14.01.2016

پیشوا

جبران خلیل جبران

ترجمۀ عبدالرحمان پژواک

 

 

 

۱۱

سوداگری گفت: به ما از خریدوفروش بازگوی!

پاسخ داد:

زمین ثمر خود را به شما میدهد و اگر شما بدانید که چگونه دامن تان را پر کنید آنگاه نیازمند نخواهی بود. در تحفه های زمین فراوانی را سراغ خواهید کرد و چشم تان سیر خواهد شد.

هرچند این دادوگرفت به مهر و محبت باشد باز هم گروهی را به حرص و طایفه ئی را به گرسنگی رهنمونی خواهد کرد.

ای کسانیکه زحمت دریا و کشتزار و تاکستان را کشیده اید، هنگامیکه در بازار با بافندگان، کوزه گران و آنانیکه دوا و مصالح گرد می آورند، روبرو میشوید روح زمین را بطلبید که در میان شما بایستد و حساب اوزان و بها را برای شما دربست کند.

از تهیدستانی که میخواهند در کار شما بخش بگیرند، زحمت حس نکنید. اینان کسانی اند که میخواهند کلمات خود را به زحمات شما سودا کنند. به اینگونه مردم بگوئید: بیائید با ما به کشتزار شوید یا با برادران ما به بحر بروید و دام تان را به آب افگنید. زمین و دریا طوریکه با ما رفتار میکنند با شما نیز ازجودوسخا دریغ نخواهند کرد.

اگر خنیاگران، رامشگران و نینوازان بیایند، تحایف شان را بی بها نگذارید زیرا ایشان نیز برگیرنده ثمر اند و آنچه می آورند هرچند تصویریست و به رویا مانند است برای روح شما غذا و دیباست.

پیش از آنکه از بازار برون بروید بنگرید که هیچکس با دست تهی برنگردد زیرا روح ارجمند زمین بر بستر باد خواب آرامی نخواهد داشت تا آنکه کمترین شما از نیازمندی بی نیاز نشده باشد.

*

بخش های پیشین:

- سخن مترجم

۱- فرا رسیدن کشتی

۲- در بارۀ عشق

۳- در بارۀ زناشوهری

۴- در بارۀ فرزندان

۵- توانگری گفت: از عطا باز گوی

۶- آنگه پیرمردی که پاسبان کاروانسرا بود گفت: به ما از خوردونوش باز گوی!

۷- دهقانی گفت: به ما از کار بازگوی!

۸- زنی گفت: از غم و سرور بازگوی!

۹- معماری پیش آمد و گفت: به ما از عمارت بازگوی!

۱۰- بافنده یی گفت: به ما از پوشاک بازگوی!