداي او را شنيد. سال ( 1317 ) كه نيما شعر ( ققنوس ) ، يعني نخستين شعر مدرن فارسي را انتشار داد ، شاملو در شهرهاي خاش و زاهدان و مشهد، مدرسه را ميخواند . او به زودي نيما را يافت و دريافت و راه او را پسنديد و در روزگاري كه جناح راست ادبي خنجر خشم خويش را بر شانه هاي نازك شعر آن پيرمرد مازندراني ميكوبيد، او پشت سر نيما ايستاد ، هفت ، هشت قطعه از سروده هاي او را در نشريه هاي ( آهنگ صبح ) و ( روزنه ) چاپ كرد . آنگاه " پارتيزان " نيما گشت و راه او را كوبيد .
شاملو نخستين دفتر شعرش را در سال 1326 خورشيدي ، در 22 سالگي با نام " آهنگهاي فراموش شده " انتشار داد . مجموعه يي از هفت كتاب قصه ، شعر ، ترجمه و يادداشتهاي شاعر. اين كتاب " مجموعه يي از راست ترين جناح شعري ( حميدي ، شيرازي ، شهريار ... ) تا چپ ترين ( نيما ) است كه طبعاً سنتگرايان جديد ( خانلري ، گلچين گيلاني ... ) را هم در بر ميگيرد ( 6 ) . از ده مجموعهء شعري كه در سال ( 1340 ) ، چاپ گرديدند يكي هم " قطعنامهء " شاملو بود ، كه با آن راهش را با جناح محافظه كار ادبي يكسره جدا كرد و هم با انتشار اين دفتر شعري ، خشم سنتگرايان را بيدار ساخت .
نيما ميدانست كه شاملو ، بيش از ديگران ، انقلاب ادبي او را فهميده است و پذيرفته است و موءمنانه بدان باور دارد . از همينرو در همان سال انتشار قطعنامه ، در نامه يي به شاملو نوشت:
" عزيز من ، اين چند كلمه را براي اين مينويسم كه اين يك جلد “ افسانه " از من پيش شما يادگاري باشد . شما واردترين كسي به كار من و روحيهء من هستيد ، با جراءتي كه التهاب و قدرت روءيت لازم را دارد ، وارديد . اشعار شما گرم و جاندار است " ( 7 ) .
اما شاملو توقف در ايستگاه شعر نيمايي را روا نديد و باز هم راهش را به سوي كوچه هاي ناشناختهء تجربه هاي شعري ادامه داد و به شيوه يي دست يافت كه شايسته است آن را ( اسلوب شاملويي ) ناميد .
بايد ديد نيما چه تحولي را در شعر آورده بود كه شاملو بدان قانع نبود .
نيما ساختار صوري و معنوي شعر كلاسيك را دگرگون كرد ، چون ميگفت كه تغيير در ساخت اجتماعي ، سياسي و فرهنگي ناگزيرساخت و شكل ادبي را هم دگرگون ميكند ، يعني براي فضاي جديد سياسي و اجتماعي بايد زبان و بـيان متناسب آن را نيز جستجو كرد . او شكل دروني و بيروني شعر فارسي را نوسازي كرد . به جاي كلي گويي به جزء نگري و جزء نگاري پرداخت . جاي ذهنيگرايي گذشته را به عينـيگرايي داد . در شكل بيروني شعر نيز در پي نفي قواعد دست و پاگير عروض سنتي افتاد و وزن نيمايي را بنيان نهاد كه دو ويژه گي آشكار داشت :
1. نفي تساوي و تشابه اركان عروضي كه باعث تساوي طولي مصرعها ميگريد ؛
2. نفي تشابه اواخر ادوار كه در شعر گذشته ، قافيه را در اواخر ركُنها الزامي ميساخت .
پس تساوي و تشابه اركان ( تساوي طولي مصراعها ) و تشابه اواخر اركان از نظراو الزامي نمي نمودند .
نيما وزن عروضي را يكسره نفي نكرد ، بل به رهاسازي آن برخاست و بدان توسع بخشيد . او گفت - منطق بياني است كه اندازهء سطرها و مصراعها را تعيين ميكند و كوتاهي و بلندي مصراعها با منطق بـياني شعر وابسته است . نيما برآن بود كه صورت بـياني سنتي براي ديد تازه و بـينش و نگرش شاعر امروزين ظرفيت و توانايي بايسته را ندارد و بايد نوسازي گردد . نيما عقيده داشت كه اساس وزن را ذوق ما حس ميكند كه هر مصرع چقدر بايد بلند يا كوتاه باشد ، پس از آن هرچند تا مصراع چطور هماهنگي پيدا كنند " ( 8 ) .
او هرگز وزن و قافيه را وانـنـهاد ، هرگز شعر بي وزن نگفت و قافيه را به عنوان ( زنگ مطلب ) هرگز نفي نكرد ، او شكل منجمد عروضي و توازي مصرعها و حاكميت قافيه را طرد كرد ، او جايگاه قافيه را بر اساس ( عادت به قرينه ) نفي كرد ورنه شعر بي قافيه را ، مثل آدم بي استخوان ميدانست . نيما ميگفت : " به عكس من سعي ميكنم به شعر فارسي وزن و قافيه بدهم ، شعر بي وزن و قافيه ، شعر قديمي هاست " ( 9 ) .
