16.12.2016

پیشوا

جبران خلیل جبران

ترجمۀ عبدالرحمان پژواک

 

۴

 

در بارۀ فرزندان

 

زنی که کودکی در آغوش داشت گفت: به ما از کودکان بازگوی!

 

 

پاسخ داد:

کودکان شما از آن شما نیستند. ایشان پسران و دختران شوقی هستند که حیات این شوق را نسبت به خود میپرورد. آنها به واسطۀ شما به وجود می آیند نه از شما. هرچند با شمایند از شما نیستند.

 

اگر عشق خود را به ایشان بدهید سزاوار است اما اندیشۀ تان را ندهید.

ایشان از خود اندیشه دارند.

 

برای پیکر شان خانه بسازید اما نه برای روح شان. زیرا روح شان در کاخ فردا جا میکند و آن مشکوئیست که شما را، حتی رویای شما را در آن راه نباشد.

 

بکوشید که چون ایشان شوید، اما نکوشید که چون شما شوند. زیرا حیات عقب نمیرود و با دیروز توقف نمیکند.

 

 شما چون کمانید و کودکان چون تیر که از کمان میجهد.

کماندار هدف راه را در لایتناهی مینگرد. کمان را میکشد تا آنکه پشت آن خم گردد و تیرها به جای های دور بروند.

بگذارید که خم شدن شما برای شما سرور آورد. زیرا چنانکه او تیری را که پرواز میکند، دوست دارد، کمانی را که بر جای میماند نیز دوست دارد.

*

"ادامه دارد..."

بخش های قبلی :

۱- سخن مترجم

۲- فرا رسیدن کشتی

۳- در بارۀ عشق

۴- در بارۀ زناشوهری