دو شعر بهاری از عزیزالله نهفته
به هر دوست نثار است گل سرخ
بهارآمده، یاراست گل سرخ
سراپای نگاراست گل سرخ
جهان ساز دگر می زند از عشق
به هر تار دوتار است گل سرخ
دل باغچه هی می تپد از شعر
به هرسوت هزاراست گل سرخ
تمام غزل دل شده سبز سبز
و یک بیت انار است گل سرخ
بیا بارسفربند، از این بلخ
که بر دوش مزار است گل سرخ
بهارآمده اما دست تو خالی
به هر دوست نثار است گل سرخ
***
گنجشكها و هفتسين كنار سفره
از نيايش لاله ميآيم
اِمصبح
از تلاوت سپيده.
اِمصبح
از مرز انتظار من
دختر بهار طلوع كرد
به دو دستش
خورشيد
گيسويش
شفق را ميمانست
و لبان ارغواني كوچكش
هواي بوسه را
در رگ رگ باغ سحر
جاري كرد.
اِمصبح
نسيم با پروانهها بازي داشت
اِم صبح
دهقان بهشت بريشم
دشتهاي وحشي را
تخم شادي كاشت
اِم صبح
تپة بيرنگ جوار شهر
بعد از يك فصل اندوه
از علفها
ـ پيروزي بهار را ـ
درفش سبز افراشت
اِم صبح
گنجشكهاي مقوايي خوشبخت
سمفوني باد و برگهاي نورسيده را
به فال نيك گرفتند
و از آنسوي پنجرههاي باز
چشم طمع به
هفتسين كنار سفره
بستند