نيما نوع تازهء پايان بندي سطرها يا اجزاي قطعه ها را بنياد نهاد كه بسا از پيروان وي يا آن را درست درك نكردند يا بدان وقعي نـنـهادند. يكي از پيروان آگاه نيما مينويسد : " در خاتمهء مصراعها بايد دقت داشت كه از نكات مربوط به پايان بندي غفلت نشود . اشتباهي كه غالباً مرتكب ميشوند ؛ از همينجاست ، يعني پايان مصراعها را همينطور به امان خدا و هرجا شده رها ميكنند و حتي نميدانند كه جملهء شعر شان در كجا خاتمه پيدا كرده است . وقتي پايان خاتمهء مصرعي نابسامان بود ، شروع مصرع بعدي نيز فاسد خواهد بود و همچنين تا آخر يك نيمه بحر طويل بريدهء ناقص و بي سروسامان از آب درميآيد ، مثل اغلب نيزديك به تمام آثار بازاري امروز در شعر به اصطلاح نو و آن وقت فحش و مسإـوليتش گويي متوجه آن پيرمرد يا بعض پيروان اوست " ( 10 ) .
نيما به پيوند افقي و عموي الفاظ و مفاهيم شعر انديشيد و تشتــت مضمون ابـيات را برنمي تابـيد و آشفته ساماني را در اجزاي ساختماني شعر گذشته و به ويژه در غزل نكوهيد و در پي وحدت ارگانيك و انداموار اعضاي متشكلهء شعر برخاست و اين يكي ديگر از تفاوتهاي شيوهء كار او با شعر قدمايي بود كه هريك از بـيتها ، سازي جداگانه سرميدادند و محور عمودي شعر از يكپارچگي و و حدت لازم برخوردار نبود . نيما شعر را نه از حيث فرم ، بل از حيث ( طرزكار ) نيز تغيير داد و آن گونه كه خود ادعا ميكرد ، شعر فارسي را دوباره قالبـبندي كرد و براي هريك از مصرعهاي شعر با تمام پيوستگي شان به بدنهء شعر ، بهايي نسبت به مطلب و معني داد . او نوشت : " عمده اين است كه طرزكار عوض شود و آن مدل وصفي و روايي را كه در دنياي با شعور آدمهاست ، به شعر بدهيم " ( 11 ) .
پس نيما همانگونه كه انـقلابي را در درون شعر به راه انداخت و به حيات دروني شعر ، از ذهنيت خلاق و شيوهء برخوردش با جهان ، نيرو بخشيد ، فرم ، قالبـبندي و شكل بـيروني شعر را نيز از انجماد عروض سنتي ، از حاكميت مطلق قافيه و از تشتت مضموني ابـيات رهانيد و قراردادهاي كهن را براي هيجانات عاطفي و انديشگي و تبـين درونمايهء شعرش ، بسنده نميديد .
از اينرو شعر نيمايي ، نوعي هنجار و نظام است تا آشفتگي و عدول از اصل هاي زيـباشناختي . شعر نميايي كه نيما آن را شعر آزاد خواد ، معماري و بازسازي نظام كهن و قراردادها و سنن شعري است . شعر نيمايي نظام جديد زيـباشناختي در شعر فارسي است و اوزان نيمايي هم از دايرهء عروض خليل بن احمد بـيرون نيستند ، بل شكل بازسازي شدهء آن وزنها اند . اما آنچه شاملو رايج ساخت ، طرد هرگونه وزن اعم از وزن هجايي ، وزن عروضي و وزن نيمايي بود كه در شمارهء آينده ، اسلوب و شيوهء او را شناسايي خواهيم كرد و تفاوت نگاه او را با اسلوب نيمايي برخواهيم شمرد .
***
پـينويسها
( 1 ) شاملو در ( 1304 ) زاده شد و در ( 1379 ) درگذشت . پدرش حيدر و مادرش كوكب عراقي نام داشتند .
( 2 ) شاملو ، احمد . درها و ديوار بزرگ چين . سويدن ؛ 1987 ، انتشارات آرش ، چاپ چهارم. ص 87.
( 3 ) گفت و شنود ناصر حريري با احمد شاملو ، دفتر هنر. سال چهارم ، شمارهء 8 ، مهرماه 1376 ، ص 1042 .
( 4 ) شاملو ، آيدا . كتابشناسي احمدشاملو. همان. ص 10320 .
گفتني است تا سال ( 1376 ) كه همسر شاعر دفترهاي شعر او را برشمرده بود ، هنوز دفتر ( حديث بـيقراري ماهان) چاپ نشده بود و از سويي هم ، شاملو خود كتاب آهنگهاي فراموش شده را ، در شمار آثار خويش ذكر نميكرد. پس تا كنون جز دفترهاي گزيدهء شعري ، هژده دفتر شعري چاپ شده دارد و گويا مجموعهء با نام ( ناباورانهء آه ) دارد كه تا هنوز انتشار نيافته است .
( 5 ) نك : به شعر ( تا شكوفهء سرخ يك پيراهن ) . قطعنامه ، چاپ 1320 و چاپهاي بعدي .
( 6 ) لنگرودي ، شمس. تاريخ تحليلي شعرنو . جلد اول ، تهران : 1370 ، ص 356 .
( 7 ) نامهء نيما به احمد شاملو . دفتر هنر. همان شماره. ص 916 .
( 8 ) نيمايوشيـج. حرفهاي همسايه. انتشارات دنيا، چاپ پنجم ، سال 1363 ، ص60 .
( 9 ) نيمايوشيـج .همان . ص 59.
( 10 ) م . اميد ، مهدي اخوان ثالث. بدعتها و بدايع نيمايوشيـج. چاپ اول ، تهران 6 1357 ، ص 122.
( 11 ) حرفهاي همسايه . ص 56.