سنجرسهیل

تقویم من نوروز را نمی شناسد

به من می گویند نوروز است، این را همۀ کسانی که می شناسم می گویند، حتا در کوچه و بازار نیز راننده گان تکسی، دوکانداران، ترافیک و... همه از آمدن نوروز خبر می دهند.اما من با تردید به تقویم ساعتم نگاه می کنم، چرا ؟ می خواهم اطمینان پیدا کنم که آیا واقعآً امروز آخرین روز سال است.می بینم که نه اینطور نیست، امروز 20 مارچ سال 2006 میلادی است.دیر وقتی است که تقویم ساعتم با سال و ماه و روز میلادی عیار شده است.گناه من نیست، گناه از سرنوشتی محتومی است که شاید من عاملش نباشم، شاید هم احتیاجم.در گذشته ها تقویم ساعتم ،روز ها، ماه ها و سال های خورشیدی را نشان می داد و من با یک نگاه به آن می توانستم درک کنم که امروز چه روزی است و فردای که می آید چه روزی خواهد بود.اما حالا اینطور نیست.حالا تقویم ساعت من روزها و ماه های میلادی را محاسبه می کند و نشان می دهد و من از روی آن میدانم که فردا چه روزی است و پس فردا چه کاری را باید انجام دهم.

زنده گی و سرنوشت مرا با تقویم میلادی بسته اند. من باید تمام دخل و خرچ زنده گی ام را بر مبنای این تقویم عیار کنم. براساس تقویم میلادی روز های رخصتی ام محاسبه می شوند، براساس همین تقویم معاش می گیرم و تقسیم اوقات کاری خود را نظم می دهم.روزانه که به اینترنت مراجعه می کنم در پیشانی صندوق نامه هایم در "یاهو دات کام" تاریخ روز با تقویم میلادی نوشته شده است و وقتی مدیرم در اداره، نامۀ رسمی یی را به من می فرستد در آن تاریخ میلادی درج است و از من می خواهد که فلان کار را در فلان روز با فلان تاریخ میلادی انجام دهم.

حالا برای من کریسمس بیشتر از نوروز آشنا تر است، وقتی کریسمس می رسد، فضای پیرامون محل کارم رنگ و بوی دیگری می گیرد.درخت چراغان کریسمس، عکس های بابا نوئل، تحفه های کریسمس و.... همکاران خارجی ام رخصتی های طولانی می گیرند و برای مدتی طولانی رهسپار خانه و کاشانۀ خود می شوند.در جایی که کار می کنم، از این رویداد به خوبی تجلیل می شود و هدایای نیز دریافت می کنم.با ختم سال میلادی قرارداد کاری ام تجدید می شود و یا برایم می گویند که "پروژه تمام شد" و دیگر ما برای شما معاش نداریم. یا هم وقتی در اوقات فراغت به رسانه یی مراجعه می کنم برنامه های زیادی را به مناسبت این روز می شنوم ، می بینم و مقالاتی زیادی را در این زمینه می خوانم.

آن وقت ها که من از آمدن نوروز چند روز پیشتر باخبر می شدم ، زنده گی رنگ دیگری داشت.آن وقت از اینترنیت و ماهواره خبری نبود و حتا یک آگهی فاقد هنرمندی با صدای کریه برخی از نطاقان رادیو تلویزیون افغانستان، در من شور نوروز را زنده می کرد و من می دانستم که فردا نوروز است.

وقتی تلویزیون دولتی آهنگ فرهاد دریا را پخش می کرد که می خواند:" لیلا لیلا نوروز است - خدایا دلم پرسوز است" در من شوری زنده می شد و می اندیشیدم که چرا با وجودیکه نوروز می آید، دل فرهاد دریا "پرسوز" است.

نوروز همه ساله می آمد و من از آمدنش باخبر می شدم، چون پدرم برایم لباس نو می خرید، مادرم بالای خسته های زردآلو، چار مغز و پسته آب جوش می ریخت تا پوست شان را جدا کند و من گاهی دزدانه دور از چشم مادرم چند تای آنرا بر میداشتم و پیش از اینکه در ظرف هفت میوه بیافتد، می خوردم. در بالای صفه خانه مان در ظرف براقی جوانه های گندم به صورت انبوه که قرار بود تبدیل به سمنک شود، هر ساله پیدا می شد.

آن وقت ها من ساعت نداشتم، حتا حساب روز و ماه را از روی تقویم هم بلد نبودم تا بفهمم ، اما جنب و جوشی که در پیرامونم اتقاق می افتاد مرا از آمدن نوروز با خبر می ساخت.بحث کردن در مورد لباس نوروزی ام با دیگران، جاهای که ممکن بود در روز نوروز به آنجا بروم ، همه از اتفاقاتی بودند که آمد آمد نوروز را حتا چند روز پیشتر از روز اول فروردین در من بیدار می کرد.

نوروز برای من جدا از شادی هایش پیامی دیگری نیز داشت، می دانستم فردای آن روز مکتب خواهم رفت و هم صنفی هایم را پس از سه ماه تعطیل دوباره خواهم دید و از همه مهمتر نتیجه ارتقای خودم را به صنف بالاتر با تمام وجود حس می کردم و فکر می کردم هر نوروزی جدا از همۀ شادی هایش مرا به دنیا های جدیدی از تجربه و دانش ، می برد.

اما حالا من از آمدن نوروز را دیرتر خبر می شوم . تنها مادرم در خانوادۀ ما می داند که نوروز چه وقتی است و چه آماده گی های برایش لازم است.از من توان تفریق و جمع کردن گرفته شده است، باید با ماشین حساب موبایلم حساب کنم که وقتی از ماه میلادی یازده روز را کم کنیم حساب روز شمسی بدست می آید. شاید این را از نیز از روی کدام تقویم میلادی یاد گرفته ام. شاید نسل های پیشتر از من روش های دیگری به کار می بستند یا اصلاً نیازی نداشتند تا بدانند که چند روز بر تاریخ شمسی اضافه می شود تا نتیجه اش تاریخ میلادی گردد.اما من نیاز دارم این کار را بکنم.

من در میان تقویم میلادی و خورشیدی گیر مانده ام. وقتی می خواهم نوروز را تجلیل کنم به این تقویم نیاز دارم، وقتی از بردارانم می پرسم چه روزی از مکتب رخصت می شوند، ناگزیرم به تقویم خورشیدی مراجعه کنم، وقتی صاحب خانه دنبال کرایه خود میاید میدانم که پایان ماه خورشیدی است.اما من همیشه با تقویم میلادی سروکار دارم، همیشه به آن نگاه می کنم که چه وقت زمانی می رسد که حقوق کار خود را دریافت کنم، چه وقت " پروژه تمام می شود" و من کارم را از دست می دهم و چه وقت باید برای مدیرم گزارش کاری خود را بنویسم.

روزی که دفتر من تعطیل است ، برادرانم در مکتب هستند،دوستانم مصروف کار می باشند و هیچ تفریحگاهی در روز شنبه و یک شنبه پذیرای من نیست تا روز تعطیلم را سپری کنم، چون من با تقویم خورشیدی عیار نیستم.من با تقویم میلادی زنده گی می کنم و اعیاد آن را برای من بیشتر از اعیار رسمی و فرهنگی تقویم خورشیدی آشنا تر و قابل درک ساخته اند.